|

فریادی بلند در تکاپوی ذهن و بدن

بیماری «فردریش نیچه» و تأثیر آن بر نحوه تفکر و آرای فلسفی او

مدت زیادی بود کتابی به خوبی «من دینامیتم» نخوانده بودم. «من دینامیتم» اثر «سو پریدو» با ترجمه «امین مدی» را انتشارات برج به چاپ رسانده است. «من دینامیتم» که نقل‌قولی از «نیچه» است که به زندگی این فیلسوف بزرگ می‌پردازد. از نیچه و درمورد او بسیار خوانده بودم؛ اما این کتاب که زندگینامه‌ای عالمانه، تحقیقی و مبتنی بر مستندات جدید بود، دیدی کاملا متفاوت درباره شخصیت نیچه به من بخشید.

فریادی بلند در تکاپوی ذهن و بدن

عبدالرضا ناصرمقدسی-متخصص مغز و اعصاب:‌ مدت زیادی بود کتابی به خوبی «من دینامیتم» نخوانده بودم. «من دینامیتم» اثر «سو پریدو» با ترجمه «امین مدی» را انتشارات برج به چاپ رسانده است. «من دینامیتم» که نقل‌قولی از «نیچه» است که به زندگی این فیلسوف بزرگ می‌پردازد. از نیچه و درمورد او بسیار خوانده بودم؛ اما این کتاب که زندگینامه‌ای عالمانه، تحقیقی و مبتنی بر مستندات جدید بود، دیدی کاملا متفاوت درباره شخصیت نیچه به من بخشید. نکته مهمی که در سرتاسر کتاب وجود داشت و طنین آن در همه آثار و نیز زندگی نیچه انعکاس داشت، بیماری نیچه بود. درست است که من عاشق نثر آهنگین و گزین‌گویه‌های آتشین نیچه هستم؛ اما هر وقت نام بیماری، آن‌هم بیماری‌ای که مربوط به حوزه کاری من (یعنی مغز و اعصاب) در میان باشد، سریعا شاخک‌هایم حساس می‌شود و می‌خواهم از چندوچون آن سر دربیاورم. به‌خصوص اگر نوعی ارتباط بین آن بیماری مغز و اعصاب با آفرینش‌های هنری و فلسفی در میان باشد. آیا ممکن است که یک بیماری بر شیوه تفکر و نظام فلسفی یک اندیشمند مؤثر واقع شده و آن را شکل دهد؟ اینها سؤالاتی است که امروزه و با رشد مطالعات بینارشته‌ای طرفداران بسیاری دارد. شاید ما نخواهیم بپذیریم که بخش مهمی از تفکر و فرهنگ بشری را اصطلاحا ذهن‌های بیمار به‌ وجود آورده‌اند. در‌آن‌صورت تکلیف ما که این‌گونه از چنین اندیشه‌هایی حرف‌ زده و چه بسا از آنها پیروی می‌کنیم، چیست؟ مشخص است که پذیرش آن برای ما سخت می‌شود. از سوی دیگر سؤال مهم‌تری نیز می‌تواند مطرح شود: اصلا چه ارتباطی بین یک بیماری آن‌هم بیماری جسمی با نظام فلسفی یک فیلسوف هست؟ خیلی‌ها از بیماری‌های مختلفی رنج می‌برند. همین حالا اگر به اطراف خود نگاه کنیم، بسیاری مبتلا به دسته‌های مختلفی از بیماری‌ها هستند. آیا این بیماری‌ها در چگونگی نگرش آنها به جهان نقش دارند؟ چگونه چنین چیزی ممکن است؟ به‌عنوان یک متخصص مغز و اعصاب این سؤالات به‌ شکلی جدی برای من مطرح می‌شوند. هر جا و در زندگی هر اندیشمند و فیلسوفی وقتی به یک شرح حال از بیماری برمی‌خورم، دوباره این سؤال‌ها مطرح شده و می‌خواهم نظرات خود را در این زمینه به محک آزمون بگذارم. آزمونی که خودم هم می‌دانم بسیار سخت و مناقشه‌آمیز خواهد بود. کتاب «من دینامیتم» هم به‌ شکلی عالی این میل من به تحقیق را برانگیخت؛ زیرا از یک سو نیچه فیلسوف محبوب من بود که از دیرباز با کتاب‌ها و اندیشه‌هایش آشنا بودم و از سوی دیگر نویسنده کتاب یعنی خانم سو پریدو به‌ شکلی هدفمند و کاملا آگاهانه بر بیماری نیچه نه‌تنها تأکید داشت بلکه جنبه‌های خانوادگی آن را نیز واکاوی کرده بود. مشخص است که من نمی‌توانم در برابر چنین کتابی و با چنین مستنداتی ساکت بنشینم و خودم دست به تحقیق نزنم. قبل از آنکه بخواهیم به سؤالات اساسی فوق درباره نیچه پاسخ دهیم، بهتر است اول ببینیم که چه تشخیص‌هایی از نظر پزشکی برای نیچه مطرح است و کتاب خانم پریدو چه اطلاعاتی در این زمینه به دانسته‌های پیشین می‌افزاید.

بیماری نیچه

کافی است سری به مجلات معتبر پزشکی بزنید تا حجم مطالعات مختلف درباره بیماری فردریش نیچه را مشاهده کنید. واقعا هم برای هرکسی می‌تواند چنین موضوعی جالب و وسوسه‌انگیز باشد. این مطالعات در عین اینکه می‌توانند به ما در درک شخصیت نیچه و اهمیت کار او یاری برسانند، روش جدیدی را نیز معرفی می‌کنند تا از طریق آن با کاوش در آثار و زندگی‌های فیلسوفان، اندیشمندان، نویسندگان و شاعران‌مان نه‌تنها جنبه‌های جدیدی از زندگی آنها را کشف کنیم بلکه چنان‌که خواهیم دید ارتباط این بیماری‌ها را با آنچه آن انسان‌های بزرگ به‌ وجود آورده‌اند، مشخص کنیم. فردریش نیچه تقریبا در تمام زندگی‌اش تنی رنجور و بیمار داشت. او از سردردهای شدید و دوره‌ای همراه با استفراغ و کاهش بینایی پیش‌رونده رنج می‌برد و درنهایت نیز در 44سالگی دچار افت شدید قوای شناختی شده و کم‌کم حافظه و توانایی‌های خود را از دست داد و بعد از دو بار سکته مغزی در سن 56سالگی درگذشت. در این کتاب به غیر از توصیفات دقیق از بیماری او متوجه می‌شویم که علائم بیماری در خانواده او نیز وجود داشته به‌خصوص بیماری پدر نیچه بسیار درخورتوجه است. طبق گزارش پریدو، پدر نیچه «ساعت‌ها خویش را در اتاق کارش محبوس می‌کرد و از خوردن، آشامیدن و حرف‌زدن سر باز می‌زد. مسئله نگران‌کننده‌تر این بود که دچار حمله‌هایی مرموز می‌شد، در طول این حمله‌ها سخنش وسط جمله قطع می‌شد و به هوا چشم می‌دوخت» و بعد از هوشیاری و برطرف‌شدن این حملات، «این وقفه در هوشیاری‌اش را به یاد نمی‌آورد». این جملات توصیفی دقیق از حملات تشنج هستند. طبق توضیحات کتاب این حملات تشنجی با افسردگی، سردردهای شدید و زوال بینایی همراه شد و او درنهایت در 35سالگی اسیر بستر شده و به فاصله اندکی درگذشت. همان‌طور‌که خواهیم دید این شرح حال خانوادگی می‌تواند کمک زیادی به تشخیص احتمالی بیماری نیچه کند. در فیلمی که از فردریش نیچه و مربوط به دوران اوج بیماری او به یادگار مانده، نمی‌توان پذیرفت که چنین انسان ناتوانی صاحب اندیشه‌هایی این‌چنین تأثیرگذار و بنیان‌افکن در تاریخ بشری بوده است. جنون نیچه را یعنی آنچه او را به دمانس و سپس مرگ کشاند تا مدت‌ها نوروسیفلیس می‌دانستند و هنوز هم می‌توان اشارات به این بیماری را در زندگینامه‌ها و اظهارنظرهای مختلف درباره او مشاهده کرد. خوشبختانه این بیماری در روزگار ما به‌ندرت دیده می‌شود؛ ولی در زمان نیچه موضوع ناشایعی نبوده و سیفلیس و عوارض آن بخشی از فرهنگ پزشکی در آن زمان بود. به‌طوری‌که به‌راحتی و با توجه به شیوع آن، چنین تشخیصی برای بیمارانی با علائم مشابه به کار می‌رفت. این بیماری که به دنبال درگیری سیستم اعصاب مرکزی به‌ علت ابتلا به سیفلیس رخ می‌دهد، یک بیماری‌ کشنده است. علائم این بیماری متفاوت بوده و می‌تواند طیفی از درگیری‌های سیستم اعصاب مرکزی را به‌ وجود بیاورد. یکی از تظاهرات مهم آن اختلالاتی مانند دمانس و نیز مشکلات روان‌پزشکی است. به دلیل همین علائم گسترده و نیز شیوعش در آن دوره بود که اولین تشخیصی که برای نیچه مطرح شد، سیفلیس بود. تشخیصی که سایه آن کماکان ادامه دارد. با اینکه چنین عقیده‌ای درباره نیچه شایع بوده و هست اما مانع کنکاش‌های جالب‌تر درباره وضعیت بیماری او نشده است. به‌خصوص اینکه خیلی از علائم او و نیز سابقه خانوادگی او چندان مؤید تشخیص نوروسیفلیس نیست. اولا مشخص نیست که نیچه هیچ‌گاه مبتلا به سیفلیس شده باشد. به‌ سخن دیگر هیچ مدرک معتبری مبنی بر ابتلای او وجود ندارد. همچنین نبود سایر علائم مربوط به نوروسیفلیس مانند درگیری پیش‌رونده حرکتی و نیز 12 سال زندگی پس از ابتلا به دمانس در منافات با تشخیص نوروسیفلیس برای نیچه است. برای همین به تشخیص‌های دیگر نیز توجه شده است. اولین آن مشکلات روان‌پزشکی به‌خصوص بیماری دوقطبی است. بیماری دوقطبی که زیرگروهی از بیماری‌های خلقی محسوب می‌شود، از آنجا که اپیزودهایی از شیدایی و افسردگی دارد، به این نام خوانده می‌شود. مطالعات از افزایش میزان بیماری‌های خلقی در هنرمندان حکایت دارد و رابطه بین اختلالات خلقی و خلاقیت از مباحث داغ این حوزه است. در نگاه اول نیز می‌تواند تشخیص مناسبی برای نیچه باشد؛ اما توجیه‌گر مرگ زودرس نیچه و سایر علائم او نیست. بیماری دوقطبی سبب سکته مغزی، سردردهای مزمن، کاهش پیش‌رونده بینایی و نیز دمانس نمی‌شود و از‌این‌رو به‌عنوان یک تشخیص برای نیچه کمتر محتمل است. تشخیص دیگری که برای نیچه مطرح شده، دمانس فرونتوتمپورال است. دمانس فرونتوتمپورال یکی از انواع دمانس است که فرم‌های مختلفی دارد؛ اما می‌تواند با اختلال پیش‌رونده زبانی همراه باشد. در تعدادی از این بیماران خلاقیت‌های جدیدی در حوزه‌هایی همانند نقاشی دیده شده است. ترکیب دمانس و خلاقیت باعث شده که دمانس فرونتوتمپورال به‌عنوان یکی از تشخیص‌های محتمل برای نیچه مطرح شود که البته چندان تشخیص مناسبی نیست؛ زیرا با تشخیص‌های سکته مغزی و نیز سردردها و مشکلات بینایی جور درنمی‌آید. به‌خصوص اینکه توجیه‌گر تشنج‌های پدر نیچه هم نیست؛ اما دو تشخیص دیگر، تشخیص‌های بجا و محتمل است. اولین آن بیماری ژنتیکی و عروقی به نام کاداسیل است. این بیماری با سردردهای میگرنی، اختلال حافظه و نیز سکته‌های متعددد شناخته می‌شود. تنها نکته منفی وجود تشنج‌ها در پدر و اختلال پیش‌رونده بینایی در خود نیچه است اما در مجموع شاید جزء محتمل‌ترین تشخیص‌ها محسوب شود. تشخیص بعدی نیز جزئی از بیماری‌های موسوم به میتوکندریال به‌خصوص بیماری ملاس است که می‌تواند با حملاتی شبیه سکته مغزی تظاهر یابد. هر دو این بیماری‌ها ژنتیکی بوده و معمولا شرح حال مثبت خانوادگی دارند. به غیر از تشخیص‌های فوق که به‌‌طور عمده درمورد نیچه مطرح هستند، می‌توان از بیماری لیپوفوشینوز سروئید نورونی نیز نام برد که خود را با تغییرات رفتاری، اختلال در هماهنگی حرکات، تکلم ضعیف، ازدست‌دادن تدریجی مهارت‌های اکتسابی، صرع و کوری پیش‌رونده نشان می‌دهد که هماهنگی بسیار زیادی با علائم نیچه و پدرش دارد. اینها مواردی است که در منابع پزشکی درمورد تشخیص بیماری نیچه مطرح شده است. حال که به شکلی نسبتا جامع نظریات مطرح‌شده درباره بیماری نیچه را بررسی کردیم، به این سؤال می‌پردازیم که آیا این بیماری‌ها می‌توانستند بر نحوه تفکر و نظام فلسفی او تأثیر بگذارند؟ قبلش ببینیم اصلا رابطه بیماری جسمی و شیوه تفکر و ایجاد نظام‌های فکری بدیع چیست؟

نقش بیماری در ساختار و محتوای اندیشه‌ها

با روش‌های کاملا متفاوتی می‌توان به این موضوع پرداخت. هر‌یک از این روش‌ها جواب‌های ویژه و در‌عین‌حال متفاوت خود را به ما می‌دهند. می‌توانیم بگوییم بیماری یک فیلسوف و نظام فلسفی او هیچ ارتباطی با هم ندارند. یک اندیشمند و فیلسوف نیز مثل تمام انسان‌های دیگر بیمار می‌شود و از درد رنج می‌برد اما تفکر وی ورای این بیماری و درد و رنج است. او می‌تواند وقتی که خوب است، درد و رنجی ندارد، به نظام تفکری خود پرداخته و آن را گسترش دهد بدون آنکه اثری از بیماری او در آن باشد. این رویکرد، رویکردی غالب است که حتی در مورد نیچه که بیماری‌ها تا به این اندازه در او شاخص بودند نیز وجود دارد. هرچند در طول بیش از صد سال کسانی بودند که از تأثیر بیماری او بر افکارش سخن گفتند. کتاب «من دینامیتم» این موضوع را به‌خوبی شرح می‌دهد و برای من جالب بود که یکی از اولین افرادی که به این موضوع پرداخته، «لو سالومه» معشوقه مشهور نیچه در کتاب «نیچه» بود. اینکه واقعا یک نظام فکری تا چه میزانی با بدن ما درآمیخته است، به گمانم کم‌کم مورد توجه پژوهشگران قرار خواهد گرفت. هرچند در زندگی‌نامه‌های بزرگان نمی‌توان چیزی از این رابطه پیدا کرد اما به‌زودی این موضوع تغییر می‌کند. قبل از اینکه به دلایل این ارتباط بپردازیم، ببینیم اگر هم بخواهیم با نگرش امروزی چنین رویکردی داشته باشیم -یعنی بین نظام فلسفی و فکری یک اندیشمند و بیماری او رابطه‌ای برقرار کنیم- آنگاه به چه نتایجی خواهیم رسید؟ آسان‌ترین و در‌عین‌حال معمول‌ترین روش برای چنین مطالعه‌ای، بررسی تغییراتی است که یک بیماری جسمی به‌خصوص بیماری‌های مغز و اعصاب در سیستم شناختی و پردازشی مغز ایجاد می‌کند. این روشی معمول و در‌عین‌حال معقول است. ابتدا ببینیم آن بیماری چه اثرات و بهتر بگوییم نقصان‌هایی را در سیستم پردازشی مغز ایجاد می‌کند، سپس عنوان کنیم که این تغییرات لاجرم بر نظام تفکری فرد اندیشمند اثر خواهد گذاشت و ما می‌توانیم رد آن را در آنچه به‌ وجود آورده است، ببینیم. در واکنش به چنین استدلالی نیز به دو صورت می‌توان موضع گرفت: یا پیرو جریان عقل‌گرایی بود که هرگونه انحراف از تفکر عقلانی را برنمی‌تابد، پس لاجرم عنوان می‌کند که نظام فلسفی و ایده‌های چنین اندیشمندی نیز ایده‌های بیماری است که نمی‌توان بر آنها اعتماد و اتکایی کرد یا اینکه طرفدار نظریات کسانی مانند «میشل فوکو» با «تاریخ جنون»‌ او باشیم که چنین استدلالی را برنمی‌تابد و جنون را نه ناشی از امر ثابتی مانند نقص در پردازش‌های مغزی بلکه ناشی از عوامل فرهنگی، سیاسی و اجتماعی‌ای می‌داند که در هر دوره تعریف متفاوتی از جنون ارائه داده‌اند. بنابراین بر اساس این استدلال نمی‌توان «دیوانگان» را به حاشیه فرستاد و آنچه آنها به‌ وجود می‌آورند نیز جزئی مهم از فرهنگ انسانی محسوب می‌شود. هر دو این تلقی‌ها طرفداران خود را داشته و به‌غایت قابل بحث هستند. موضوعی که این جستار دنبال می‌کند، در عین اینکه بخش‌هایی از استدلال دو طرف را شامل می‌شود اما هیچ‌کدام آنها نیست. آنچه این جستار ارائه می‌دهد، احتمالا روشی است که از این به بعد در چنین بررسی‌هایی لحاظ خواهد شد. موضوعی که رابطه بدن و اندیشه را بسیار فراتر از تغییر توانایی‌های شناختی -و اصطلاحا نقص در توانایی‌های شناختی- می‌بیند. بیماری ولو یک بیماری مغزی، نه به‌عنوان عاملی پاتولوژیک که برهم‌زننده سرشت تفکری و ایده‌ورزی انسانی‌ است بلکه به‌عنوان تغییری در رابطه بدن-ذهن دیده می‌شود که خود می‌تواند موجد خلاقیت بیشتر و نظام‌های فکری متفاوت‌تری شود. هر اثری، هر اندیشه‌ای باید در این رابطه دوسویه تعبیر و تفسیر شود. اگر این‌گونه باشد، نه دیگر با تاریخ جنون روبه‌رو می‌شویم که ایده‌ای را به دلیل ماهیت جنون‌آورش یا «دیوانه»‌خواندن مؤلفش حذف کند و نه می‌توانیم از اثر یک بیماری بر نظام اندیشه‌ای چشم‌پوشی کنیم؛ با این تفاوت که دیگر از اندیشه بیمارگونه نباید سخن بگوییم. در سال‌های اخیر بدن‌آگاهی و نیز ذهن بدن‌مند از موارد مورد توجه در مطالعات مربوط به آگاهی است. ذهن بدن‌مند این اندیشه را مطرح می‌کند که بدن ما بر فرایندهای ذهنی‌مان مؤثر است و برخلاف تصور این تأثیر منحصر به عملکرد مغز نیست بلکه سیگنال‌های درونی که از بدن و به‌واسطه موقعیت حسی-حرکتی آن به مغز می‌رسند، در شکل‌دهی به ذهنیت ما مؤثر هستند. چنین نگرشی راه را برای بررسی ما می‌گشاید. درواقع باید رابطه بیماری با یک نظام فسلفی را نیز در سایه مقوله ذهن بدن‌مند و رابطه بدن-ذهن درک و تحلیل کرد. جالب است که با چنین تحلیلی نشان خواهیم داد که یک بیماری لزوما بازدارنده و مخرب نیست‌ بلکه می‌تواند فرصت‌های منحصربه‌فردی را برای انسان اندیشمند ایجاد کند. فیلسوفی مثل نیچه که تفکراتی بسیار غیرعادی در زمانه خود داشت و توانسته بود از سطح جامعه خود فراتر رود، نیاز به بدنی داشت که سیگنال‌ها و محرک‌های لازم برای چنین مغز پردازشگری را به‌ وجود آورد و چه چیزی بهتر از بیماری برای ساختن چنین نظام شناختی؟ شاید تفاوت بزرگ نیچه با سایر فیلسوفان، زندگی شهاب‌وار، کوتاه اما بسیار پربار وی بود. انگار با انفجارهای پیاپی در زندگی او روبه‌رو هستیم و نیرویی شگفت‌انگیز که پشت سر هم عمیق‌ترین مطالب را در فشرده‌ترین شکل ممکن بیان کرد و در انتها ناگهان فروریخت. راهی که سایر اندیشمندان در چند سال طی می‌کردند، او در مدتی بسیار کوتاه طی می‌کرد، به انقلابی‌ترین ایده‌ها می‌رسید و به انقلابی‌ترین شکل ممکن بیان‌شان می‌کرد. چیزی باید سرشت درونی-بدنی وی را متفاوت کرده باشد که چنین توانی را به وی می‌بخشید. در کنار مطالعات گسترده و عمیقش، کتاب «من دینامیتم» نشان می‌دهد که چگونه خودش نیز این مجموعه شگفت‌انگیز بدن-ذهن را تقویت می‌کرد. بدن-ذهن کلیتی عظیم را می‌سازند که نیاز به تبیین دارد. انسان به‌عنوان یک موجود بیولوژیک ترکیبی از بدن، مغز، ذهن و محیط پیرامونی خود است. اینها همه تجربه زیسته کسی را تشکیل می‌دهند که انسان نام دارد. فلسفه یک فیلسوف تجربه زیسته اوست یا همان‌طورکه نیچه می‌گوید نوعی خودزندگی‌نامه. و تمام عوامل مزبور در ساخت این تجربه زیسته دخالت دارد. نمی‌توان از فلسفه نیچه حرف زد ولی از بیماری‌اش نگفت. از ژنتیکش سخن به میان نیاورد و ساختار پردازشی نورونی وی را واکاوی نکرد. هرآنچه در شکل‌بخشی به مجموعه بدن-ذهن دخیل باشد، بازتاب خود را در نظام اندیشگان او نشان خواهد داد و ما از منابع مختلف متوجه می‌شویم که بیماری نه‌تنها نقش مهمی در زندگی نیچه داشته بلکه در شکل‌دهی به مجموعه بدن-ذهن نیچه نیز نقش مهمی ایفا کرده است. آنچه ذهنیت او را ساخته، بدن‌مند بوده و یکی از موارد مهمی که در بدن وی و سیگنال‌های حسی-حرکتی آن نقش داشته، بیماری او بوده است. پس بیماری لزوما تخریب‌گر نیست بلکه در بحث ما تعریف‌گر و شکل‌دهنده است. بیماری می‌تواند ساختاری بدنی-ذهنی را تعریف کند که چنین ویژگی‌های ارزشمندی را به نیچه بخشید، اگرچه از عمر او کاست.

بیماری نیچه و نظام فلسفی وی

این قسمت از جستار سخت‌ترین بخش آن محسوب می‌شود که البته نیازمند بررسی بسیار دقیق تمام آثار نیچه است. برنامه‌ای که نویسنده بنا دارد آن را در جستارهای پی‌درپی دیگر به انجام برساند‌؛ بنابراین آنچه در اینجا گفته می‌شود، کلیات موضوع بوده و به‌نوعی به‌جای اینکه مصادیق را به‌صورت کامل نشان دهد، مانند نقشه‌ راهی برای مطالعات بعدی است. به‌خصوص اینکه نظریه نگارنده که در قسمت قبلی بیان شد، نیازمند بررسی‌های گسترده است. ساده‌ترین راه برای این بررسی جست‌وجوی تغییرات محتمل مغزی در این افراد است. سپس باید ببینیم این تغییرات مغزی می‌تواند چه اثرات جانبی مثبتی داشته باشد. این کاری است که در زمینه دمانس فرونتوتمپورال به انجام رسیده است. همان‌طورکه گفته شد، در دسته‌ای از بیماران مبتلا به این بیماری، همسو با کاهش توانایی صحبت‌کردن، افزایش خلاقیت در نقاشی یا مجسمه‌سازی دیده می‌‌شود. درواقع یک نقصان در سیستم اعصاب مرکزی سبب تقویت بخش دیگری از آن شده است. چنین توصیفی می‌تواند شایان‌توجه باشد، اما به‌هیچ‌وجه بیانگر نظریه نگارنده نیست. همان‌طور‌که گفتیم یک بیماری با تغییر در رابطه ذهن و بدن می‌تواند الگوهای ذهنی ما را عوض کرده و فرصتی برای دیگرگونه دیدن جهان فراهم و نیز توانایی در بیان عقاید متعالی ایجاد کند. به نظر می‌رسد که چنین چیزی برای نیچه رخ داده است. نه‌تنها بیماری همواره با او عجین بوده‌ بلکه به نظر می‌رسد با پیشرفت بیماری، آن چیزی که به‌ وجود می‌آورده است نیز تغییر کرده و پخته‌تر شده است. یعنی بیماری سبب نقصان در آفرینش‌گری نیچه نشده بلکه بالعکس باعث شده که او بتواند به شکلی دیگر به انسان و جهان نگریسته و نظریات هرچه بدیع‌تری را بیان کند. از مشخص‌ترین تأثیرات بیماری بر آثار نیچه همان گزین‌گویی‌های مشهور نیچه است. نیچه برای بیان عقاید خود در فاصله‌های کمی که سردرد و عدم تمرکز امانش می‌داد، رو به این گزین‌گویی‌ها کرد که شکل تفکر مخصوص به خودش را ایجاد کرده است. بهترین توضیحات در این باب را لو سالومه در کتاب خود «نیچه» داده است. خود نیچه نیز در «آنک انسان» بخشی را به تأثیر بیماری بر شیوه تفکر خود اختصاص داده است. از آنجا که آنچه نیچه در این کتاب می‌گوید نیازمند تحلیل مفصلی است، آن را به جستار بعدی واگذار می‌کنیم. همچنین در جستاری مجزا کتاب لو سالومه را نیز بررسی خواهیم کرد.

نتیجه‌گیری

این تحقیق که به‌طور عمده بر مبنای شواهدی است که کتاب «من دینامیتم» ارائه می‌دهد، سعی در بررسی رابطه بین بیماری نیچه و آن تفکرات درخشانی که به‌ وجود آورده است، دارد. همان‌طور‌که دیدیم نظریات مختلفی درباره بیماری او بیان شده است. این تحقیق می‌خواهد نگرش جدیدی به رابطه بدن و اندیشه داشته و در ضمن بیماری را به‌عنوان پدیده‌ای ببیند که با تغییر این رابطه می‌تواند سبب ایجاد دستاوردهای گرانبهایی شود. همان‌طور‌که ذکر شد، این اولین جستار از این تحقیق پردامنه است. در جستارهای دیگر با مبنا قرار‌دادن کتاب‌های نیچه سعی می‌کنیم این نظریه را در آرای نیچه و چیزی که به‌ وجود آورده است، واکاوی کنیم.