مرگ معماری مدرن ایران در ساعت ۱۱:۳۰ روز ۳۰ دیماه ۱۳۹۵
پلاسکو؛ جسم یک جهان بیروح
اخبار را دنبال میکنم و تصاویر بسیاری با فواصل مختلف میبینم. عظیم و شکوهمند میسوزد و انگار در بیتفاوتیاش نوعی رضایت خاطر وجود دارد. گویی پذیرفته که آتش، بخشی از سرنوشت اوست. ساختمانها به طرز غریبانهای بازنمایی صادقانهای هستند از وضعیت تمدنی ایجادکننده آنها. ساختمان پلاسکو را گونهای از توسعه ایجاد کرد که نتیجهاش هرچند تغییر در زندگی بود، ولی شکافی عمیق بر پیکر جامعه چاکچاک ایرانی وارد کرد. پیکرهای که از چالدران به اینسو، نسبت به ماهیت خودش شک کرده بود؛ شکی که زمینهاش تا حمله مغول عقب میرفت.
محسن اکبرزاده - مدرس دانشگاه و دکترای معماری
اخبار را دنبال میکنم و تصاویر بسیاری با فواصل مختلف میبینم. عظیم و شکوهمند میسوزد و انگار در بیتفاوتیاش نوعی رضایت خاطر وجود دارد. گویی پذیرفته که آتش، بخشی از سرنوشت اوست. ساختمانها به طرز غریبانهای بازنمایی صادقانهای هستند از وضعیت تمدنی ایجادکننده آنها. ساختمان پلاسکو را گونهای از توسعه ایجاد کرد که نتیجهاش هرچند تغییر در زندگی بود، ولی شکافی عمیق بر پیکر جامعه چاکچاک ایرانی وارد کرد. پیکرهای که از چالدران به اینسو، نسبت به ماهیت خودش شک کرده بود؛ شکی که زمینهاش تا حمله مغول عقب میرفت. اینکه آیا سریری که بر آن قدم برمیدارد، چشماندازی شکوهمند را در انتظارش قرار میدهد و یا سرابی است که باید به مغاکهای پس از آن خو کند. اگرچه در دوره قاجار سعی کرده بود آرایههایی از آن دیگریِ مقهورکننده، یعنی فرنگ را، بر فرهنگ خود بیاویزد، اما در دوره پهلوی مجبور شده بود آرایههایی از خود را بر پیکره غریبهای که به خانه راه داده بود بپوشاند تا بتواند تحملش کند. همان کاری که با عرب و مغول و ترک انجام داده بود. تفاوت بزرگی اما وجود داشت؛ هیچکدام از مهاجمین قبلی، خود، سازی به خوشصدایی ساز او برای نواختن نداشتند و با چندی همنشینی، اهلیت مییافتند؛ اما غول سیاه غرب، خود زرینترین جهانها را باز مینمود. لوزیبندیهایی که بر چهره ساختمان پلاسکو میبینید، قرار است رؤیایی از ایرانیبودن را بر چهره آنی بیاویزد که خود را وامدار این زمین نمیداند.
سرطان آتش به مغز استخوان ساختمان رسید و کار را تمام کرد. من و گزارشگر تلویزیون هر دو با گنگی به تصویری نگاه میکنیم که غبارآلود فرو میریزد و پایان خودش و رؤیایش را به همه ما اعلام میکند. رؤیای بزدلانهای که در طراحی محافظهکارانه با آرایههای استقراضی میخواهد به من بقبولاند با بلندمرتبهای در تهران مواجهیم، اما حکایت همان خاتونی را دارد که در داستان مولانا خواندهایم:
توان اطفای حریق ما نهایتاً تا ۱۱ طبقه است. بیش از آن را بالگردهای آبپاش هم جبران نمیکنند. چون عمق پلان بناهایی که ارتفاعی بیش از این دارند معمولاً از بازشوهای نما حتی اگر هیچ دیوار داخلی آن را قطع نکند بیش از ۱۵ تا ۲۰ متر است که توان پاشش بالگرد نمیتواند آن را پوشش دهد. سیستم اطفای حریق ابنیه بلندمرتبه یک آورده فناورانه حیاتی است که در بهینهترین نمونههای موجود داخلی مصوب نیز نمیتواند امنیتبخش تلقی شود.
تخلیه جمعیت از ابنیه در شرایط بحرانی نیاز به تمهیدات معمارانه و شهرسازانه دارد که تراکمفروشیهای نامعقول و استیلای اقتصاد سیاسی اجازه تحقق آن را به سبب ضعف قانونی نهادهای مدنی ناظر نمیدهد.
در هیچ شهر متوسط به بالایی در جهان مدرن، مرکز شهر محل قرارگیری صنایع و کاربریهای خطرناک نیست.
در هیچ جای تاریخ معماری مدرن، طبقات فوقانی یک بنای بلندمرتبه با دید مناسب شهری، محل کارگاههای تولیدی قرار نمیگیرد.
در هیچ دورهای از تاریخ تعقل بشر، صلاح دیده نشده تا مواد آتشزا در فضاهایی با دسترسی محدود قرار گیرند بهجز تجربه نارنجکسازی در چهارشنبهسوریهای متأخر ایرانی.
صنف پارچه و البسه به واسطه کالاهایی که نسبت حجم به ارزش افزودهای بالاتر از حد متوسط دارند و در کل کالاهایی جاگیر را توزیع میکنند، نیاز به فضاهای انبار وسیع دارند و با توجه به سبکی کالا، میتوانند همه فضاهای مشاع اطراف خود را تملک غیرقانونی کنند و نباید در بناهای طبقاتی ساماندهی شوند و مجموعههای آنها معمولاً خطی و افقی است.
آنچه در تجربه مدرنیسم ایرانی، این کاریکاتور را از شدت ابتذال کریه میکند، آن است که مدرنیسم ریشه در تفکر انتقادی دارد اما تجربه ایرانیاش تماماً تقلیدی و کورکورانه است. به عبارت دیگر، تجربه معماری ایرانی پس از قاجار، نه پیشرفت که تماماً پسرفت بوده است. حتی بناهای خوشایندی که به وجود آنها میبالیم و آنها را میراث معماری مدرن ایران میدانیم، از شدت فقر تفکر انتقادی و توان بازآموزی ما، نمونههای استثنائی هستند که نمیتوانیم آنها را تکرار کنیم. هنوز نتوانستهایم سردری به رعنایی سردر دانشگاه تهران بسازیم و آن ساختار ساده را معجزه میپنداریم. هنوز برج آزادی حادثهای طراحانه است. نتوانستیم کار با دایره را از بنای تئاتر شهر بیاموزیم؛ و این مثالها تنها در حوزه طراحی و پستِ مدرنیسم ایرانی است. اگر به استخوان بپردازیم دیگر درباره آن هیچچیزی نمیدانیم. سرویس بهداشتی پردیس پارک سینمایی ملت شیببندی ندارد و اگر شیر آب را باز کنید از زیر در بیرون میزند. اکباتان برای ما نه یک مجموعه عملکردی طراحیشده معقول، بلکه محمل افسانهسراییهایی است که در عصر وجود گوگلمپ هنوز هم در همین فضای اینترنت معتقد است اگر از بالا به آن نگاه کنی عبارت «جاوید شاه» را میبینی. شاهی که خود و پدرش نخستین حاکمینی بودند که اشتیاق کورکورانه به تجدد را در بالاترین سطح تصمیمگیری نهادینه ساختند و بعدتر در این دوران علیرغم ادعاهای طرحشده، این رفتار بهعنوان اشتباهی غیرقابلانکار همچنان در حال تکرار است.
توان تمدنی جامعه ایرانی معاصر، امکان ساخت چیزی افزون از چهار طبقه روی پیلوت را ندارد؛ یا مشکلات تأسیساتی و سازهای پیدا میکند، یا بحرانهای ترافیکی و دسترسی میآفریند، یا نمیتواند ابتدائیات عدم اشرافیت، سایهاندازی و زونینگ منطقهای را رعایت کند. مضحکترین وجهش نیز آن است که نه از سر سفارش برای استفاده، بلکه برای کنترل نسبت عرضه و تقاضا و کاهش قیمت سرطانیاش، در بیابان دست به ساختوساز میزند. توان تمدنی جامعه ایرانی علیرغم انباشت سرمایه، انباشت مدارک دانشگاهی، انباشت شعارهای توسعهای و انباشت لاشه بلیطهای مسافرت به فرنگ، همچنان پایین است به علت آنکه این جامعه هنوز به خودش نگاه نکرده است. آینه نقد را زشتنما میپندارد و ترجیح میدهد بهجای درک نیاز و خلق مسئله، کار را از انتخاب یک راهحل از پیش تعینیافته که برای مسئلهای دیگر تنظیم شده شروع کند. فرقی نیست بین دانشجویی که پرسوناژ و مبلمان دانلود میکند با مدیری که از منشیاش میخواهد برای فلان ضابطه، یکسری پیدیاف خارجی پیدا کند. علمیترین سخنان مسئولینمان را به خاطر بیاورید، گاهی از بلژیک مثال میزنند، گاهی از آلمان، گاهی از ... بستگی دارد منشی کدام فایل را پیدا کرده باشد. همان اسلوبی که در میهمانیهای خانوادگی نیز وجود دارد. با دهان باز و حیرتزده و البته پر از پیتزای قورمهسبزی زل میزنند به تصویر راهحلهای خارقالعاده تمدنی شبکههای ماهوارهای بیآنکه بدانند اینها درمان کدام نیاز است.
ویرانشدن کامل ساختمان پلاسکو
مدرنیسم ایرانی، تلاشی کاملاً ایرانی بود علیه مدرنیسم. تلاشی که نمیگذاشت ایران مدرن محقق شود. ایران مدرن جایی فراتر از مدرنیسم ایرانی گرفتار است. گرفتار در زیر لوزیکاریهای نمای ساختمان پلاسکو که نمیگذارد ساختمان بلند را با همه الزاماتش بفهمیم. در براقترین بروزهایش از دغدغه هویت سخن میگوید و خاطره شهری، اما استدلالش آن است که اگر ایرانی به نظر برسیم، توریست خارجی ما را بهتر میپسندد. همان غربزدهای که روی شیشه اغذیهفروشیاش در ناف تهران نوشته: غذاهای ایرانی!
اگر چارلز جنکس، انفجار ساختمانهای پروت ایگو در ساعت ۳ بعدازظهر ۱۶ مارس ۱۹۷۲ را مرگ معماری مدرن نامید، ما نیز مجبوریم اعتراف کنیم که در ساعت ۱۱:۳۰ روز ۳۰ دیماه ۱۳۹۵، معماری «مدرن ایران» فروریخت تا معماری «ایران مدرن» سر بر آورد، البته اگر اندیشه کنیم و درس بگیریم که توسعه درونزاست نه برونزا و وارداتی. پایدارساز است و ناپایدارکننده. تربیتی است و نه ساختمانی. آبادی و ویرانی در روح جامعه است، نه در جسمی که هنوز آنقدر آن را نمیشناسیم که برای نجات آتشنشانهای اسیر در زیر آوار، نقشهای از بنا جهت پیدا کردن مسیرهای بهینهتر دسترسی در اختیار داشته باشیم و متههای چینیمان مثل موشهای کور زمین را از چهار جهت حفر میکنند تا یک روز بعدتر، یعنی حالا، پیرمرد سرایدار خبر دهد که از دریچه فاضلاب خیابان راهی به زیرزمین مجموعه وجود دارد تا شاید بدنهای پختهشده معاصر ما را از زیر آوارهای پساقجریمان بیرون بیاورد. برای نجات همه ما دعا کنید.