|

تأملی بر شباهت‌های گفته‌شده دو رمان «سمفونی مردگان» و «خشم و هیاهو»

باور اسطوره‌ای معروفی

«سمفونی مردگان» اثر عباس معروفی از جمله مهم‌ترین رمان‌های فارسی است. این رمان آشکارا شباهت به «خشم و هیاهو»ی فاکنر دارد، این شباهت تنها به سبک و سیاق داستان، شیوه روایت آن و زوالی که گریبان دو خانواده شبیه به هم - خانواده کامسپون در «خشم و هیاهو» و خانواده اورخانی در «سمفونی مردگان»- را می‌گیرد، منحصر نمی‌شود بلکه به نشانه‌هایی نیز بازمی‌گردد که تکرار می‌شوند مانند آب، سایه و همین‌طور افسانه کهن «برادرکشی» که نشانه آن را در «سمفونی مردگان» مشاهده می‌کنیم که درواقع مضمون این دو رمان را شکل می‌دهد.


باور اسطوره‌ای معروفی

نادر شهریوری (صدقی)

«سمفونی مردگان» اثر عباس معروفی از جمله مهم‌ترین رمان‌های فارسی است. این رمان آشکارا شباهت به «خشم و هیاهو»ی فاکنر دارد، این شباهت تنها به سبک و سیاق داستان، شیوه روایت آن و زوالی که گریبان دو خانواده شبیه به هم - خانواده کامسپون در «خشم و هیاهو» و خانواده اورخانی در «سمفونی مردگان»- را می‌گیرد، منحصر نمی‌شود بلکه به نشانه‌هایی نیز بازمی‌گردد که تکرار می‌شوند مانند آب، سایه و همین‌طور افسانه کهن «برادرکشی» که نشانه آن را در «سمفونی مردگان» مشاهده می‌کنیم که درواقع مضمون این دو رمان را شکل می‌دهد. افزون بر اینها در این هر دو رمان با نقش‌آفرینی زمان روبه‌رو می‌شویم. «زمان» در اینجا نقشی دوگانه بازی می‌کند، به این معنا که همزمان به‌صورت خطی - آغاز و انتهای یک ماجرا- و جریان سیال ذهن به صورت تداعی روبه‌رو می‌شویم. استفاده همزمان از دو زمان بر جذابیت رمان می‌افزاید و خواننده را با خود به جریان سیال ذهن پیوند می‌دهد. اما باوجود این شباهت‌های فرمالیستی تفاوت‌های مهمی نیز میان این دو رمان وجود دارد: فاکنر عمیقا تراژیک می‌اندیشد، در حالی که معروفی تراژیک نمی‌اندیشد. درک تراژیک فاکنر از هستی به سنتی یونانی بازمی‌گردد اما همچنین به ناتورالیسم ریشه‌دار در آمریکا نیز ارتباط پیدا می‌کند. ناتورالیسم در آمریکا را می‌توان در بعضی از نویسندگانِ کلاسیک مانند همینگوی و جان اشتاین‌بک به‌عنوان نویسنده‌ای اجتماعی‌تر جست‌وجو کرد‌ اما ناتورالیسم در آمریکا قبل از همه به شروود آندرسن (1941-1876) نویسنده پیش‌کسوت بازمی‌گردد که تأثیر زیادی بر نویسندگان بعد از خود به‌خصوص فاکنر گذارد.

در داستان‌های آندرسن فضای اجتماعی و تأثیرات متقابل آن جای خود را به عوامل طبیعی - فیزیولوژیک- می‌دهد. منظور آن است که زندگی ناتورالیستی بیش از آنکه ناشی از محیط اجتماعی باشد، برآمده از انگیزه‌های روحی و روانی آنان است و امیال طبیعی قبل از هر چیز از طبیعت خود پیروی می‌کنند و نه از امور دیگر مانند ایده‌های اخلاقی یا قرار اجتماعی. از همین روست که در بسیاری از نوشته‌های ناتورالیستی -تراژیک از جمله در داستان‌های آندرسن کمتر تأثیرات اجتماعی محیط بر فرد یا شخصیت‌های داستانی مشاهده می‌شود.

درک ناتورالیستی، درک تراژیک از انسان و جهان هستی را آسان‌تر می‌کند، زیرا می‌توان به ریشه‌های مشترکی میان این دو پی برد. از نگاه ناتورالیست‌ها، انسان ناتورالیستی با هر عنوانی معرفی شود، چه به‌عنوان موجودی اجتماعی یا حیوانی سخنگو و... به‌هر‌حال پدیده‌ای طبیعی است که مانند امر طبیعی «سرنوشتی محتوم» را با خود به همراه می‌آورد. بنابراین چنان‌‌که گفته شد تابع قانون، قرار اجتماعی یا امر اخلاقی و... نیست بلکه در‌نهایت تابع سرنوشتی است که از درک آن عاجز است، سرنوشتی که در آن به دنیا می‌آید، زجر می‌کشد و زوال می‌یابد و بدون آنکه بتواند از راز سرنوشت سردرآورد، تنها تمایز انسان به‌عنوان موجودی طبیعی-ناتورالیستی هوشمندی اوست که اتفاقا این تمایز ابعاد فاجعه را گاه هولناک‌تر و پیچیده‌تر می‌کند.

آثار فاکنر آثاری با تِمی تراژیک است اما درک فاکنر از تراژیک‌بودن هستی در «خشم و هیاهو» اوج می‌گیرد، فاکنر در این رمان زوال یک خانواده -خانواده کامپسون- را به تصویر می‌کشد. «فاکنر تاریخ خانواده کامپسون را از 1699 تا 1945 دنبال می‌کند، اما رمان فقط از دوم ژوئن 1910 تا هشت آوریل 1928 را دربر می‌گیرد»1. فاکنر در این رمان به ما می‌گوید سر آخرین نسل خانواده چه می‌آید و زوال چگونه یکباره رخ می‌دهد. زوال یا به زبان تراژیک «مرگ محتوم» در جهان تراژیک جایگاهی منحصربه‌فرد دارد و به یکباره رخ می‌دهد، گویی همه عوامل شناخته‌شده و البته بیشتر ناشناخته دست‌‌اندرکار آن هستند تا زوال یا مرگ فرد و تک‌تک اعضای خانواده به ناگاه رخ دهد. تنها در این شرایط است که جهان وجه تراژیک خود را نشان می‌دهد، همان وجهی از زندگی که آدمی ناتوان از فهم عقلانی، آ‌ن را به «سرنوشت»، «تقدیر» و... که نام دیگر درک تراژیک از زندگی است نسبت می‌دهد.

خانواده چهار‌نفره اورخانی در «سمفونی مردگان» همان سرنوشت خانواده کامپسون‌ها در «خشم و هیاهو» را پیدا می‌کند. در این هر دو خانواده خوی «برادرکشی» به مزورانه‌ترین شکل ممکن که تنها انسان با طبیعت حیوانی می‌تواند مبادرت به انجام آن کند، اتفاق می‌افتد. اورهان - آخرین فرزند خانواده اورخانی- به برادر خود، آیدین مغز چلچله می‌دهد تا دیوانگی و سپس مرگ او را تسریع کند. این روایت مشابه همان روایتی است که به شکلی دیگر در «خشم و هیاهو» رخ می‌دهد. جیسون - آخرین فرزند خانواده کامپسون- نیز به دنبال آن است تا با نابودی اعضای خانواده به ثروت پدری برسد، او برای رسیدن به هدف خود حتی یک لحظه از زمان را از دست نمی‌دهد. در اینجا زمان مفهومی دیگر پیدا می‌کند، «زمان» از نظر جیسون چیزی نیست جز فرصتی برای ثروت‌اندوزی به هر بهایی.

شباهت‌های میان «سمفونی مردگان» و «خشم و هیاهو» زیاد است اما این همه بیشتر به فرم و چگونگی روایت داستان و سیر آن بازمی‌گردد. آنچه در «سمفونی مردگان» به‌ویژه غایب است درک تراژیک از زندگی است، در‌حالی‌که جهان‌بینی فاکنر درک تراژیک به هستی و زندگی است. او به این واسطه طبیعت آدمی را نقطه عزیمت رفتار آدمی قلمداد می‌کند. این درک به مثابه امری غیراخلاقی فراسوی نیک و بد قرار می‌گیرد، در‌حالی‌که معروفی با اتکا به باور اسطوره‌ای به افسانه پایان‌ناپذیر و تکرارشونده تقابل خیر و شر روی می‌آورد و نمادهای آن را به وضوح روایت می‌کند. در «سمفونی مردگان»، آیدین، نماد خیر و اورهان، نماد شر بی‌پایانی است که کمر به نابودی خیر بسته است. انتخاب نام آیدین قابل‌تأمل است. آیدین به‌معنای روشنایی است و معروفی روشنایی و نور را در شخصیت آیدین تجسم می‌بخشد و او را سمبل نیکی نشان می‌دهد؛ مانند نوری که می‌درخشد و سپس خاموش می‌شود تا بعدها به مرثیه بدل شود. این تلقی از زندگی به باور اسطوره‌ای معروفی بازمی‌گردد و نه باور تراژیک. چه‌بسا به همین دلیل نگاه معروفی به شخصیت اصلی داستانش کاملا جانبدارانه است. او کل رمان را ذیل مظلومیت آیدین تعریف می‌کند تا او که نیک است، پس از مرگش جاودان بماند. واقعیت آن است که میان باور اسطوره‌ای و درک تراژیک از زندگی فاصله‌ای پرنشدنی به اندازه «سمفونی مردگان» معروفی با «خشم و هیاهو»ی فاکنر وجود دارد.

1. «ویلیام فاکنر»، ویلیام ون اوکانر، ترجمه مهدی غبرایی