به سیمین، زن تنهای 30ساله کمک کنید
سیمین 20ساله است که در یکی از استانهای غربی کشور زندگی میکند. زنی با آرزوهای کوچک و بزرگ که رسیدن به هیچکدامشان را تجربه نکرده. خودش میگوید: اولین بار که 12 سالم بود، از یک مؤسسه خیریه به خانهمان آمدند، یک خانم مددکاری با آنها بود و از من پرسید چه آرزویی داری؟ من نگاهش کردم و معنی حرفش را نمیفهمیدم... . بعد گفت چه چیزهایی دلت میخواهد داشته باشی... من آنقدر هول کرده بودم که نمیدانستم چه باید بگویم؛ اما آن روز فهمیدم که زندگی من چقدر سخت و غمانگیز است؛ اما میدانید؟ من تا آن روز که نمیدانستم آدمها آرزوهایی دارند، آدم خوشبختتری بودم؛ چون از آن روز سیل همه چیزهایی که حالا برایم اسمش آرزو بود، جلوی چشمانم رژه میرفت و جانم را میجوید.
سیمین 20ساله است که در یکی از استانهای غربی کشور زندگی میکند. زنی با آرزوهای کوچک و بزرگ که رسیدن به هیچکدامشان را تجربه نکرده. خودش میگوید: اولین بار که 12 سالم بود، از یک مؤسسه خیریه به خانهمان آمدند، یک خانم مددکاری با آنها بود و از من پرسید چه آرزویی داری؟ من نگاهش کردم و معنی حرفش را نمیفهمیدم... . بعد گفت چه چیزهایی دلت میخواهد داشته باشی... من آنقدر هول کرده بودم که نمیدانستم چه باید بگویم؛ اما آن روز فهمیدم که زندگی من چقدر سخت و غمانگیز است؛ اما میدانید؟ من تا آن روز که نمیدانستم آدمها آرزوهایی دارند، آدم خوشبختتری بودم؛ چون از آن روز سیل همه چیزهایی که حالا برایم اسمش آرزو بود، جلوی چشمانم رژه میرفت و جانم را میجوید.
سیمین در ششسالگی پدرش را از دست داده. پدرش در یک سانحه عجیب تصادف از دست میرود؛ وقتی که به راننده کامیونی در حال فرماندادن بوده، راننده کامیون او را زیر میکند و همانجا تمام میکند. سیمین میماند و مادر جوان و خواهران دوقلوی سهساله. یک سال بعد مادر ازدواج میکند و بچهها در خانه کوچک و روستاییشان میمانند. خانهای نزدیک به خاندان پدری و کمی دور از خانه مادر تازهعروس. قرار میشود مادر هر روز به دخترانش سر بزند و هر هفته از سروته ملاقاتهای هرروزه آنها زده میشود و تا روزی که دیگر مادر به دیدن فرزندانش نمیآید و کمی بعد معلوم میشود او و همسرش برای همیشه از روستا کوچ کردهاند.
سیمین همان روزها قید مدرسهرفتن را میزند. با صدقه همسایهها و یارانه و کمک مادربزرگ پیرشان روزگار گذراندند تا دختر این قصه بزرگ و بزرگتر و آماده برای کار در مزرعههای مردم شد.
سیمین دستان پینهبستهاش را که انگار برای زنی 50ساله است، پشت شالش پنهان میکند و میگوید: اما حالا آرزویم ساختن یک زندگی بهتر برای خواهرهایم است. خواهرانم که درس میخوانند و شاگرد اول هستند و من دلم میخواهد در آنها به حقیقت رسیدن آرزوهایم را تجربه کنم. سیمین که با دو خواهرش تا مدتها در اتاقی کنار طویله یکی از همسایهها زندگی میکردند، در حال ساختن دو اتاق در حیاط خانه مادربزرگش است. هزینههای بالای زندگی او را درگیر بدهی 15 میلیونی کرده. به دلیل کارکردن در شالیزارها واریس امانش را بریده و اضافه وزن 30 کیلویی که ناشی از کمکاری تیروئید و مصرف قرص اعصاب است، زانوهایش را هم بهشدت تحت فشار گذاشته. او برای تأمین هزینههای پیشرو و برای ساختن این دو اتاق به 40 میلیون پول نیاز دارد. 40 میلیون میتواند زندگی او و خواهرانش را عوض کند و برای اولین بار آرزوی زنی را برآورده کند که همیشه بیآرزو بود.
برای برآوردهکردن اولین آرزوی سیمین مبالغ اهدایی خود را به شماره کارت 6037991842375630 بانک ملی، به نام شهرزاد همتی پلسنگی واریز کنید.