|

شرق ایدئولوژیک یا شرق استراتژیک؟

معضل فقدان نگاه اصیل به شرق و غرب، در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران

در دهه‌های اخیر یکی از چالش‌ها و بحث‌های جدی در فضای سیاست ‌و روابط بین‌الملل کشور، بحث قطبیت و چگونگی ارتباط ایران با شرق و غرب بوده است. در چند سال گذشته و به‌ویژه بعد از روی‌کار‌آمدن دولت سیزدهم بحث گذار از غرب به شرق و سیاست نگاه به شرق به دستور کار اصلی دولت در حوزه روابط بین‌الملل تبدیل شد و در دو سال اخیر نیز به‌صورت جدی این سیاست‌های موسوم به شرق‌گرایی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران پیگیری شده است.

شرق ایدئولوژیک یا شرق استراتژیک؟

در دهه‌های اخیر یکی از چالش‌ها و بحث‌های جدی در فضای سیاست ‌و روابط بین‌الملل کشور، بحث قطبیت و چگونگی ارتباط ایران با شرق و غرب بوده است. در چند سال گذشته و به‌ویژه بعد از روی‌کار‌آمدن دولت سیزدهم بحث گذار از غرب به شرق و سیاست نگاه به شرق به دستور کار اصلی دولت در حوزه روابط بین‌الملل تبدیل شد و در دو سال اخیر نیز به‌صورت جدی این سیاست‌های موسوم به شرق‌گرایی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران پیگیری شده است.

این در حالی است که بسیاری از اندیشمندان و صاحب‌نظران حوزه روابط بین‌الملل، در بحث قطبیت معتقدند که جهان دوقطبی پس از فروپاشی شوروی رسما از بین رفته است و دنیای امروز دنیای چندقطبی است. نظم بین‌المللی به‌جای دوقطبی یا حتی تک‌قطبی به نظم شبکه‌ای تبدیل شده و کنشگران عرصه بین‌الملل متکثر و متنوع شده‌اند و این یک خطای محاسباتی بزرگ است که ما دنیای امروز را دنیای دوقطبی بدانیم و تحلیل و عملکرد خود را نیز بر مبنای آن قرار دهیم.

قطب یا هژمون به کشوری می‌گویند که از لحاظ سیاسی، اقتصادی، نظامی و هنجاری قدرت فائقه و تأثیرگذار باشد و بتواند به‌تنهایی در عرصه بین‌المللی تصمیم‌گیری کند و فضای آن را مدیریت کند؛ اما امروزه می‌بینیم که چنین چیزی در فضای بین‌الملل وجود ندارد و نمی‌توان کشور یا کشورهایی را قدرت فائقه و تأثیرگذار مطلق دانست؛ زیرا در عصر جهانی و گسترش ارتباطات و همچنین تخصصی‌شدن اقتصاد و پیدایش مفاهیمی مانند برون‌سپاری (Out sourcing) شاهد یک روابط پیچیده و شبکه‌ای در نظام بین‌الملل هستیم که در آن کشورها براساس مزیت‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و جغرافیایی خود نقش‌آفرینی می‌کنند و می‌توانند در عرصه جهانی تأثیرگذار باشند و این نظم شبکه‌ای ما را با دنیای فراقطبی مواجه کرده است.

در این شرایط دیگر ما با یک قطب یا دو قطب مواجه نیستیم که سیاست خارجی خودمان را بر مبنای آنها ترسیم کنیم؛ بلکه با مجموعه‌ای از بازیگران خرد، متوسط و کلان در فضای بین‌المللی مواجهیم که در حوزه‌های مختلف با توجه به مزیت‌های خود به دنبال کسب حداکثر منافع هستند و تنظیم رفتار ما با هریک از آنان می‌تواند بر منافع کشور بسیار تأثیرگذار و تعیین‌کننده باشد.

همچنین با توجه به اقتصاد درهم‌تنیده جهانی و تأثیرات آن بر سیاست خارجی کشورهای مختلف عامل اقتصادی را می‌توان به‌عنوان یکی از اصلی‌ترین مؤلفه‌های تأثیرگذار بر فضای بین‌الملل امروز دانست که کشورها براساس اصل کسب حداکثر سود و منافع اقتصادی در این عرصه به کنشگری می‌پردازند و با یکدیگر تعامل دارند و کشوری که به دلایل بین‌المللی یا مشکلات داخلی در انزوای سیاسی و اقتصادی قرار دارد، نه‌تنها در این رقابت جایی ندارد؛ بلکه فرصت‌های زیادی را در عرصه کسب حداکثر منافع خود از دست می‌دهد.  این خطای محاسباتی که در دهه‌های گذشته سیاست خارجی ما را تحت تأثیر قرار داده است، به‌نوعی سردرگمی و رفتار‌های واکنشی را به ارمغان آورده است که نهایتا می‌توان گفت ما برداشت درستی از روابط استراتژیک چه با غرب و و چه با شرق نداریم؛ بلکه روابط ما مقطعی و کوتاه‌مدت و بیشتر وجهه ایدئولوژیک و واکنشی داشته است. به بیانی دیگر نگاه ما نگاه صفر و صدی به روابط بین‌الملل بوده است، به این معنا که وقتی روابط‌مان با غرب به مشکل می‌خورد، به سراغ شرق‌گرایی می‌رویم و زمانی که انتظارات‌مان از طرف شرق برآورده نمی‌شود، به سمت غرب گرایش پیدا می‌کنیم. نگاه ما در سیاست خارجی باید نگاهی اصیل به شرق و غرب باشد؛ یعنی نگاه به شرق، فارغ از روابط با غرب در دستور کار سیاست خارجی ما قرار داشته باشد و روابط با غرب نیز متعاقبا به همین صورت باشد. ما نباید از کشورهای شرقی انتظار داشته‌ باشیم که از این کشورها به‌عنوان مهره‌ای در مقابل آمریکا استفاده کنیم؛ این همان خطای محاسباتی است. ما باید فارغ از اینکه چه رابطه‌ای با آمریکا داریم، با حفظ منافع ملی و بدون از دست دادن استقلال با شرق کار کنیم و متقابلا فارغ از روابط با روسیه یا چین با کشورهای اروپایی و آمریکا مراودات و تعاملات خود را داشته باشیم؛ چراکه همان‌طور‌که بیان شد، تمام کشورها در عرصه بین‌المللی به دنبال کسب حداکثر منافع خود هستند و نگاه‌های ایدئولوژیک به‌جای نگاه استراتژیک می‌تواند آسیب‌های فراوانی به منافع ملی کشور وارد کند.

برای مثال ما اگر سیاست خارجی موسوم به شرق‌گرایی را در دستور کار خود قرار می‌دهیم، فارغ از نگاه ایدئولوژیک باید از لحاظ استراتژیک تمام کشورهای شرقی را در نظر بگیریم؛ مثلا هند یا کره جنوبی به‌عنوان اقتصادهای بزرگ و رو به پیشرفت دنیا یا کشورهای عضو ASEAN به‌عنوان قدرت‌های اقتصادی نوظهور جنوب شرق آسیا؛ اما ما بسیاری از این کشورها را شرق غربی می‌نامیم ‌و به دلیل روابط با آمریکا از ارتباط با آنها صرف نظر می‌کنیم و شرق را صرفا در چین و روسیه خلاصه کرده‌ایم که این دقیقا مصداق نداشتن نگاه اصیل به شرق و جایگزینی نگاه ایدئولوژیک به‌جای نگاه استراتژیک است.

ما با امضای چند تفاهم‌نامه همکاری و پیمان‌های منطقه‌ای مثل شانگهای و بریکس انتظار اتحاد دائمی با کشورهای عضو این گروه‌ها را داریم؛ درحالی‌که موفقیت عضویت شانگهای و بریکس منوط به حل مشکل با جهان است و اینها به‌تنهایی نمی‌توانند منافع ما را تأمین کنند؛ چراکه همان‌طور‌که بیان شد، دنیای امروز دنیای فراقطبی است و نظم حاکم نظم شبکه‌ای و درهم‌تنیده‌ای است که نمی‌توان کشوری را به‌عنوان یک واحد جدا در نظر گرفت. مثلا تقریبا همه کشورهای عضو این پیمان‌ها عضو FATF هستند و نمی‌توانند با ما که عضو این گروه نیستیم، ارتباط مالی برقرار کنند یا بسیاری از این کشورها درحال‌حاضر بیشترین مبادلات اقتصادی خود را با دلار انجام می‌دهند و ما انتظار داریم با ارزهای جایگزین به تجارت با آنها بپردازیم.

درباره روسیه و چین نیز این موارد صدق می‌کند. روسیه در شرایط فعلی به‌نوعی ناگزیر به روابط با ایران شده است؛ ولی پس از پایان جنگ اوکراین برخلاف تصور و علاقه بعضی از سیاست‌گذاران ما که معتقدند روابط روسیه با غرب دچار نابودی شده است، روسیه در بلندمدت و حتی در میان‌مدت قطعا روابط خود با غرب را اصلاح خواهد کرد؛ چراکه در دنیای شبکه‌ای امروز هم روسیه و هم غرب ناگزیر به تعامل و ارتباط با یکدیگر هستند، کشورهای اروپایی و آمریکا نمی‌توانند روسیه را به‌عنوان وسیع‌ترین کشور و قدرت دوم نظامی جهان با مزیت‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، جغرافیایی و اجتماعی نادیده بگیرند و از آن سو روسیه نیز نمی‌تواند از منافع ارتباط و تعامل با کشورهای غربی چشم‌پوشی کند؛ چراکه انزوا برخلاف منافع ملی و کسب حداکثر سود در عرصه بین‌الملل است؛ بنابراین روابط ما با روسیه نیز درحال‌حاضر برخلاف تصور بسیاری از سیاست‌گذاران یک اتحاد استراتژیک نیست؛ بلکه از جنس روابط واکنشی مقطعی است که پس از مدتی درصورتی‌که به آن اصالت بخشیده نشود، از بین خواهد رفت. از آن سو چین نیز در شرایط فعلی با ما یک اتحاد استراتژیک ندارد؛ گواه این ادعا مواضع رئیس‌جمهور چین و وزیر امور خارجه روسیه در نشست شورای همکاری خلیج فارس به ترتیب در ریاض و مسکو درباره جزایر سه‌گانه ایرانی است؛ چراکه چین نیز براساس اصل کسب حداکثر منافع در عرصه بین‌المللی، هیچ‌گاه مبادلات چند صد‌میلیارددلاری خود با آمریکا به‌عنوان بزرگ‌ترین شریک اقتصادی‌اش را فدای مبادلات چند‌میلیارددلاری با ایران نمی‌کند؛ چون نه‌تنها ایران در انزوا برای آن سودی ندارد؛ بلکه می‌تواند موجب ضرر و اختلال روابطش با آمریکا شود؛ زیرا حوزه رقابت چین و آمریکا در حوزه اقتصاد است و با وجود علاقه آمریکا به واردکردن این رقابت در حوزه سیاسی و امنیتی چین همیشه از ورود به این عرصه خودداری کرده است؛ چرا‌که حیطه مزیت چین در این حوزه نیست و ورود به این عرصه که ایران یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های آن محسوب می‌شود، برخلاف منافع ملی چین است و می‌تواند پای او را به مناقشات و کشمکش‌ها در حوزه امنیتی با آمریکا باز کند. به همین دلیل است که امروز چین با عربستان یا امارات روابط بلندمدت استراتژیک برقرار می‌کند؛ ولی از برقراری این روابط با ایران خودداری می‌کند؛ و حتی پیش‌شرط روابط استراتژیک خود با عربستان را نیز تنش‌زدایی منطقه‌ای و عادی‌سازی روابط با ایران مطرح می‌کند و خودش نیز به‌عنوان میانجی ایفای نقش می‌کند.

با توجه به این تحولات و موقعیت ژئوپلیتیک ایران و شباهت آن با سایر کشورهای منطقه خاورمیانه، کنش‌های بین‌المللی اخیر کشورهای منطقه نیز می‌تواند برای ما درس‌آموز باشد. کشورهای پیشرو این منطقه مثل ترکیه، عربستان، عمان و حتی کشورهای کوچک حاشیه خلیج فارس مثل امارات و قطر دریافته‌اند که زیست سیاسی و بین‌المللی پایدار و به نفع منافع ملی در این منطقه، موازنه‌سازی میان شرق و غرب است؛ موازنه‌سازی به همان معنای نگاه اصیل به شرق و غرب و برقراری روابط استراتژیک بلندمدت به جای روابط ایدئولوژیک کوتاه‌مدت.

درحالی‌که متأسفانه ما عمدتا ادعای برتری از این کشورها را داریم؛ اما می‌بینیم که عدم درک درست از محیط بین‌الملل موجب رفتار‌ها و تصمیم‌های خسارت‌باری شده که نهایتا به انزوای ایران و از دست رفتن فرصت‌ها منجر شده است؛ و این در حالی است که این کشورها با وجود مزیت‌های بسیار کمتر از ما در حوزه‌های سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، جغرافیایی، تاریخی و اجتماعی در بسیاری از عرصه‌ها پیشرو هستند و ما با خطاهای محاسباتی و رؤیابافی‌هایی مثل زمستان سخت اروپا که از جنس همان خطای محاسباتی رضاشاه درباره جنگ جهانی دوم و نزدیکی به نازی‌ها که نهایتا موجب اشغال ایران و سرنگونی خودش شد، فرصت‌سوزی‌های زیادی برای کسب حداکثر منافع ملی در عرصه بین‌الملل داشته‌ایم.

درنهایت راه‌حل را می‌توان در شعار اصلی دستگاه سیاست خارجی کشورمان که چندین دهه قبل سرلوحه کار قرار گرفته است، یافت: نه شرقی نه غربی جمهوری اسلامی. متأسفانه این شعار به‌صورت درست درک نشده است و با تفسیر بعضی افراد تحریف شده است؛ در‌حالی‌که این شعار دقیقا همین نقطه کانونی را بیان می‌کند که اصالت با منافع ملی است و وابستگی چه به شرق و چه به غرب مذموم است و ما فارغ از شرق‌گرایی یا غرب‌گرایی باید براساس منافع ملی خود نگاه استراتژیک و بلندمدت را جایگزین نگاه ایدئولوژیک قرار دهیم و با برقراری موازنه میان همه کشورهای جهان برای بار دیگر به کنشگری فعال در عرصه بین‌المللی تبدیل شویم.

باشد که ایران سرفراز بار دیگر در دنیا سرافرازی کند و ملت ایران بیش‌ازپیش به ایرانی‌بودن خود فخر فروشند.