|

گاه ناچیزی مرگ

جان ارزان آدمی در زمانه‌ گرگ‌ومیش

پنجشنبه هفته‌ پیش، ساعت یک ربع به 12 شب بود و جلسه‌ای برخط داشتم که صدای تلفن همراهم را شنیدم. نام دخترعمویم روی صفحه تلفن بود. ابتدا خواستم جواب ندهم و نیم ساعت بعد زنگ بزنم؛ اما با خودم گفتم جواب بدهم و بگویم نیم ساعت دیگر تماس خواهم گرفت.

جان ارزان آدمی در   زمانه‌ گرگ‌ومیش

حسن  فتاحی:

مرگی پر‌درد

پنجشنبه هفته‌ پیش، ساعت یک ربع به 12 شب بود و جلسه‌ای برخط داشتم که صدای تلفن همراهم را شنیدم. نام دخترعمویم روی صفحه تلفن بود. ابتدا خواستم جواب ندهم و نیم ساعت بعد زنگ بزنم؛ اما با خودم گفتم جواب بدهم و بگویم نیم ساعت دیگر تماس خواهم گرفت. پاسخ‌دادن همانا و صدای بغض‌آلود پشت تلفن همانا. دخترعمویم گفت: حسن، آرام باش که قصد دارم خبر بدی را بدهم. قلبم فروریخت و نخست گمانم به مرگ چند نفر از پیران و بیماران طایفه رفت؛ اما درد و دریغ. خبر مرگ پسرعموی بزرگم بود. کوچک‌ترین پسرِ عموی بزرگم بر اثر تصادم مهیب و مرگ‌بار رانندگی، جان باخته بود. در واقع دو نفر هم‌زمان جان باخته بودند. این حادثه تلخ و جانسوز برای چندین و چند خانواده عصر پنجشنبه در شهر شمالیِ کلاردشت رخ داده است. دور از ذهن است کسی در ایران نداند کلاردشت شهری توریستی و زیباست و هر انسان خردمندی و هر سامانه حکمرانی خردورزی می‌داند در چنین شهر و چنین شهرهایی، باید دوچندان و ده‌چندان امنیت و ایمنی برقرار باشد. از این مسئله هم عبور می‌کنم که برای مسائل آسان‌تری راه‌حلی نیست، دیگر یافتن راه‌حلی برای پخش‌کردن بار گردشگری شمال ایران که به پایتخت هم نزدیک است، رؤیابافی به شمار می‌رود. در این حادثه تلخ راننده خودروی پاترولی مقصر بوده که به دلیل سرعت بسیار زیادش مهار خودرو در جاده‌ای شیب‌دار از دستش خارج شده و دو مرد رشید جوان را کشته است. در واقع فقط دو مرد جوان جان عزیزشان را از دست ندادند؛ بلکه دو خانم و چند فرزند هم به ترتیب شوهر و پدران‌شان را از دست داده‌اند. در همین حال چندین و چند کار و پروژه هم روی زمین خواهد ماند. روز شنبه پانزدهم اردیبهشت، خویشاوندان دور و نزدیک ما رهسپار بهشت‌ زهرا شدند. از 9 صبح آنجا بودیم که دو عزیز سفر‌کرده را راهی خانه ابدی‌شان کنیم؛ مراسمی سراسر تلخ و دردناک و جانکاه بود. این یادداشت اگرچه به بهانه مرگ دو جوان است، درواقع نگاهی به چرایی مرگ‌های برآمده از حوادث است و پیامدهای ناپیدای آن. پیش از ورود به بخش بعدی می‌خواهم نکته‌ای را درباره بهشت‌ زهرای تهران بگویم. بزرگی بهشت‌ زهرای تهران شاید از برخی شهرهای کوچک در برخی استان‌ها بزرگ‌تر باشد و با آن تعداد زیاد خفتگان در خانه ابدی و البته آهنگ مرگ عزیزان در کلان‌شهر تهران، مدیریت آن آسان نیست. بهشت‌ زهرا به قول خودشان «اتوماسیون و مدرنیزاسیون» شده؛ اما کماکان بی‌نظم است. جلوی در خروجی تحویل پیکر فوت‌شدگان چنان شلوغی و ازدحامی برپاست که مردم سوگوار را بیش‌از‌پیش عصبی می‌کند. این نکته را به این سبب می‌گویم که نشان دهم بهشت‌ زهرای تهران نمونه‌ای ملموس و کوچک از وضعیتی است که نمادها و ابزارهای فناوری وجود دارد؛ اما فرهنگ رفتاریِ کلان کماکان بی‌نظم و بدون انضباط است. چه بهشت‌ زهرای تمام‌‌اتوماتیک و مراسم اندوه باشد، چه ورزشگاه مدرن و شادی و هیجان باشد.

چرا می‌میریم

پاسخ به این پرسش شگفت‌انگیز نیست. کوتاه‌ترین پاسخ ممکن این است که می‌میریم؛ چون به دنیا آمده‌ایم و چرخه زایش و مرگ یکی از ستون‌های دگرگشت گیتی و فرگشت موجودات زنده است. هم انسان‌ها می‌میرند و هم ستارگان. انسان‌ها را در زمین و در دل خاک دفن می‌کنند و پیکر آدمی پس از گذشت سال‌ها به بُن‌پارهای سازنده‌اش تجزیه شده و بخشی از خاک می‌شود. ستارگان هم بسته به جرمی که دارند، مرگی مهیب یا آرام پایان کارشان است. آنچه گفتم روند طبیعی است. چرخه ستارگان تغییر ندارد؛ اما با پیشرفت پزشکی و فناوری عمر گونه انسان افزایش یافته است؛ بنابراین انتظار داریم انسان‌ها با سپری‌کردن کودکی و جوانی و میان‌سالی، به پیری و کهن‌سالی برسند؛ سپس چشم از جهان فروبندند. امید به زندگی در ایران کمتر از 80 سال و چیزی در حدود 76 سال است و برای مقایسه، اتریش نزدیک به 83 و ژاپن 85 است. از این نکته که چرا امید به زندگی ایرانی‌ها چنین کوتاه است، بگذریم. دلایل مرگ‌ومیر ایرانی‌ها هم مسئله‌ای مهم است. مرگ دو جوان یادشده در این یادداشت نمونه کوچکی است از هزاران هزار ایرانی که جان خود را در تصادف رانندگی و به‌طورکلی حادثه‌های گره‌خورده با فناوری از دست می‌دهند. اگر با خودمان روراست باشیم، آمار مرگ‌ومیر ایرانی‌ها، فقط در موضوع خودرو-جاده به طرز نگران‌کننده‌ای بالاست. وضعیت بسیاری از جاده‌های کشور اسفناک است و بیچاره راننده‌ای که در جاده‌ای ناآشنا بخواهد رانندگی کند یا به باران و تاریکی شب بخورد. اگرچه خودروسازان داخلی زیر بار نمی‌روند و خودروهای‌شان را در حد مرسدس بنز می‌بینند؛ خودروهای داخلی بسیار نااستاندارد هستند و کیست که نداند چقدر کشته داده‌اند. وضعیت موتورسیکلت هم چنین است. در کنار این مسئله، نکته مهم دیگری را هم نباید نادیده گرفت. حتما شنیده‌اید که می‌گویند رانندگی در تهران و استانبول و قاهره، مانند بازی‌های رایانه‌ای است. به‌راستی هم چنین است. جدا از مشکلات فنی جاده‌ها و خودروها، رانندگی پرخطر و حادثه‌آفرین رانندگان بی‌کفایت و بی‌مسئولیت هم مرگ‌ومیر ایرانی‌ها در جاده‌ها را شتابناک کرده است. حتما دیده‌اید که در جاده‌ها رانندگانی هستند که به آنها به‌اصطلاح «شوتی» می‌گویند. نا‌رانندگانی که دیوانه‌وار می‌رانند و به‌ جز جان خودشان که لابد برای‌شان بی‌ارزش است، جان شریف دیگران را به خطر می‌اندازند. یا دیده‌اید ماشین‌های به‌اصطلاح «شاسی‌بلندِ تقویت‌شده» را که شبیه خودروهای زرهی شده‌اند و در جاده‌ها، اصلی و فرعی جولان می‌دهند. اگر هم به موتور یا خودروی دیگری بکوبند، خودشان کمترین آسیب را دیده و برای دیگران مرگ یا نقص عضوهای سنگین بر جای می‌گذارند.

 نکته دردناک اینجاست که بیشتر رانندگان خودرو یا موتور، جوانان و میان‌سالان‌اند؛ یعنی نیروی کار کشور هستند. حال وقتی حادثه‌ای تلخ مانند مرگ دو جوان یاد‌شده در این یادداشت رخ می‌دهد، صرفا دو جان از دست نرفته است؛ بلکه دو نیروی کار از دست رفته، دو پدر یا مادر از دست رفته و در پی آن فرزندانی که در کودکی یا نوجوانی هستند و سخت نیازمند حضور گرم پدر و مادر، یتیم می‌شوند. از سوی دیگر فشار زندگی، چه اقتصادی و چه اجتماعی روی دوش همسر می‌افتد که باید بار سنگین کاری، مالی، عاطفی و اجتماعی زندگی را به دوش بکشد. در جامعه هم مرگ کسانی که در دل کار و کوشندگی اقتصادی و اجتماعی هستند، گاه جبران‌ناشدنی است و چه‌بسا زندگی ده‌ها نفر دیگر را دستخوش تغییر کند. تصور کنید که صاحب شرکتی یا کارخانه‌ای با صد کارمند، بر اثر تصادف رانندگی فوت کند. همین حادثه کافی است تا از همسر و فرزند تا کارمندان و کارگران فوت‌شده را با بحران روبه‌رو کند. تمام این مصیبت‌ها که پیش خواهد آمد، اجتناب‌پذیر است، اگر فقط دولت بپذیرد که ایمنی جاده، خودرو، صنعت و نیز جان شهروندان از خیلی موضوع‌های دیگر مهم‌تر است و البته بداند که مردمان و شهروندان ارزشمندترین گنج کشور هستند. مردمان جان‌های سرزمین‌ها هستند و سزاوار است دولتمردان، پاسبان جان سرزمین باشند و نگذارند مرگ آسان از راه برسد. مرگ آسان شهروندان و به‌ویژه نیروی کار توانا و کوشا مانند ضربه‌ای با جسم سخت بر چرخ توسعه کشور است.