مغزهای ماشینی
آینده هوش مصنوعی در سایه توانایی و ناتوانی انسان
ایلان ماسک همانطور که گفته بود، در ادامه برنامه طولانیمدت خود اولین میکروچیپ را در مغز یک انسان جاگذاری کرد. او برای رسیدن به این نقطه راهی طولانی طی کرد. باید به این نکته توجه داشت که این موفقیت فقط حاصل کارها و تلاشهای او و تیمش نبود، بلکه افراد بسیاری نیز به طور موازی در این زمینه کار میکردند و آنچه به دست آمده، حاصل تلاش همه کسانی است که در دنیای جدید در لبه علم و تکنولوژی به سر برده و میخواهند جهان و انسان را وارد وادیهای نو کنند.
عبدالرضا ناصرمقدسی-متخصص مغز و اعصاب: ایلان ماسک همانطور که گفته بود، در ادامه برنامه طولانیمدت خود اولین میکروچیپ را در مغز یک انسان جاگذاری کرد. او برای رسیدن به این نقطه راهی طولانی طی کرد. باید به این نکته توجه داشت که این موفقیت فقط حاصل کارها و تلاشهای او و تیمش نبود، بلکه افراد بسیاری نیز به طور موازی در این زمینه کار میکردند و آنچه به دست آمده، حاصل تلاش همه کسانی است که در دنیای جدید در لبه علم و تکنولوژی به سر برده و میخواهند جهان و انسان را وارد وادیهای نو کنند. با قراردادن این میکروچیپ فرد میتواند فقط با فکرکردن به گوشی موبایل و بهطورکلی به هر وسیله دیجیتالی وصل شود. برای کسی که به دلیل یک بیماری ناتوانکننده توانایی استفاده از دست و پای خود را ندارد، این ارتباط به معنای ارتباطی دوباره با تمام جهان بوده و سبب میشود که او بتواند کارهای خود را اینبار نه با حرکت اندامها بلکه با فکرکردن به انجام برساند. همینجا دو نکته بسیار مهم وجود دارد: نخست اینکه بدون دنیای دیجیتال چنین موفقیتی ممکن نبود. هرچقدر هم که با دنیای دیجیتال مخالف باشیم، نمیتوانیم منکر آن شویم که در جهان ما بدن توسعهیافته در سایه تکنولوژی و در رأس آن دستاوردهای رایانهای و دیجیتالی قرار دارد. ما میخواهیم از محدودیتهایی که بدن برای ما به وجود میآورد فرار کنیم. این کار به نظر میرسد که فارغ از تکنولوژی غیرممکن باشد. شاید به همین دلیل هم بوده که از سپیدهدمان طلوع «سرده هومو» و حتی خیلی پیشتر از آنکه انسان خردمند پا روی زمین بگذارد، ابزارسازی بخش مهمی از قابلیتهای او را شامل میشده است. حتی گونهای از این سرده، انسان ابزارساز نامیده شده است. ابزار فقط تسهیلکننده کارها نبوده بلکه ابزار دنیای انسان را بهشدت گسترده میکرده و او را از محدودیتهای بدنی خود آزاد میساخته است. اگر زمانی ابزارها محدود به سنگابزارهای نیاکان بوده، اکنون دنیای دیجیتال توانایی غیرقابل وصفی به ما بخشیده و بدن انسانی را از اینجا تا هر جایی که ویجر برود یا جیمز وب ببیند، گسترانده است. نکته دوم اینکه فکر و اندیشیدن تا چه اندازه مهم است. این تراشه آن هم در انسانی که قادر به حرکت نیست، اهمیت تفکر را دهچندان میکند. او با فکر میتواند به دستگاههای دیجیتالی متصل شود، اما اینکه چگونه جهانش را بگستراند، تا میزان زیادی به شیوه و محتوای اندیشیدن او باز میگردد.
وقتی این خبر را خواندم، با خودم فکر کردم چقدر این تراشه چیز خوبی است. مثلا اگر من یکی در سرم داشتم، شاید از دست وقت و زمانی که برای تایپکردن این مطلب میگذارم، خلاص میشدم. کافی بود به آنچه میخواهم بنویسم فکر میکردم تا همهچیز تایپ میشد و من این همه وقت برای آن صرف نمیکردم. اما درست در همینجا بود که افکار دیگری به نظرم رسید؛ آیا همهچیز به ذهن و مغز وابسته است؟ یا نه، بدن نیز در آنچه به وجود میآوریم نقش دارد؟ آیا اندامهای ما صرفا یک وسیله هستند یا نه، در شکلدهی به ذهن و تفکر ما نقش دارند؟ اگر اینگونه باشد، این تراشه نمیتواند پاسخ همهچیز باشد. بهجز فکر، ما به بدن بیولوژیک نیز در ترکیب انسان و ماشین نیازمندیم. به سخن دیگر آینده بشریت به جای آنکه بیشتر تکنولوژیک باشد، حاصل ترکیب بدن و تکنولوژی است.
حال با این مقدمه سراغ هوش مصنوعی میرویم. جایی که به نظر میرسد انسان دیگر هیچ نقشی نخواهد داشت بهویژه اگر این هوش مصنوعی، هوشی آگاه باشد.
بهطورکلی هوش مصنوعی به دو گروه تقسیم میشود: ضعیف و قوی. هوش مصنوعی ضعیف مانند همان چیزی است که بشر امروز از آن استفاده میکند. این هوش مصنوعی با وجود قابلیتهای بسیاری که دارد، محدود است و برای هدف خاصی برنامهریزی شده است. ورودی خاص و خروجی مشخص دارد. این هوش مصنوعی قابل کنترل است، اما هوش مصنوعیِ قوی همه کاری را که انسان میتواند انجام دهد، مانند استدلال، تفکر و مکالمه را دارد؛ به عبارت دیگر آگاه است. هنوز بشر به این نوع از هوش مصنوعی دست نیافته و از لحاظ نظری نیز رسیدن به آن زیر سؤال بوده و باید دید که سیر رشد تکنولوژیک آیا آن را برای انسان قابل دسترسی میکند یا خیر؟ این هوش مصنوعی در عین حال ترسناک نیز هست و به دلیل همین ترسناکبودن است که کسانی چون استفان هاوکینگ و ایلان ماسک در مورد آن هشدار دادهاند. فقط آگاهبودن این هوش مصنوعی نیست که آن را ترسناک میکند؛ سرعت و قدرت بالای تجزیه و تحلیل، دسترسی به انبوه اطلاعات و یافتن رابطههای نامکشوف آن را ترسناک کرده و سبب میشود که بر گونه انسان فائق آمده و چهبسا آن را به بندگی بکشاند. همین سبب میشود که افرادی با زمینههای مختلف در مورد آن هشدار بدهند. اما آیا واقعا هوش مصنوعی آگاه چنین قابلیتهای ترسناکی را خواهد داشت؟ گفتیم اینگونه نیست که همهچیز به تواناییهای انتزاعی تفکر خلاصه شود. هوش مصنوعی نیز در عمق خود از انتزاع تفکر برخاسته است. همان چیزی که در بیماری که توانایی حرکت ندارد کماکان سبب میشود تا به واسطه آن به هرگونه ابزار دیجیتالی متصل شده و از این طریق دنیای خود را توسعه بخشد. همانطور که دیدیم این توسعه کاملا ناقص خواهد بود؛ زیرا بدن و تواناییهای بدنی ما نقش مهمی در شناخت ایفا میکنند و حذف یا تقلیل و استحاله آن به تفکر انتزاعی و هوش مصنوعی، میتواند از تواناییهایش بکاهد. این موضوعی است که از نگاه منتقدان دور مانده است. اما مسئله ناتوانی هوش مصنوعی به همینجا ختم نمیشود. هوش مصنوعی جنبههای ناپیدایی نیز دارد که فقط در زمان کاربردش مشخص خواهد شد. بیشک یک از مهمترین این کاربردها که این روزها بهشدت در مورد آن صحبت میشود، نقش آن در تشخیص و درمان بیماریها است.
هوش مصنوعی بهسرعت در تمام ابعاد انسانی در حال پیشرفت است و محققان در مورد مزایا و خطرات آن بحث میکنند. به نظر میرسد هوش مصنوعی فارغ از مخاطرات گفتهشده، روند تشخیص را در علم پزشکی دگرگون خواهد کرد. در حیطه اماس مقالات زیادی در مورد کاربرد هوش مصنوعی به چاپ رسیده است. اینکه چگونه حجم بالای دادهها از جمله تصویربرداری و دادههای بالینی و پاراکلینیک را با سرعت باورنکردنی مورد تحلیل قرار دهیم و سپس بدون دخالت پزشک به تشخیص رسیده و حتی داروی مناسب را تجویز کنیم، یکی از دورنماهایی است که این روزها بهشدت مورد توجه علاقهمندان هوش مصنوعی است. به نظر میرسد هوش مصنوعی میتواند بسیاری از حرفهها از جمله پزشکی را در دست گرفته و عملا با قابلیتهایی که دارد پزشکان را از دور خارج کند.
اما آیا اینگونه خواهد شد؟ ما برای بحث در این مورد بیماری اماس را انتخاب میکنیم تا ببینیم آیا هوش مصنوعی در تشخیص و درمان این بیماری ما را بینیاز از وجود انسانی خواهد کرد؟
قبل از آن باید به چند نکته بسیار مهم توجه کنیم. تلقی استفاده از هوش مصنوعی در پزشکی بر مبنای درکی کلاسیک و استقرایی از قوانین فیزیکی است. بر اساس این تلقی هر معلولی علتی دارد و اگر ما تمام علتها را بدانیم و در دست داشته باشیم، میتوانیم به معلول برسیم یا آن را پیشبینی کنیم. در تشحیص هم همینگونه است؛ ما وقتی علائم مختلف را کنار هم میگذاریم، به تشخیص خاصی میرسیم و بر اساس آن بیمار را درمان میکنیم.
ازاینرو عدم قطعیت جایی در این موضوع ندارد. اینطور نیست که سرشت احتمالاتی و غیرقطعی جهان سبب شود تا در این روند، نتیجه دیگری به دست آید؛ درواقع اینگونه نیست که اگر تمام علتها وجود داشته باشند، معلول چیزی متفاوت از آن چیزی شود که ما تا پیش از این میدانستیم. درحالیکه در فیزیک جدید اینطور نیست و عدم قطعیت یکی از مهمترین بنیانهای کیهان محسوب میشود. درست است که مکانیک کوانتوم در مورد مفاهیم ساب اتمی صحبت میکند، ولی بسیاری از پدیدههای جهان ازجمله پدیدههای بدن ما نیز از طریق مکانیک کوانتوم قابل توجیه هستند. وقتی اجزائی از بدن ما طبق این قوانین کار میکنند، علیت موضوعی ضروری نبوده و هر نتیجهای از رشته علتها محتمل است. برای مثال در مورد بیماری اماس میدانیم که علل ژنتیکی در کنار علل محیطی عامل ایجادکننده این بیماری هستند، اما چرا عدهای با وجود اینکه تمام ریسک فاکتورهای ژنتیکی و محیطی را دارند، به اماس مبتلا نمیشوند؟ میتوانیم از علل نامکشوفی سخن بگوییم که در تحقیقات بعدی مشخص خواهند شد. تفسیر دیگر که بر اساس مکانیک کوانتوم بوده، عنوان میکند که چنین نتیجهای ناشی از قطعینبودن جهان ماست. از سوی دیگر در سالهای اخیر تلاشهای بسیاری برای تحلیل امآرآی بیماران اماس و پیشگویی سیر بیماری به عمل آمده است. اما باید توجه داشت که هیچکدام از این نتایج نمیتواند حتمی باشد و ممکن است بیماری با این الگوها روندی دیگر را طی کند. این موضوع هم میتواند به همان عدم قطعیت نهفته در بنیاد جهان مربوط باشد.
مورد دوم عدم نیاز به تفسیر است. در پزشکی به دنبال این هستیم که با هرچه عینیترکردن موضوع، از جنبه ذهنی آن بکاهیم؛ یعنی یک نتیجه بدون تفسیر مورد حصول باشد. وقتی به تشخیصی میرسیم نیاز به تفسیر آن نداشته باشیم. تشخیص یک فرایند عینی است؛ یعنی ما مابازای آن را در بدن بیمار میتوانیم نشان دهیم. مثلا با داشتن علائم و دیدن پلاکهای مغزی و رد علل دیگر تشخیص اماس محرز خواهد شد. این به معنای وجود بیماری و پاتولوژی مابازا در بدن بیمار است. به بیان دیگر آنچه به دست میآوریم نیازمند تفسیر نیست. ایجاد کرایتریای تشخیصی مکدونالد نیز به همین معناست تا دخالت ذهنیت پزشک به حداقل رسیده و معیاری عینی برای تشخیص بیماری حاصل شود. اما آیا چنین چیزی در مورد نتایجی که هوش مصنوعی به ما میدهد نیز صادق خواهد بود؟ هوش مصنوعی میتواند انبوهی از پارامترها را در مدت زمان کوتاهی آنالیز کرده و غیر از ارائه روابط بین این عناصر، میتواند الگوها را کشف و به ما نشان دهد. همین الگوهاست که میتواند پایهای برای تشخیص بیماری محسوب شود. مشخص است که این الگوها که حاصل پارامترهای زیاد و روابط پیچیده بین آنهاست، دیگر از کرایتریای مکدونالد تبعیت نمیکنند و بر آن اساس نیستند. اما مشکل اینجاست که بیماری به عنوان فرایندی که در درون انسان رخ داده و در تعامل با بدن و ذهن و محیط اوست، میتواند پیچیدهتر از الگوهای هوش مصنوعی بوده و راه متفاوتی را طی کند. ازاینرو به نظر میرسد این الگوها با هرچه پیچیدهترشدن و حجم بیشتر دادههای ورودی نیازمند تفسیر نیز باشند که پای ذهن انسانی را به آنها باز میکند. این انتقادات به استفاده از هوش مصنوعی در تشخیص و درمان بیماریها وارد است. اما با وجود این انتقادات، هوش مصنوعی با آنالیز انبوه اطلاعات در مدت زمان کم و کشف الگوهای جدید بین پارامترها، انقلابی را در درمان و تشخیص ایجاد خواهد کرد. اما به گمان من انقلاب اصلی در عدم قطعیت این الگوها و تفسیری است که باید از آنها ارائه شود. این تفسیرها بسیار فراتر از کرایتریای مکدونالد یا مگنیمز در تشخیص بیماری اماس خواهند بود.
چرا چنین اشکالاتی در کمین هوش مصنوعی است؟ شاید طرفداران پرو پا قرص هوش مصنوعی بگویند که همین هوش این اشکالات را برطرف خواهد کرد. در واقع الگوریتمهای هوشمند این اجازه را میدهند تا این ساختار نقصانهای خود را شناخته و آنها را برطرف کند. اما سؤال اینجاست که چرا در چنین سطحی آنچه هوش مصنوعی به دست میآورد، باید از منظر آن عدم توانایی محسوب شود؟
مغز ما به دنبال هماهنگی با واقعیت نیست، بلکه به دنبال ایجاد فضایی برای بقای ماست. آنچه برای بقای ما مفید باشد، از نظر مغز ما نیز مفید است. انسان موجود شگفتانگیزی است، زیرا سعی میکند علیرغم این واقعیت، در مورد عملکرد مغزش شناخت و تطابق بیشتری با واقعیت ایجاد کند. حداقل علم فارغ از اینکه تا چه اندازه موفق است چنین ادعایی دارد. این تطابق با واقعیت اساس علوم مهمی همچون پزشکی را میسازد. شاید مغز ما دنبال بقا بوده و چندان به تطابق با واقعیت کاری ندارد، اما وقتی دچار بیماری شده و نیاز به درمان دارد، همین تطابق با واقعیت است که میتواند حیات آن را نجات دهد. این تناظر یک به یک بین تشخیص ما و واقعیتی که مغز را مبتلا و گرفتار کرده سبب میشود که بتوان به درمان بیماری مغز دست یافت. علم بهطورکلی به جز شناختی که برای انسان فراهم میکند، راه را برای مداخله حداکثری او در طبیعت ایجاد کرده و این مداخله در طبیعت جز با شناخت و تطابق حداکثری با آن ممکن نخواهد بود.
پس علم ابزاری برای انسان به منظور تطابق با جهان است. اما آیا هوش مصنوعی آگاه نیز نیازی به چنین ابزاری دارد و آیا ممکن است چنین ابزاری را برای خود به وجود بیاورد؟ به نظر میرسد هوش مصنوعی داستان متفاوتی دارد. شاید بقا به دلیل غیرزیستی بودن هوش مصنوعی مسئله مهمی برای آن نبوده و هوش مصنوعی چنانکه دیدیم، به جای آنکه بر جهان تطابق یابد، جهان را به میل خود میسازد. این موضوع خود را در تحلیلهای اضافیای که در خطر رویارویی هوش مصنوعی با کلاندادهها نهفته است، نشان میدهد. انگار هوش مصنوعی در این نوع شیوه رویارویی میخواهد جهان یا ماتریکسی را برای خود ساخته و اشیاء جهان را در این ماتریکس بازتعریف کند. موضوعی که فیلمهای ماتریکس خواهران واچفسکی را به خاطر میآورد و چهبسا همین فضای ماتریکسی و عدم تطابق آن با واقعیت بنای قیام انسانها را نیز به وجود آورد.
اما این موضع که بیش از پیش ما را یاد فیلمهای علمی-تخیلی میاندازد، چه چیزی را میتواند به ما یادآوری کند؟ به نظر میرسد نبود جزئی زیستی در یک ساختار جدید و بناکردن آن بر تفکری انتزاعی عملا میتواند ما را با واقعیتهای جهانی غریبه کند. به نظر میرسد که حتی در هوش مصنوعی نیز به وجود بخشی از هویت انسانی نیازمندیم. موضوعی که در بررسی خود از ترکیب تراشه و مغز نیز یادآوری کردیم. هوش مصنوعی از نظر سختافزاری مبتنی بر رایانه و الکترونیک آن است. اما اگر به جای رایانه این ترکیب بافت مغز و تراشهها باشد چطور؟ در آن صورت به نظر میرسد که داستان متفاوت خواهد بود و وجود جزئی انسانی سبب میشود تا تلاش برای بقا و به دنبال آن رهیافتی به واقعیت جهان حفظ شود. موضوعی که میتواند لگامی بر تفکر انتزاعی زده و آن را هرچه بیشتر اینجایی و زمینی کند.