علم اقتصاد؛ محل نزاع
«اقتصاد» علم غریبی است در میهنمان و اصولا فهم و درک درستی از آن کمتر وجود دارد. درواقع آنچه امروز در کشورمان محل نزاع است، خود «اقتصاد» بهعنوان یک علم است؛ نزاع کسانی که این حوزه را علم نمیپندارند و با نگاه ایدئولوژیک به تفسیر و تحلیل مسائل و مشکلات اقتصادی میپردازند و گروهی از علمباوران که با تحلیل علمی سعی میکنند که عقلانیت را به سیاستگذاری اقتصادی بازگردانند.
«اقتصاد» علم غریبی است در میهنمان و اصولا فهم و درک درستی از آن کمتر وجود دارد. درواقع آنچه امروز در کشورمان محل نزاع است، خود «اقتصاد» بهعنوان یک علم است؛ نزاع کسانی که این حوزه را علم نمیپندارند و با نگاه ایدئولوژیک به تفسیر و تحلیل مسائل و مشکلات اقتصادی میپردازند و گروهی از علمباوران که با تحلیل علمی سعی میکنند که عقلانیت را به سیاستگذاری اقتصادی بازگردانند. متأسفانه علاوه بر آنکه در نظام حکمرانی هنوز اقتصاد دست بالا را در تعیین سیاستها ندارد، نزد جریانات سیاسی و روشنفکری نیز همچنان اقتصاد حاشیهای بر متن سیاست انگاشته میشود. بهعبارتی اگر دولتها میپندارند نیازی به دانش اقتصاد نیست و مشکلات حاد و بحرانهای اقتصادی دامنگیر را میتوان با «صدور دستور» حل کرد، تفکر و مشی گروه بزرگی از روشنفکران و احزاب سیاسی در کشورمان نیز بر همین سبک و سیاق است و کمتر اقبالی به این علم دارند و اگر سراغ آن هم میروند، از منظر ابزاری برای کسب قدرت یا موضوعی روشنفکرانه است و عموما این علم را حقیر و ناکارآمد میشمارند و از همین حداقل گرایش به این علم در این سالها نیز ناخرسند و گلایهمندند: «روشنفکری ما از دهه 1380 به اینسو خیلی اقتصادگرا شده... اگر اقتصاد به معنای پولانی، هیرشمن، آمارتیاسن و دیگر اقتصاددانانی بود که میتوان آنها را ذیل اقتصاددانان اخلاقگرا قرار داد، باز بهتر بود. اما آنقدر بحثهای علم اقتصادی راحتالحلقوم شده که کسی در زمینه متفکران مذکور و اندیشههای مشابه زحمت نمیکشد. میگویند علم اقتصاد همهچیز است... «علم اقتصادگرایی مسمومکننده است؛ البته فقط ما نیستیم که درگیر آن هستیم و مسئله بینالمللی و جهانی است...» (مراد ثقفی، سالنامه اعتماد، فروردین 1401). به نظر میرسد مشکل را باید در این موضوع دید که دولتها و جامعه سیاسی و روشنفکری کشورمان در دههها اصولا تولید ثروت را بهواسطه وجود منابع نفتی و معدنی امری حاشیهای و کماهمیت پنداشته و تمرکز و تلاش خود را بر نحوه توزیع ثروت و عادلانهبودن آن نهاده است. در این چارچوب نیازی به آموختن مبانی و مؤلفههای علم اقتصاد نیست و کافی بوده و هست تا با تسخیر قدرت و دراختیارگرفتن دولت و گماردن افراد همکیش و همفکر خود و با صدور دستوراتی به پشتوانه این منابع نفتی و معدنی چه در سرمایهگذاری و چه برای توزیع منابع درآمدی حاصل از فروش آنها، این ملک را گلستان و این مردم را مرفه و ثروتمند کرد. هرگاه نیز مشکلی پیش آید میتوان با صدور دستوراتی و توزیع منابعی آن مشکلات را حل و مثلا گرانی را با واردات کالا از خارج یا بیکاری را با توزیع وام یا فقر را با توزیع بستههای غذایی درمان کرد. در همین چارچوب فکری است که بخش خصوصی اقتصاد، سرمایهدار و کارآفرین عناصری بیفایده و مزاحم توسعه دولتمدار قلمداد میشوند و همه راهها به قدرت و تسخیر آن ختم میشود. متأسفانه اما چنین رفتارهایی کارآمد نبوده، نیست و نخواهد بود و چارهای جز آموختن میزان و حدی از علم اقتصاد و شناخت مقولاتی مانند قیمت، نظام عرضه و تقاضا، تورم، کسری بودجه، نرخ ارز، نرخ سود بانکی، قیمت انرژی و... از سوی دولتمردان، روشنفکران و مردم متناسب با جایگاه و مسئولیت هرکدام نیست. در این میان شاید به قول دکتر نیلی بهتر است کار را از مردم آغاز کنیم؛ «ما باید کاری کنیم که آموزههای علم اقتصاد تا حد ممکن ترویج شود. آگاهی راجع به مسائل اقتصادی را زیاد کنیم. چون مشکل سیاستگذار فقط مشکل خودش نیست. سیاستهایی هم که جامعه مطالبه میکند، ادامه همان سیاستهاست. یعنی سیاستمدار همان را انجام میدهد که جامعه میخواهد. هرچه بتوانیم فهم عمومی اقتصادی را بیشتر کنیم، به اصلاح نزدیکتر شدهایم. ممکن است مسیرمان خیلی طولانی باشد، ولی راهی جز این نیست. باید سعی کنیم علم اقتصاد به آن صورت که هست، ترویج شود» (نیلی، 7/12/1400). اینکه جامعه و مردم بدانند تورم در ربط عمیق با ولخرجی و کسری بودجه دولتها و انتشار بیمحابای پول است و با گرانفروشی فرق میکند و دولتها با یکی جلوهدادن این دو و برهمزدن نظام قیمتها و بهراهانداختن جنجالهای تعزیراتی و پلمبکردن دکانها و...، قصد فریبشان را دارند؛ رفتارهایی که نه فقط به ارزانشدن کالاها منجر نشده بلکه با افزایش ترس و نگرانی و کاهش عرضه و سرمایهگذاری و... به گرانی بیشتر کالاها میانجامد. یا اینکه بیکاری نیازمند سرمایهگذاری است و این نیز نیازمند احترام به حقوق مالکیت و حق مبادله آزادانه کالاها، استحکام قراردادها، ثبات سیاستها، کاهش نااطمینانیها و... است و با تخصیص مقداری وام بانکی ارزانقیمت نهفقط نمیتوان شغل ایجاد کرد بلکه با ایجاد رانت و فساد دردی مهلک بر دردها افزوده میشود. یا اینکه بهبود کیفیت محصولات داخلی نیازمند رفع انحصارات و ایجاد فضای رقابت و تعامل با جهان برای ورود دانش فنی، مدیریتی و... است و با دستور و شعار نمیتوان کالای ایرانی را محبوب کرد یا اینکه نمیتوان به هر میزان که آرزومندیم مصرف کنیم و اگر فرد یا افرادی از محدودبودن منابع سخن میگویند، دشمن مردم و مخالف رفاه و آسایش آنان نیستند بلکه به نسل آتی و آیندگان میاندیشند و دهها مورد دیگر همهوهمه اصول بدیهی اقتصادی است که دههها در کشورمان به حاشیه رانده شده و تئوریهایی غیرمفید و بیاهمیت و متعلق به لیبرالها و نئولیبرالها و دانشگاهیان سردوگرم نچشیده و... جلوه داده
شده است. درست است که علم اقتصاد جامع همه علم و علوم نیست اما آنقدر مهم هست که 10، 20 سالی فرصت دهیم تا یکی از موضوعات و اولویتهای فکری و آموزشی جامعهمان شود.
توقع زیادی نیست در مقابل چند قرن عمر این علم در جهان ما نیز چندده سالی در این حوزه مشی و طی طریق کنیم. حدود دو قرن و نیم از انتشار کتاب پایهای این علم (ثروت ملل، آدام اسمیت) میگذرد و تنها یک ترجمه از آن اثر، آنهم در سالهای اخیر و آنهم نه متن کامل منتشر شده است (این را بگذارید در مقابل انتشار انواع آثار ایدئولوژیک اقتصادی و ضد اقتصاد کلاسیک). مقایسه کیفیت و کمیت نهادهای علمی و آموزشی این علم در جهان و کشورمان نیز (ضمن ارزشنهادن به زحمات استادان و کوشندگان این عرصه) قیاس معالفارق است و اسباب دلآزردگی. شاید اگر به کسب این علم و ترویج آن همت کنیم، وضع همهمان بهتر شود و حتی روشنفکرانمان امکان و فرصت مناسب برای اندیشیدن به مباحث مهم را بیابند. «این روزها مشکلات مالی فرصت را برای خیلیها تنگ کرده است. در نتیجه نمیشود دستورالعمل عام صادر کرد و بهراحتی نمیتوان به کسی که صبح تا شام باید به روزمره زندگی بیندیشد گفت که کار فکریات را فراموش نکن» (مراد ثقفی، همان).