سایهای بود بر سر شعر ما
ما سالها با شعر سایه زندگی کردهایم و من اغلب اشعارش را میخوانم و حتی برخی از آنها را در حافظه دارم. علاوه بر این، در دو، سه جلسه این خوشبختی را داشتم که سایه را از نزدیک ببینم و با او حرف بزنم. یکی از این دیدارها بهخصوص در خاطرم هست.
ما سالها با شعر سایه زندگی کردهایم و من اغلب اشعارش را میخوانم و حتی برخی از آنها را در حافظه دارم. علاوه بر این، در دو، سه جلسه این خوشبختی را داشتم که سایه را از نزدیک ببینم و با او حرف بزنم. یکی از این دیدارها بهخصوص در خاطرم هست. من شعری از فریدریش هلدرلین ترجمه کردهام به نام «ترانه سرنوشت». ترجمه این شعر در چند سطرِ آغازینش به گونهای بود که نوعی وزن در زبان فارسی به خود میگرفت اما نمیتوانستم این وزن را با بخش دوم شعر همراه کنم. این موضوع را با سایه در میان گذاشتم. او به من کمک کرد تا مسئله برطرف شود و در نهایت شعر بسیار خوبی از کار درآمد. «ترانه سرنوشت» یکی از موفقترین شعرهایی است که من به فارسی ترجمه کردهام و شاید اگر از شکستهنفسی بگذرم میتوان گفت یکی از بهترین شعرهایی است که بهطورکلی در
دو، سه دهه اخیر از زبانی اروپایی به فارسی ترجمه شده است. ترجمه بخش اول این شعر را مدیون سایه هستم که با تواضع بسیار کمک کرد کار ترجمه سرانجام گرفت. از او اجازه خواستم که زمان انتشار شعر، این نکته را ذکر کنم که ایشان هم در ترجمه شعر همکاری کرده که او بهشدت رد کرد و گفت این ترجمه برای تو است اما به هر حال بخشی از ترجمه این شعر را من مدیون سایه هستم.
مرگ سایه برای ما بهواقع یک ضایعه است. از شاعران بعد از نیما و از میان شاگردان او شاید بتوان گفت سایه آخرین کسی بود که از آن جمع باقی مانده بود و سایهای بود بر سر شعر ما که متأسفانه او را هم از دست دادیم.
در ادامه ترجمه «ترانه سرنوشت» را میآورم. این شعری است که برامس نیز در سمفونی شماره 3 آن را به کار برده است.
ترانه سرنوشت/ جانهای نیکبخت!/ در دشتهای روشن هموار
در هالههای نور
در آن فرازنای سحر میزنید گام،
و دست مهربان نسیمی
پیوسته مینوازدتان آرام،
زان سان که پنجههای هنرمند
تارهای سازِ مقدس را.
* * *
و آسمانیان
فارغ ز سرنوشت
چون کودکان خفته نفس میکشند نرم
وندر نهفت غنچه نازک
جانهای پاکشان
گویی که جاودانه شکوفاست،
در جاودانگی
نگهِ تابناکشان
فروزان.
اما نصیب ما
این است
در هیچ منزلی بنیاساییم،
انسانِ دردمند
پیوسته ناگزیر
فرسوده میشود،
فرومیافتد،
از لحظهای به لحظه دیگر،
بسان آب که پرتاب میشود
از صخرهای به صخره دیگر،
در طول سالیان
تا قعر ناکجا.