به مناسبت درگذشت ماریو بارگاس یوسا
یوسا و رادیکالیسم ادبی
در دهه 1960 رماننویسان آمریکای لاتین با ایجاد نهضتی در ادبیات داستانی آمریکای لاتین که «بوم»، به معنای شکوفایی و رونق ناگهانی نامیده میشود، تغییراتی بزرگ به وجود آوردند و با بهکارگیری تکنیکهای روایی مدرنیستی توانستند فاصله ادبیات داستانی منثور را با شعر پر کنند.


پیام حیدرقزوینی
در دهه 1960 رماننویسان آمریکای لاتین با ایجاد نهضتی در ادبیات داستانی آمریکای لاتین که «بوم»، به معنای شکوفایی و رونق ناگهانی نامیده میشود، تغییراتی بزرگ به وجود آوردند و با بهکارگیری تکنیکهای روایی مدرنیستی توانستند فاصله ادبیات داستانی منثور را با شعر پر کنند. روبرتو گونسالس اچواریا در کتاب «ادبیات مدرن آمریکای لاتین» که با ترجمه لیلا مینابی در نشر فنجان منتشر شده، میگوید این تغییر برخلاف معنای ظاهری کلمه بوم ناگهانی نبود، بلکه تحولی تدریجی بود که به مرور از دهههای 1930 و 1940 آغاز شد و در دهه 1950 قوت گرفت و در دهه 1960 به اوج رسید. سپس ادبیات داستانی آمریکای لاتین مشخصههایی به رمان مدرن غرب افزود و این تا حدی ناشی از بهکارگیری دیرهنگام شیوههایی بود که از زمان پروست، کافکا، جویس و فاکنر باب شده بود. با آغاز قرن بیستویکم، ادبیات داستانی منثور آمریکای لاتین با بقیه ادبیات غرب همگام شد و نقشی فعال در مراودههای ادبی ملتها و حتی کل جهان پیدا کرد.
در دهههای 1950 و 1960 نهفقط تحولاتی بزرگ در ادبیات، بلکه در تاریخ جوامع آمریکای لاتین رقم خورد. در سال 1959 انقلاب کوبا پیروز شد و تأثیر عمیقی بر جوامع آمریکای لاتین به جا گذاشت. در همین سال یوسا اولین مجموعه داستانیاش را منتشر کرد. عبدالله کوثری، در مقالهای با عنوان «یوسا، آوازهگر تخیل آزاد» میگوید سال 1959 از جنبهای دیگر هم حائز اهمیت است و آن اینکه این سال را میتوان آغاز دههای دانست که در طی آن ادبیات آمریکای لاتین در سطح جهانی شکوفا شد. در دهه 1960 آثار دو نسل از نویسندگان آمریکای لاتین به جهان معرفی میشوند. در این دوره آثار نویسندگی مانند کارپانتیه، بورخس و آستوریاس که نسلی هستند که در آغاز قرن بیستم به دنیا آمدند و پیشگامان ادبیات جدید آمریکای لاتین به شمار میروند، منتشر میشود. جدا از آن آثار نسل بعد از آنها، یعنی کسانی مانند مارکز و فوئنتس و کورتاسار در دهه 60 شهرتی جهانی پیدا میکنند.
در میان نویسندگان مهم «بوم» ماریو بارگاس یوسا جوانترین نویسنده به شمار میرفت. اچواریا در کتابش توضیحاتی درباره یوسا داده، ازجمله اینکه او در زادگاهش پرو و در بولیوی رشد کرد و تجربههای این دوران بعدها در چندین رمان مطرحش بازتاب پیدا کرد. در جوانی به لیما رفت، مدتی شاگرد مورخ پرویی، رائول پوراس بارنچئا بود و سپس به روزنامهنگاری روی آورد. یوسا با اولین مجموعه داستانش به نویسندهای مشهور در ژانر داستان کوتاه بدل شد و با به دست آوردن جایزهای ادبی این امکان را پیدا کرد که به پاریس برود. او آرزو داشت که در پاریس زندگی کند و اینگونه خواستهاش محقق شد.
در این دوران در فرانسه نویسندگان و روشنفکرانی مانند سارتر و کامو در مرکز توجه بودند. یوسا در 1962 درحالیکه تنها 22 سال داشت، برای رمان «شهر و سگها» یا «عصر قهرمان» برنده جایزه مهم سئیس بارال شد. یوسا این رمان را با نگاهی به تجربیات شخصیاش نوشت. یوسا در نوجوانی به مدرسهای نظامی میرود و فضای آنجا تأثیر مهمی بر او میگذارد و او به درکی از روابط قدرت در سلسله مراتب نظامی دست پیدا میکند. «شهر و سگها» روایتی از نزاعهای آزارگرانه شاگردان، ارعاب شاگردان ضعیفتر و استبداد فاسد رشدیافته در این نوع از نهادهای آموزشی است. اچواریا میگوید این رمان یوسا را بهدرستی نقد دستگاه نظامی حاکم بر پرو تعبیر کردند و به این خاطر یوسا احتیاط کرد و بیشتر در اروپا به سر میبرد و تنها چند بار از کوبای انقلابی دیدن کرد.
«خانه سبز» رمان مهم دیگری از یوسا است که در 1965 منتشر شد. این رمانی بلندپروازانه و جسورانه بود که عنوانش برگرفته از روسپیخانهای است که وقایع بخش درخورتوجهی از رمان در آنجا میگذرد. این رمان اولین جایزه رومولو گایگوس را در ونزوئلا به دست آورد؛ جایزهای که بعدها اعتبار بیشتر پیدا کرد و مارکز و فوئنتس ازجمله برندگان بعدی آن بودند. اچواریا میگوید یوسا در این زمان مهمترین صدای جنبش بوم شد. او در دهههای 1960 و 1970 همچنان به نوشتن ادامه داد و اغلب آثارش با موفقیت همراه بودند.
اما یکی از شاخصترین آثار یوسا یعنی رمان «سور بز» در سال 2000 منتشر شد. این رمانی است درباره دیکتاتوری تروخیو در جمهوری دومینیکن. اچواریا درباره آثار مهم یوسا نوشته است: «یوسا داستانگویی است پرکار و متبحر و اصیل به سبک بالزاک و پرس گالدوس. تنوع رمانهای منتشرشدهاش حیرتآور است: از خاله خولیا و نویسنده (1977) که رمانی است مفرح درباره نویسندهای که سریالهای بازاری مینویسد و طرح داستانهای مختلفی را موقع نوشتن به هم میآمیزد، تا جنگ آخرالزمان (1981) که بازگویی وقایع نبرد کانودوس در برزیل قرن نوزدهم است و در آن عدهای از متعصبان مذهبی شهری میسازند و دولت میکوشد آنها را بیرون کند. این داستان شبیه داستان کلاسیک برزیلی، صحراها نوشته ائوکلیدس دا کونیا است. جنگ آخرالزمان را میتوان شاهکار یوسا دانست، رمانی سمفونیگونه که یکی از شخصیتهایش خود داکونیا است، با همان دغدغههای آشنا درباره خشونت، قهرمانگرایی و جبران گناه». یوسا سرانجام در سال 2010 جایزه نوبل را به دست آورد.
یوسا نویسنده پرکاری بود و بخش عمده آثارش رمانهایش است؛ اما او در زمینه ادبیات و سینما نقدهای درخورتوجهی مینوشت و بهعنوان منتقد و روزنامهنگار هم شناخته میشود. او همچنین مثل بسیاری دیگر از نویسندگان آمریکای لاتین به مسائل اجتماعی و سیاسی توجه زیادی داشت و اگرچه از دورهای به بعد از گرایش چپگرایانهاش فاصله گرفت، اما همچنان نویسندهای منتقد باقی ماند. کوثری در جایی دیگر از مقالهاش درباره این ویژگی یوسا نوشته: «بعد از رمان گفتوگو در کاتدرال، یوسا کار خود را ادامه میدهد. اما بعضی از منتقدان بهویژه کسانی که گرایشهای چپ دارند، این سه رمان یوسا یعنی عصر قهرمان، خانه سبز و گفتوگو در کاتدرال را یک مرحله مشخص از کار او میدانند و بقیه رمانهای دیگرش را در مرحله دیگری قرار میدهند. آنها بحثشان این است که یوسا از دهه 70 بعد از دورشدن از حرکتهای چپ، دیگر آن شور و التهابی را که برای انتقادکردن از جامعه و نقد وضع موجود داشت، بهتدریج از دست میدهد و مضمون کتابهایش تغییر میکند، یعنی به جای پرداختن به جامعه و شرایط عینی آن وارد ماهیت ادبیات و جستوجو در ادبیات و تاریخ میشود. البته من شخصا این داوری را قبول ندارم، چون یوسا اگرچه از ایدئولوژی چپ فاصله میگیرد، همواره نویسندهای آگاه و منتقد باقی میماند».
این ویژگی تفکر یوسا در مقاله «چرا ادبیات» او که با ترجمه کوثری به فارسی منتشر شده، بازتاب یافته است. یوسا در اینجا به ارتباط نویسنده و جهان پیرامونیاش اشاره میکند و متن ادبی را حاصل این ارتباط میداند: «آثار ادبی، به صورت اشباحی بیشکل در خلوت آگاهی نویسنده زاده میشوند و عاملی که این اشباح را به آگاهی او رانده، ترکیبی است از ناخودآگاه نویسنده و حساسیت او در برابر دنیای پیرامونش و نیز عواطف او».
یوسا به شکلی واضح دیدگاهش را درباره متن ادبی و جایگاه نویسنده بیان میکند. او ادبیات را نه مایه سرگرمی یا لذت، بلکه آفریننده ذهنی انتقادی میداند که در تحولات تاریخی نقشی اساسی دارد. او ادبیات خوب را ادبیاتی «سراسر رادیکال» میداند که «پرسشهایی اساسی درباره جهان زیستگاه ما پیش میکشد». ازاینرو به اعتقاد او ادبیات به فاتحان زندگی تعلق نخواهد داشت، بلکه خوراک «جانهای ناخرسند و عاصی» خواهد بود. ادبیات صدای رسای «ناسازگاران» و پناهگاه همه آنانی است که از آنچه دارند، ناراضیاند: «انسان به ادبیات پناه میآورد تا ناشادمان، ناکامل نباشد». و ادبیات خوب و اصیل، همواره «ویرانگر، تقسیمناپذیر و عصیانگر» خواهد بود و هستی را به چالش خواهد کشید.
یوسا میپرسد چگونه میتوانیم پس از خواندن شاهکارهای ادبیات و سپس بازگشت به جزئیات بیاهمیت جهان مرزها و امر و نهیها که در هر کجا به انتظار ماست و با هر گام که برمیداریم، دنیای خیالات ما را تباه میکند، خود را زیانکار نبینیم: «ادبیات جدا از آنکه نیاز ما را به تداومبخشیدن به زبان و فرهنگ برآورده میکند، کارکردی بس مهمتر در پیشرفت انسان دارد و آن اینکه در اغلب موارد بیآنکه تعمدی در کار باشد، به ما یادآوری میکند که این دنیا، دنیای بدی است و آنان که خلاف این را وانمود میکنند، یعنی قدرتمندان و بختیاران، به ما دروغ میگویند، و نیز به یاد ما میآورد که دنیا را میتوان بهبود بخشید و آن را به دنیایی که تخیل ما و زبان ما میتواند بسازد، شبیهتر کرد. جامعه آزاد و دموکراتیک باید شهروندانی مسئول و اهل نقد داشته باشد؛ شهروندانی که میدانند ما نیاز به آن داریم که پیوسته جهانی را که در آنیم، به سنجش درآوریم و هرچند این وظیفه روزبهروز دشوارتر میشود، بکوشیم تا این جهان هرچه بیشتر شبیه به دنیایی شود که دوست داریم در آن زندگی کنیم».