تأملاتی درباره دوجامعهای شدن ایران
پس از حوادث آبان 98 و سرنگونی هواپیمای اوکراینی، به تدریج فضای سیاسی و اجتماعی در جامعه ایران دگرگون شد. گرچه همیشه حول مسائل گوناگونی همچون سیاست خارجی، عدالت، آزادیهای اجتماعی و فرهنگی، مسائل زنان و برداشتهای مختلف از قانون اساسی دوقطبیهایی شکل میگرفت، اما نمیتوان زمانی را حداقل پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ متصور شد که فضای سیاسی و اجتماعی چنین وضعی را تجربه کرده باشد.
سروش افخمیتابان:
محمدرضا جوادییگانه:
یک: پس از حوادث آبان 98 و سرنگونی هواپیمای اوکراینی، به تدریج فضای سیاسی و اجتماعی در جامعه ایران دگرگون شد. گرچه همیشه حول مسائل گوناگونی همچون سیاست خارجی، عدالت، آزادیهای اجتماعی و فرهنگی، مسائل زنان و برداشتهای مختلف از قانون اساسی دوقطبیهایی شکل میگرفت، اما نمیتوان زمانی را حداقل پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ متصور شد که فضای سیاسی و اجتماعی چنین وضعی را تجربه کرده باشد. گویا این چند اتفاق، باعث شد تا دورهای جدید در تاریخ ایران آغاز شود که مشخصه اجتماعی آن، تشکیل دو جامعه مجزا از هم است. این دو زیرجامعه ارزشها، نگرشها، گروههای مرجع، نمادها، رسانهها، تاریخ و اساطیر متفاوتی را برای خود قائل هستند. در این مقاله تلاش شده تا تنها حدسهای نظری برای صورتبندی از جامعه ایران و شرایط تازه آن ارائه شود؛ حدسهایی که آزمون تجربی آنها نیاز به شواهد و دادههای تجربی و تاریخی نظاممندی دارد. چشمانداز آینده نگرانکننده است. دوپارهشدن جامعه ایران مخاطرات فراوانی برای ایران و ایرانیان ایجاد میکند که در صورت تشدید و تثبیت، ترمیم آن سخت و چهبسا ناممکن خواهد شد. بنابراین باید بدون مجامله، زخم را شکافت و جراحت را عیان کرد تا درمان آن ممکن شود. مشخص است که روی سخن ما در این متن با سیاستگذاران است تا متوجه اهمیت موضوع و وخامت پیامدها بشوند. قرائن حاکی از آن است که گستردگی اعتراضات سالهای ۱۳۸۸ و ۱۳۹۶، زمینهساز تشدید فشار خارجی به ایران شد و اکنون نیز اگر روند دوجامعهایشدن جامعه ایران افزایش یابد، در فقدان سرمایه اجتماعی کلان و میانی، مخاطرات دهشتباری گریبانگیر جامعه ایران خواهد شد.
دو: در چارچوب پارادایم وفاق در جامعهشناسی، متأثر از نظریات دورکیم و پارسونز، هر جامعه برای بقا، باید در ارزشها، هنجارها، نمادها و مطلوبهای اساسی و عام، توافق حداقلی داشته باشد. توافق جمعی بر ارزشهایی مثل انصاف، اعتماد، صداقت، همکاری، وفای به عهد، احترام به قانون مشترک، و امنیت موجب میشود ساکنان یک سرزمین بتوانند کنار هم زیست کنند و جامعه ممکن شود. روشن است که میزان پذیرش ارزشها میان افراد جامعه یکسان نیست؛ عدهای باور شدیدی به آن دارند، عده دیگری در سطوح پایینتری ملتزم به آن ارزش هستند و گروهی نیز در منتهیالیه ناباوری قرار دارند که هم نوآوران و هم مجرمان جامعه را تشکیل میدهد. از این جهت باور به هر ارزشی در جامعه، توزیعی نزدیک به یک منحنی نرمال ایجاد میکند که حالتی شبیه به زنگوله دارد.
همه صفتها در جوامع، توزیعی شبیه به منحنی نرمال دارند؛ قد و وزن و سایر صفات مردمان هم مانند باور به ارزشها به صورت نرمال توزیع شدهاند، هرچند پهنا و تیزی این منحنیها از جامعهای به جامعه دیگر و از زمانی به زمان دیگر تفاوت است. اگر توزیع ارزشهای اساسی در جامعه را در یک نمودار روی هم بیندازیم، چندین منحنی نرمال با تفاوت در پهنا و تیزی و میانگین روی هم خواهد افتاد. بنابراین، یک جامعه معمولی، توزیع نرمالی از صدها توزیع نرمال ارزشهاست که با هم ترکیب شدهاند. شکل طبیعی جوامع معمولا به صورت یک توزیع نرمال فراوانی بر سر هر ارزش است. ممکن است قله نمودار و دامنه آن تغییر کند که نشان از میزان و شدت باور به ارزش مورد نظر است؛ مثلا در زمانه جنگ، ارزش ملیگرایی و امنیت در توزیع نرمال خود قلهای تیزتر را شکل دهد. سایر ارزشهای اساسی نیز ذیل و به تبع امنیت و ملیگرایی، توزیع قلهایتری پیدا خواهند کرد و به همین سبب است که در زمان جنگ و بحران، انسجام اجتماعی بیشتر میشود. فرامرز رفیعپور در کتاب توسعه و تضاد (۱۳۷۰: ۵۱۵) ذکر کرده که وفاق ارزشی (توافق بر سر ارزشهای اساسی) در جوامع غربی چگالتر و در جهان سوم پخشتر است.
سه: اما اگر جامعه در حالت نرمال قرار نداشته باشد، توزیع ارزشها حالتهای دیگری خواهد داشت. در جامعه در حال تغییر، توزیع ارزشها میتواند چوله یا دوقطبی باشد. در حالت دوقطبی نظر دو طرف درباره یک ارزش تقریبا هموزن است و در حالت چوله بیشتر افراد به یک طرف تمایل دارند. مسعود چلبی در جامعهشناسی نظم (۱۳۷۵: ۱۱۲) انواع اختلال هنجاری را چنین ذکر میکند: قطبیشدن هنجاری یا فشار هنجاری دوکوهانه، تضاد هنجاری، تناقض منطقی هنجاری، ضعف هنجاری و بیهنجاری یا آنومی. قطبیشدن هنجاری زمانی است که وفاق بر سر یک ارزش به کمترین حد خود برسد و توزیعی Uشکل به خود بگیرد؛ به این معنا که جامعه بر سر یک یا چند ارزش در نهایت تضاد قرار داشته باشد. موافقان و مخالفان، آنچنان در دو قطب خود را سازمان میدهند که افراد میانه و بیطرف به مرور درصد ناچیزی را تشکیل خواهند داد. زمانی که افرادی که در میانه ایستادهاند به صفر برسد، با تضاد هنجاری روبهرو خواهیم شد. نهایت چنین وضعیتی، اگر تضاد در اساسیترین ارزشهای جامعه باشد، جنگ داخلی است که در روندا و یوگسلاوی در دهه 90 میلادی یا سوریه در دهه اخیر شاهد آن بودهایم. در این شرایط امکان ارتباط با طیف دیگر وجود ندارد، خائنان به سختی مجازات میشوند و هرکس باید کاملا موضع خود را در طرفداری از یک طرف روشن کند تا در یکی از این دو گروه جای گیرد. معمولا این شرایط با جنگی خونین، تجزیه کشور یا مهاجرت گسترده پایان مییابد. اما در جوامع در حال گذار، ما شاهد آنیم که به جای توزیع نرمال یا Uشکل، گویا دو منحنی نرمال در کنار هم شکل میگیرند؛ دوقطبیهایی همچون شکاف ملیگرایی-اسلامگرایی در ترکیه یا دوقطبی شکلگرفته در آمریکا بر سر سقط جنین، جامعه را به دو بخش تقسیم میکند که هر گروه خود را حول درجهای از التزام به ارزش تعریف میکند. نمودار دوقلهای یا دوکوهانه، نشانگر خوبی برای چنین وضعیتی است. در کشورهای مهاجرپذیر نیز چنین شکلی از توزیع، در برابر ورود مهاجران قابل مشاهده است. در این شکل جامعه، البته امکان ارتباط، گفتوگو، تغییر موضع و مذاکره و حتی همکاری بین دو طیف دیده میشود.
چهار: اما «دوجامعهایشدن» با وضعیتهای ذکرشده در بند سوم متفاوت است. دوجامعهایشدن حالتی است که در آن، نه در یک یا چند ارزش اساسی، بلکه در بیشتر ارزشهای موجود در جامعه، قطبیشدن هنجاری یا تضاد هنجاری وجود داشته باشد؛ یعنی جامعه در باره هر موضوعی دوقطبی شده باشد. اگر یک جامعه معمولی، توزیع نرمالی از صدها توزیع نرمال ارزشهاست که با هم ترکیب شدهاند، یک جامعه دوجامعهایشده، ترکیب صدها توزیع ارزشی دوکوهانه یا دوقطبی
(Multiple U-Shaped Distribution) است که وقتی کنار هم قرار میگیرند، حالت دو توزیع نرمال کنار هم به خود میگیرند و عملا جامعه به دو «زیرجامعه» یا جامعه کوچکتر تقسیم شده که از هم متمایز هستند.
پنج: به گمان ما، ایران امروز، یک جامعه دوجامعهایشده است. این دو زیرجامعه یکی جامعه اصلی است که دولت هم با اوست و دیگری جامعه بدون دولتی است که اخیرا سر بلند کرده.
دو زیرجامعه مذکور دارای نگرشها و ارزشها، نمادها، رؤیاها و آرزوها، تاریخ و اساطیر، گروههای مرجع و رسانههای متفاوتی از هم هستند. در این معنا دو جامعه ایرانی، هویت و تاریخ و آینده خود را بدون نسبت با هم، تعریف کردهاند. طلیعه ظهور این دو جامعه گرچه هر دو به دو قرن گذشته و به صورت مشخص انقلاب مشروطه بازمیگردد، اما این دو گروه هیچگاه در بین خود چنین مرزکشی مشخص و دیوار بلندی متصور نبودند. شکاف تجدد-سنت، گرچه تا حدی توضیحدهنده وضعیت معاصر ایران بوده، اما همواره امکان گفتوگو، جابهجایی و همکاری بین دو گروه وجود داشته است. پس گرچه دو زیرجامعه کنونی از خاکستر این تضاد برخاستهاند، اما دیگر نمیتوان موقعیت کنونی را با تضاد قبلی توضیح داد. علل شکلگیری دو زیرجامعه در جامعه ایران این است که دو طرف اصلی منازعه، به تدریج و در کشاکش تعارضهای سیاسی که لااقل سابقهای ربع قرنی دارد، به این نتیجه رسیدند که الف) یک طرف حاضر به هیچ مصالحه و پذیرش نظر معترضان به وضع موجود نیست؛ و ب) معترضان نیز از اصلاحات درونسیستمی گذشتهاند و به دنبال چیز دیگری هستند. برای تدقیق بیشتر، باید گفت که در این متن، نارضایتی به معنی نارضایتی مردم از وضعیت کشور در حوزههای گوناگون است و پیمایشها نشان میدهد بیشتر مردم در همه حوزهها بهشدت ناراضی هستند و امیدشان به آینده هم زیاد نیست. اما ناراضی با معترض متفاوت است. معترض کسی است که از نظام سیاسی موجود گذر کرده و به دنبال جایگزین آن است، اما این تفاوت را هم با براندازان دارد که موافق مداخله خارجی، انقلاب یا آشوب و شورش نیست و پس از تجربه ناموفق سال گذشته، به دنبال راهی برای گذر از وضع موجود، بدون هزینهکردن فراوان و نیز ازبینرفتن زیرساختهای جامعه ایران است. در مقابل بین وفاداران نیز باید تمایز گذاشت. بسیاری از آنها که از وضع موجود دفاع میکنند، لزوما منافعی از آن نبردهاند و به دلایل ایدئولوژیک از آن دفاع میکنند. دینداران سنتی نیز به دلیل اینکه آینده بدون جمهوری اسلامی را از لحاظ امکان عمل دینی و فضای دینی جامعه بسیار ترسناک میبینند، ترجیحشان جمهوری اسلامی است، با وجود نقدهایی که به آن دارند. فراوانی این دو گروه در جامعه ایران چقدر است؟ پاسخ به این پرسش نیازمند پیمایشهای دقیق است. اما بر اساس برآوردها، هریک از این دو، اقلیتی دستکم 30 درصدی از جامعه را به خود اختصاص دادهاند و هنوز بخش بزرگتری از جامعه در میانه است و تصمیم قاطعی برای پیوستن به یکی از این دو زیرجامعه ندارد، اما در زمانهای کنش جمعی، ناگزیر از انتخاب یکی از این دو است و این دو نیز با هم ناسازگار هستند. براساس دادههای در دسترس موج چهارم ارزشها و نگرشهای ایرانیان که در آبانماه سال جاری جمعآوری شده، میتوان دید که جامعه در بسیاری از ارزشها و نگرشها دوقطبی شده و از حالت نرمال و توزیع طبیعی خارج شده است.
شش: ویژگیهای این دو زیرجامعه چیست؟ در این بند تلاش میکنیم تا بر اساس شواهد، ویژگیهای این دو زیرجامعه را شرح دهیم. آنچه از آن با عنوان «جامعه با دولت» یاد میکنیم، مستظهر به دولت مستقر است که حقوق اولیه شهروندیاش را تضمین میکند، ترجیحاتش را در نظر میگیرد، امکان شکوفایی فردی و گروهی و رشد اجتماعی و اقتصادیاش را فراهم میکند و امنیتش را امنیت خود میداند. جامعه اول سرنوشت و آینده خود را با دولت یکی میداند و خود را حامی و محافظ این آینده میبیند. بهجز وابستگان، وفاداران به این نظام و آنها که از نظر ایدئولوژیک معتقد به انقلاب اسلامی و نظام هستند و نیز قاطبه دینداران سنتی جزء جامعه با دولت هستند. در مقابل جامعه دوم احساس حقوق شهروندی برابر با شهروندان زیرجامعه اول ندارد، دائم و منظم محدودیتهای جدید برایش تعریف میشود، نمیتواند روی تصمیمات سیاسی و فرهنگی و اقتصادی دولت تأثیر بگذارد، امتیازات برابری با جامعه اول ندارد، امکان تحقق خود و بهدستگرفتن سررشته زندگیاش را ندارد، هیچ نمایندهای در دولت مستقر ندارد که از او و تمایلات و نظراتش دفاع کند. از نظر اقتصادی هر چند دو زیرجامعه، به یکسان از تورم دورقمی چنددههای آسیب دیدهاند، اما زیرجامعه اول با امتیازات استخدامی، آموزشی، اداری و اقتصادی امید بیشتری به تطبیق سطح زندگی خود با رشد تورم دارد. در مقابل، اکثر امتیازات جامعه دوم از بین رفته یا در رقابتی بسیار شدید باید امکان زیستی معمولی را برای خود فراهم کنند. تعطیلی و فیلتر پلتفرمهای مستقل و کسبوکارهای اینستاگرامی، پلمب مراکز کسب، و عدم امکان استفاده از امتیازهایی که جامعه اول از آن بهرهمند هستند، زیست اقتصادی را برایشان دشوارتر کرده است. در حوزه فرهنگ، جامعه اول پشتگرم به حمایت نظام سیاسی است؛ آیینها و مناسکش توسط دولت تبلیغ، اجرا و حفاظت میشود. رسانههای متعددی همچون صداوسیما و انواع مؤسسات فرهنگی و مذهبی در اختیار مقاصد و اهداف اوست تا از طریق ابزارهایی چون کتاب، فیلم و سریال، موسیقی و نماهنگ، آرمانها و قهرمانان خود را تقویت و برساخته کند. جامعه دوم اما منابع فرهنگی و معرفتی خود را از سیستم نمیگیرد. به مرور، چهرههای مرجع خود را پیدا کرده است، موسیقی خود را تولید و حمایت کرده، کتب متفاوت و گاه زیرزمینی را میخواند، فیلمهای مستقل یا جهانی را مطبوع میبیند. برای مقابله با ممیزی، گاه کتابهایش را از طریق عرضه به جامعه در شبکههای اجتماعی توزیع میکند و نه از طریق وزارت ارشاد. جامعه دوم، در حال ساخت مفرهایی برای خود است؛ هنر مستقل، کافه مستقل، سبک زندگی مستقل، نشر مستقل، تفریحات مستقل و آموزش مستقل مصداقهایی از این حوزهها هستند. نشر آنلاین کتاب، تئاتر مستقل، سینمای مستقل، بازاریابی و محتوای مستقل در ماههای اخیر به وضوح در فضای ایران دیده شده است. در یک کلام هرچه را طرف اول مورد وثوق قرار دهد، دومی تماما رد میکند. و از آنجا که نمادهای دو جامعه از هم متمایز و با هم متعارض است، شهروندان جامعه اول و دوم به سرعت میتوانند موافقت و مخالفت خود را با هر پدیده اجتماعی و فرهنگی تعریف کنند. در فضای جامعه، تجلیهای عمومی دو گروه متفاوت است. راهپیماییهای رسمی، محل نمایانشدن گروه اول است. در مقابل، گروه دوم از صرف بودنشان و نحوه بودنشان، برای نشاندادن خود بهره میگیرند. و از ظاهرکردن سبک زندگی خود در انظار استفاده میکند.
هفت: گروه اول در سودای محدودسازی زندگی جامعه دوم است. گروه دوم نیز از افشاگری بهره میگیرد. از این جهت سازوکار دفاعی جامعه دوم، دشوارسازی زندگی اجتماعی جامعه اول از راه فشار مستقیم و نمادین اجتماعی است. ویژگی دیگر گروه اول، انسجام و وحدت نسبی در نظر و عمل سیاسی است؛ آنها در سیاست اقتدا به نظر سیستم دارند و در حوزه فرهنگ و جامعه نیز از برنامه عمل مشخصی پیروی میکنند. گروه دوم متکثر و البته متشتت است. لیدر مشخصی میان آنها وجود ندارد و نیز برنامه عمل سیاسی آنها با اعتراضات سال گذشته تشتت بیشتری هم پیدا کرده است. اختلافهای میان مدعیان رهبری اعتراضات سال گذشته و نیز نظرات متعارض آنها درباره اقلیتها و وحدت سرزمینی و تجزیهطلبی، همچنین نحوه ارزیابی آنها از نسلکشی اسرائیل در فلسطین، باعث روگردانی معترضان از براندازان خارج از کشور شده و همین وضعیت بر سردرگمی آنها درباره عمل سیاسی افزوده است. نکته مهم آن است که آنها در انسداد عمل و آرمان سیاسی، فعالیت خود را از سطح سیاسی به سطح اجتماعی تغییر دادهاند و با تفاوت در سبک زندگی و رفتارهای اجتماعی، مخالفت خود را آشکار میکنند. در هر حال گروه دوم هنوز خود را پیدا نکرده و در حال برآمدن است. درست است که طلیعه ظهور این جامعه دمیده شده است، اما انسجام درونی و وفاق ارزشی در آن به صورت کامل هنوز محقق نشده است. برای نمونه وقتی بازیگران زن کشفحجابکرده سینما اعلام کردند که دیگر در سینما بازی نخواهند کرد، بازیگران مرد و کارگردانان و سایر عوامل سینما که از نظر سیاسی در گروهی مانند این زنان بودند، هنوز تکلیفشان را با سینمای بدون زنان سرشناس روشن نکردهاند؛ گرچه گروهی از آنها، به همبستگی با زنان برخاستهاند، اما گروهی نیز همچنان به شیوه قدیمی، یعنی اعتراض در عرصه عمومی در عین همراهی با دولت در سینما و تلویزیون و شبکه نمایش خانگی، عمل میکنند. گروه اول امید به آینده دارند و معتقدند مشکلات کشور در همین نظام قابل حل است؛ آنها با پذیرفتن کاستیها و نقصها، قائل به درستبودن مسیر جمهوری اسلامی هستند و عزت و شکوفایی ایران را در سایه اقتدار و تداوم حکومت میدانند. در مقابل، گروه دوم آینده کشور را در صورت ادامه شرایط کنونی، روشن نمیبینند.
میانجیها، نهادهای واسط و کنشگران مرزی هم به تدریج حذف شدهاند و اعتماد دو زیرجامعه به آنها از دست رفته و جایگاهی ندارند. کنشگران میانجی که توصیف اندکی توهینآمیز «وسطباز» را پذیرفتهاند و امید به حل مشکلات از طریق گفتوگوی اجتماعی و مصالحه در نظام سیاسی داشتهاند، از هر دو سو رانده شدهاند.
هشت: با ایجاد فاصله هرچه بیشتر میان دو جامعه، این دو جامعه امکان گفتوگو را از دست دادهاند؛ به جای گفتوگو، به یکدیگر اتهام میزنند و ناسزا میگویند، یکدیگر را عامل عقبماندن کشور میدانند، در آینده متصور کشور سهمی به دیگری نمیدهند و حذف یکدیگر را روا میبینند. همه اینها نشانه این است که دو جامعه با یککاسهکردن افراد جامعه مقابل، فرایند حذف را ممکن میکنند. به نظر میرسد هر دو گروه راضی به حذف یکدیگر هستند.
نه: برخلاف گذشته، افراد جامعه دوم، تنها مهاجرت یا انزوا را در مقابل ممنوعیتهای مختلف انتخاب نمیکنند. در گذشته، انزوای شخصی، ترک حرفه و شغل پیشین، مهاجرت یا پناهندگی تنها راه پیشروی مخالفان بود؛ اما در سالهای اخیر، رویکردها عوض شده است؛ به این معنا که فرد میخواهد علیرغم فرایند حذف، در ایران بماند و زندگیای مستقل از آنچه برای او تعیین شده، بسازد. آنها با استفاده از حوزههای مستقل ذکرشده، امکان زیست خود را حفظ میکنند. آلبرت هیرشمن در کتاب خروج، اعتراض و وفاداری نشان میدهد که تقویت گزینه اعتراض، منجر به تغییر جدی در صحنه سیاسی خواهد شد. آنچه معترضان بهعنوان عمل سیاسی-اجتماعی برای خود تعریف کردهاند، همان اعتراض یا مقاومتی است که هیرشمن مشخصات آن را بر شمرده است. مرجعهای جدیدی نیز برای تأیید چنین رفتاری شکل گرفته است؛ بهطور مثال یکی از زندانیان سابق، اکنون کابینتساز شده و دیگری قهوه و آن یکی ترشی میفروشد؛ دیگران به ترجمه، کسبوکار رایج، خرید و فروش رمزارز و آموزش رو آوردهاند. شبکههای اجتماعی فیلترشده نیز بستری برای عرضه خدمات هنری و همچنین تبلیغات برای افراد حذفشده فراهم کرده است.
ده: دو گروه آنطور که سعی کردیم نشان دهیم، تقریبا در تمام مسائل، موضعی متضاد دارند؛ شاید بتوان اینگونه بیان کرد که حتی پیش از ابراز نظر دو طرف در یک مسئله، امکان پیشبینی رفتار و گفتار دو جامعه وجود دارد. اما آیا واقعا هیچ موضوعی نیست که دو طرف بر آن وفاق داشته باشند؟ به نظر میرسد هنوز برای هر دو گروه، ایران و امنیت آن و وحدت سرزمینی آن اولویت اول است؛ گرچه گروه اول در سالهای اخیر اقبال بیشتری به خود مفهوم ایران پیدا کرده است، اما گروه دوم رگههای پررنگتری از ناسیونالیسم ایرانی دارد. ایران بهعنوان مرجع و منشأ نمادین گروه دوم همیشه در مقابل گفتمان مقابل، طرفدارانش را بسیج کرده و به عمل سیاسیشان معنا داده است. در مقابل گروه اول این گفتمان را گاهی در ضدیت با خود دیده است و عامدانه یا سهوا دوگانه اسلام و ایران را برجسته میکرده است. توان بالقوه مفهوم ایران اولا در توجیه حضور منطقهای و ثانیا در سرکوب مخالفان تجزیهطلب به گروه اول یاری رسانده است. حتی گاهی برای همراهکردن مخالفان در انتخابات از آنها برای حفظ ایران دعوت کرده است. توافق نظر دو گروه، آخرین بار در حادثه تروریستی کرمان جلوهگر شد. در این زمان، قبل از دستگیری تعدادی از جوانان جوزده داخل کشور برای زدن توییت در مخالفت، این در خطر افتادن امنیت ایران بود که دو جامعه را به هم نزدیک کرد. موجودیت ایران و حفظ تمامیت ارضی نیز در ادامه نکته قبلی و به صورت پیامد طبیعی آن قابل توجه است. اظهارات برخی گروههای تجزیهطلب، دو جامعه را هرچند برای مدتی کوتاه، متحد میکند. همچنین مسئله مهاجران غیرقانونی به ایران، گرچه در کوتاهمدت، ظرفیت آن را دارد که دو گروه را بر ضد آن گردهم آورد؛ که البته در اینجا هم امنیت ایران، علت مخالفت دو دسته با مهاجران غیرقانونی است. در کنار ایران، وجود و ادامه امنیت سیاسی و اجتماعی ایران برای هر دو گروه حیاتی است؛ گروه دوم در عین دلخوری، راضی به برهمخوردن بلندمدت امنیت ایران نیست. امنیت زندگی، فرزندان، تجارت و سیاست برای هر دو طرف مهم است. گرچه در جریان تظاهراتها برای مدتی گروه دوم برای بر هم زدن نظم، اقدامی تاکتیکی همچون تخریب، بستن خیابان، افروختن آتش و دیگر انجام میدهد، اما به نظر میآید این موارد ناشی از مشی آنارشیک او نیست. مخصوصا در اعتراضات سال گذشته، شاهد آن بودیم که تخریب عموما متوجه اموال دولتی و عمومی بود و اموال شخصی کمتر آسیب دید.
یازده: ما باور داریم وضعیت کنونی، افتراقات مشخصی با تبیینهای نظری موجود دارند، به این دلیل که وضعیت جامعه ایران، وضعیت یکه و تازهای است. استفاده از تبیینهای رایج مانند نظامهای نوسلطانی، آپارتاید و توتالیتر، برای فهم آنچه در ایران میگذرد، سوءتعبیرها و بدفهمیهای فراوانی ایجاد میکند؛ بهویژه آنکه پسزدن دولت از سوی مردم معترض در ایران، به صورت آگاهانه و اختیاری انتخاب شده است و نظام سیاسی نتوانسته تسلط بینالاذهانی بر افراد جامعه ایجاد کند. بهعلاوه مشخصهای ذاتی عامل مفارقت بین دو گروه نیست؛ یعنی نژاد، قومیت یا جنسیت و مذهب ممیز این دو جامعه نیست. استیون لویتسکی و لوکان وی در کتاب اخیرا ترجمهشده انقلاب و استبداد، نشان دادهاند انقلابهایی که رفتارهای رادیکال آنها در سالهای اولیه با واکنش ضدانقلابی خشن روبهرو شده و دارای انسجام داخلی هستند و از قدرت و وفاداری نیروی نظامی خود بهرهمند هستند و توانستهاند مراکز مستقل قدرت اجتماعی جایگزین را نابود کنند، پایدار خواهند ماند. بنا بر این احتمال فروپاشی نظام سیاسی در ایران، با توجه به شواهد موجود، فرض نادرستی است. همچنین نظریاتی مانند ناجنبش و انقلاب بدون انقلابیون و جنبشهای خشونتپرهیز هم نمیتواند توضیح بسندهای از آنچه در ایران میگذرد، بدهد. در کنار آن، تبیینهایی مانند فروپاشی اجتماعی و افول اجتماع نیز نمیتواند وضعیت دوجامعهای جامعه ایران را توضیح دهد. آنچه در جامعه ایران میگذرد، هرچند معرف بیغرضی یا بیتفاوت بودن
(disinterestedness) نظام سیاسی نسبت به همه شهروندان و داشتن نگاه برابر به همه آنها نیست، اما درون هر دو جامعه، رگههای قوی از اجتماع و روابط گرم صمیمی و مبتنی بر عواطف وجود دارد و به همین دلیل، فروپاشی اجتماعی نیز بعید به نظر میرسد. تبیینهای مبتنی بر افول اجتماع در ایران نیز عمدتا روابط جامعوی را با روابط اجتماعی خلط کردهاند و به همین دلیل در پیشبینی وضعیت اجتماعی ایران، ناکام بودهاند. به این دلایل نظریه دوجامعهای بیشتر میتواند وضعیت جامعه ایران را توضیح دهد؛ بهویژه با پذیرش این واقعیت که مخالفان، علیرغم تصوری که دارند، در اکثریت نیستند و نمیتوان همه ناراضیان را معترض قلمداد کرد و لذا جامعه ایران دارای دو اقلیت بزرگ است.
دوازده: در نهایت به نظر میرسد افقی، یا حداقل افقی نزدیک، برای مصالحه بین طرفین وجود ندارد. مفارقتها، بسیار وثیق و استوار و اشتراکات، به نسبت سست است. همینطور، نشانهای از گشایش در فضای سیاسی از طرف سیستم یا اقبالی از طرف گروه دوم برای حرکت به سمت آشتی وجود ندارد. البته چون هیچیک از دو سوی منازعه، توان حذف دیگری را ندارند، ما به سمت نوعی تعادل ناپایدار حرکت میکنیم. این تعادل با اتفاقات غیرمترقبه سیاسی و منطقهای میتواند بهسرعت به هم بخورد. اما همه هدف این مقاله، توصیف وضعیت دوجامعهای در ایران و هشدار جدیبودن و خطرناکبودن آن است. تنها امید برای تغییر در وضعیت، درک حساسیت و مخاطرهآمیز بودن وضعیت فعلی و تلاش برای رفع تدریجی اما بنیانی «ساختارهای فسادزا» و واگرا در جامعه ایران توسط دولت است. آنچه در درازمدت معیوب شده، در کوتاهمدت اصلاح نخواهد شد، اما میتوان چشماندازی از بهبود را به مردم عرضه کرد. راه دیگر نیز تبدیل مسئله سیاسی به اجتماعی است. همانگونه که معترضان هوشمندانه عمل کردند، نظام سیاسی هم باید تعارضات را در سطح سیاسی و فرهنگی تعریف کند. مسئله پوشش، موضوعی اجتماعی است و نظام سیاسی نه توان مداخله در آن را دارد و نه مداخلهاش تاکنون موفقیتآمیز بوده و نه امکانات مقابله با بیحجابی را دارد. به همین دلیل بهتر است موضوع پوشش به خانواده، نظام فرهنگی و نهادهای دینی و البته بدون مداخله نظام سیاسی، واگذار شود. درصد موفقیت این نهادها در حل مسئله، هرچند کمتر از حدی است که نظام سیاسی انتظار دارد، اما نتیجه، پایدار و سازگار با جامعه ایرانی است. جامعه ایرانی سدههاست در حل منازعات درونی موفق عمل کرده است؛ به جامعه ایرانی اعتماد کنیم.