در سالروز تیرباران بیژن جزنی و هشت زندانی سیاسی دیگر
او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند نیز برفتند
بیژن جزنی در نوزده دیماه 1316 متولد شد و در 29 فروردین 1354 در تپههای اوین تیرباران شد. جزنی در خانوادهای متولد شد که میتوان آن را خانوادهای تودهای نامید. مادرش، عالمتاج کلانتری و پدرش ستوان یک ژاندارم حسین جزنی هر دو از فعالان حزب توده ایران بودند. همچنین رحمتالله جزنی، عموی بیژن، از اعضای کمیته ایالتی تهران حزب و عموی دیگرش حشمتالله جزنی از مسئولین سازمان جوانان بودند. داییهای او نیز، منصور و ناصر، هر دو عضو کمیته مرکزی سازمان جوانان حزب بودند و دایی دیگرش منوچهر کلانتری در سازمان جوانان فعالیت داشت.
پیام حیدرقزوینی: بیژن جزنی در نوزده دیماه 1316 متولد شد و در 29 فروردین 1354 در تپههای اوین تیرباران شد. جزنی در خانوادهای متولد شد که میتوان آن را خانوادهای تودهای نامید. مادرش، عالمتاج کلانتری و پدرش ستوان یک ژاندارم حسین جزنی هر دو از فعالان حزب توده ایران بودند. همچنین رحمتالله جزنی، عموی بیژن، از اعضای کمیته ایالتی تهران حزب و عموی دیگرش حشمتالله جزنی از مسئولین سازمان جوانان بودند. داییهای او نیز، منصور و ناصر، هر دو عضو کمیته مرکزی سازمان جوانان حزب بودند و دایی دیگرش منوچهر کلانتری در سازمان جوانان فعالیت داشت. بیژن جزنی از کودکی به همراه پدرش در جلسهها و میتینگهای مختلف حزب حضور داشت و همین وضعیت سبب شد تا او وقتی که تنها ده سال داشت درخواست عضویت به حزب را بدهد. اما او بعدها از حزب توده فاصله گرفت چراکه معتقد بود در شرایط پس از کودتای 28 مرداد «حزب توده قادر نبود در جریان سیاسی نقش مؤثری ایفا کند. این دگرگونی موجب شد که جنبش طبقه کارگر آن یکپارچگی خود را از دست بدهد و جای پیشاهنگ طبقه، یعنی سازمانی که از عناصر پیشرو طبقه کارگر و دیگر عناصر پیشرو (تشکیلشده) در جامعه ما تا به امروز خالی بماند... دستگاه حاکمه و سازمان پلیسی و نظامی از این فرصت استفاده کرده و امکان رشد و پیدایش سازمانهای سیاسی را به نحوی که بتواند چنین خلائی را پر کنند از بین بردند». جزنی با روی برگرداندن از حزب توده به یکی از تئوریسینها و بنیانگذاران سازمان چتان جزنی و هشت زندانی دیگر هنوز زوایای پنهان زیادی دارد و آنچه امروز میدانیم تنها بخشی از واقعیت این قتل سیاسی است.
ا
روایت ساواک: ماجراجویان در حال فرار
«مقامات انتظامی امروز اعلام کردند: 9 زندانی در حال فرار کشته شدند».
این تیتر صفحه اول روزنامه کیهان در تاریخ 30 فروردین 1354 است. خبر در روزنامههای دیگر آن روز هم منتشر شده بود، با تیتر و متنی یکسان. اگر خواننده با نام زندانیان آشنا نبود حتی نمیفهمید که این نُه نفر زندانی سیاسی بودهاند که کشته شدهاند. متن خبر آنها را ماجراجویانی نامیده بود که قصد فرار از زندان را داشتهاند: «امروز مقامات انتظامی اعلام کردند ۹ نفر از زندانیانی که قصد فرار داشتند، کُشته شدند. طبق اعلام مقامات مزبور، تعدادی از زندانیان ماجراجو که در داخلِ زندان مبادرت به تحریک سایر زندانیان مینمودند، مقامات زندان تصمیم گرفتند آنها را به زندان دیگری منتقل نمایند. هنگامی که اتوبوس حامل زندانیانِ مورد بحث جهتِ انتقال آنها به زندان دیگر در حرکت بود، زندانیان ضمن حمله به مأمورین مستقر در اتوبوس زندانیبر و مجروحکردن دو نفر از آنان موفق میشوند از اتوبوس خارج و مبادرت به فرار نمایند که در این موقع مأمورین مستقر در دو خودرو متعاقب اتوبوس که مأموریت مراقبت و حفاظت از اتوبوس را
بر عهده داشتند، اقدام به تیراندازی به طرف زندانیان فراری نمودند و در نتیجه ۹ نفر از زندانیان به شرح زیر کُشته و هیچیک موفق به فرار نگردیدند. وضع مزاجی دو نفر از مأمورین که یکی از آنها مورد اصابت گلوله سایر مأمورین قرار گرفته، رضایتبخش است. اسامی زندانیان به شرح زیر است...».
بیژن جزنی، از تئوریسینها و بنیانگذاران سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، به همراه شش نفر از اعضای سازمان، به نامهای حسن ضیاظریفی، احمد جلیل افشار، سعید (مشعوف) کلانتری، عزیز سرمدی، محمد چوپانزاده، عباس سورکی و دو نفر از اعضای سازمان مجاهدین خلق با نامهای مصطفی جوانخوشدل و کاظم ذوالانوار نُه زندانی بودند که در روز 29 فروردین سال 1354 در تپههای اطراف زندان اوین به قتل رسیدند. روزنامههای فردا از کشتهشدن نه زندانی در حال فرار خبر دادند و بعدهادر سال ۱۳۵۷ و در جریان محاکمههای اعضای ساواک مشخص شد این نه زندانی به تپههای اوین برده شده و در آنجا به رگبار بسته شدهاند.
خبری که روز 30 فروردین در روزنامهها منتشر شد، متنی بود که توسط نیروهای امیتی نوشته و در اختیار رسانهها قرار داده شده بود. متنی خامدستانه که نه اشارهای به دلیل زندانیبودن این نه نفر کرده بود و نه جزئیاتی از ماجرا به دست میداد که چگونه چند زندانی دستبسته و بدون اسلحه که به همراه مأمورین مسلح منتقل میشدهاند، اقدام به فرار کردهاند.
ساواک محل دفن این نُه زندانی را به خانوادههایشان اعلام نکرد و پس از انقلاب بود که بر روی بخشهایی از واقعیت آفتاب افتاد و گوشههایی از آنچه رخ داده بود روشن شد. نکته قابل توجه که بحث دربارهاش فرصتی دیگر میطلبد، بازخوانی جریانی است که در سالهای اخیر همان اصطلاح ساواک، ماجراجویان، را در وصف چریکها به کار میبرد و بیآنکه به بستر تاریخی یک دوران توجه کند به مصاف یک واقعه میرود.
روایت میهن، همسر جزنی: چون بشنید جزعی نکرد، بلکه بگریست به درد
همسر جزنی بعدها بخشی از خاطراتش را از زندگی مشترکشان بازگو کرد و در بخشی از آن به لحظهای پرداخته که خبر مرگ بیژن را شنیده است. او میگوید: «عصر روز 30 فروردین 1354، طبق معمول، روزنامهفروشی محل زنگ در خانه را به صدا درآورد و روزنامه را به دست پدرم داد. من در اتاق بالا بودم و با بابک و مازیار که تازه از مدرسه آورده بودمشان مشغول صحبت بودم که پدرم مرا صدا زد. رنگش مثل گچ سفید شده بود. گفت: اتفاقی برای بیژن اینها افتاده. تو بابک و مازیار را از خانه بیرون بفرست. به من مهلت نداد که روزنامه را بببینم. آن را تاکرده در دستهای لرزان خود نگه داشته بود... به محض اینکه بچهها خانه را ترک کردند، فریاد همگی بلند شد. مادرم و بهمن و خواهرم مینا و پدرم همگی گریه میکردند و شیون میکشیدند. من بهتم زده بود و اشکم درنمیآمد».
همسر جزنی میگوید خبر روزنامه با کلمات بیرحم و سربیاش غیرقابلباور بوده و مدام همان چند سطر را میخواندهاند بیآنکه باورش کنند. خانوادهها تصمیم میگیرند مراسم ختم را در خانههایشان برگزار کنند. شب سوم، به خانه عزیز سرمدی در جوادیه میروند و جمعیتی که به مراسم آمده بودند نشان میداد که عملیات ساواک در جعل و مخدوشکردن واقعیت شکست خورده است: «ازدحام مردم بیسابقه بود. خانه و کوچه پر از آدم بود. برای مردم توضیح میدادیم که زندانیانمان را کشتهاند و اسمش را فرار گذاشتهاند. تمام مدت خانه همه ما تحت نظر ساواک بود و ما نهتنها اهمیت نمیدادیم بلکه از خدا میخواستیم که ما را هم بازداشت کنند تا لااقل بتوانیم عقده دلمان را خالی کنیم و تف به صورتشان بیندازیم. اما کسی پاپیچ ما نشد. روز چهلم که ما در منزل نشسته و به اصطلاح شب چله گرفته بودیم، ماشینهای ساواک ابتدا و انتهای کوچه را محاصره کردند و به مهمانان دستور بازگشت دادند. معذالک تعدادی توانستند خود را به خانه ما برسانند. شاگردان دبیرستان من نیز که همگی توسط ساواک به خانههایشان بازگردانده شده بودند همان شب تلفنی اطلاع دادند که تا نزدیکی منزل ما آمده ولی مأموران ساواک برشان گردانده بودند».
ضرورت بازخوانی اندیشه جزنی
غلامحسین ساعدی در بخشی از گفتوگویش با پروژه تاریخ شفاهی ایران دانشگاه هاروارد، به آشناییاش با بیژن جزنی اشاره میکند و او را از معدود کسانی میداند که اهل تفکر بود:
«من مسئله آگاهی اجتماعی یا شعور سیاسی را به آن صورت هیچوقت بررسی نمیکنم که ببینم طبق سلیقه من است یا طبق سلیقه من نیست که ارزیابی بکنم. بیژن جزنی جزو معدودترین آدمها بود که واقعا اهل تفکر بود. منتها اهل فکر وقتی در یک frame بهخصوص قرار میگیرد همه قضایا را هم میخواهد طبق اکل خودش این را تجزیه و تحلیل بکند... بسیار آدم آگاهی بود یعنی من rigidity در او نمیدیدم خشکی و اینها».
اگرچه سالها از کشتهشدن بیژن جزنی میگذرد، اما میتوان گفت در طول این مدت به ندرت میتوان بررسی جامعی دید که به قول ساعدی بدون درنظرگرفتن سلیقه شخصی به اندیشه جزنی پرداخته باشد. به چهرههای مهم تاریخ چپ در ایران اغلب از زاویهای جناحی نگریسته شده و چنین است که از یکسو، این چهرههای تاریخی یا کاملا محکوم شدهاند یا تمامقد ستایش شدهاند. به عبارتی، از چهرههای تاریخی، قهرمان یا ضدقهرمان ساخته شده و با برچسبهای مختلف آنها در این دو دسته جای گرفتهاند. بیژن جزنی نمونهای روشن از این نوع مواجهه است که از یکسو با نگاهی کاملا عامیانه برچسب روشنفکر تروریست میخورد و از سوی دیگر قهرمانی فرض میشود که خطا و نقصی در آثار و عملکردش وجود ندارد. در این دو رویکرد ردی از تفکر و نگاه انتقادی دیده نمیشود. شاید بخشی دیگر از مسئله تاریخنگاری جنبش چپ در ایران به این موضوع هم برگردد که هنوز فاصله زیادی با وقایع تاریخی مربوط به جنبش چپ نداریم و از اینرو نگاهی که وقایع را با تمام زوایا و وجوه مختلف مورد بازخوانی قرار دهد شکل نگرفته است. البته در سالهای اخیر آثاری منتشر شدهاند که در آنها تلاش شده از وقایعنگاری صرف فراتر روند اما در اغلب آنها همچنان غرضورزیهای سیاسی و جناحی دیده میشود و کمتر پیش آمده که آثار بهجامانده از جزنی به عنوان کلیاتی از او مورد بازخوانی و بررسی انتقادی قرار گیرد.