|

چرا با زلزله افغانستان همدردی نشد

محنتی که قورت داده شد

افغانستان کشوری به‌شدت زلزله‌خیز است و دست‌کم در سه دهه گذشته بر اثر زلزله، بیشتر از 10 هزار نفر در آن کشته و زخمی شده‌اند و هزاران خانواده سرپناه‌شان را از دست داده‌اند. زلزله در خوست و پکتیکا و ننگرهار و کشته و مصدوم‌شدن نزدیک به هزار نفر، با واکنش‌های متفاوتی از سوی شهروندان روبه‌رو شد.

محنتی که قورت داده شد

مینا نصر: افغانستان کشوری به‌شدت زلزله‌خیز است و دست‌کم در سه دهه گذشته بر اثر زلزله، بیشتر از 10 هزار نفر در آن کشته و زخمی شده‌اند و هزاران خانواده سرپناه‌شان را از دست داده‌اند.

زلزله در خوست و پکتیکا و ننگرهار و کشته و مصدوم‌شدن نزدیک به هزار نفر، با واکنش‌های متفاوتی از سوی شهروندان روبه‌رو شد.

دو مسئله بیش از پیش جلب توجه کرد:

- واکنش‌ها و احساسات منفی و مثبت و متفاوت افغانستانی‌ها نسبت به یکدیگر

- نوع برخورد و واکنش طالبان نسبت به این حادثه غمگین.

فاجعه‌ای که در پکتیکا و خوست، جان دست‌کم هزار انسان را در چشم‌به‌هم‌زدنی گرفت، صدها خانه‌ محقرانه‌ روستاییان فقیر و تنگدست را به آوار تبدیل کرد و صدها مجروح به جا گذاشت، رخداد جدیدی نیست. جنگ، در طول چهار دهه و خاصه در ۲۰ سال اخیر، هر روز به‌طور میانگین صد کشته و مجروح روی دست مادران و خانواده‌های افغانستان گذاشته است. از این میان، سهم ولایات جنوبی و شرقی از خون، فقر، بی‌سوادی، عقب‌ماندگی و آسیب‌های گوناگون ناشی از جنگ بیش از سایر مناطق کشور بوده است‌، اما همواره مورد بی‌توجهی و بی‌مهری قرار داشته‌اند. جنوب و شرق قربانیانی بوده‌اند که حتی از همدردی و درک‌شدن رنج‌شان نیز محروم بوده و در سکوت و تنهایی و درماندگی، محنت‌شان را قورت کرده‌ است. به اختصار، یکی از عاملان و مسببان اصلی بی‌توجهی سایر بخش‌های افغانستان به رنج‌ها و محنت‌های عمیق و خانمان‌سوز جنوب و شرق، کسان و گروهک‌هایی مثل ملاعمر و ملا هبت‌الله و اشرف‌غنی و امثال آنها بوده‌اند.

کسانی که با رویکردهای قبیله‌ای، فاشیستی و غیرانسانی در سیاست و مناسبات قدرت، احساس همدردی و رابطه انسانی میان آدم‌ها را از بین بردند. حتی در بحبوحه همین فاجعه جگرخراش، آثاری از قهر و بی‌میلی به همدردی با مشرقی و حتی یک رضایت پنهان از آنچه در آن استان‌ها رخ داده است، قابل رصد است.

چنین برخوردی با قربانی و آسیب‌دیده منصفانه نیست اما عواملی دارد. دم‌دست‌ترین مصداق آن، انسان‌کُشی و بیداد است که از ماه‌ها به این‌ سو در پنجشیر و اندراب‌ها و در سراسر کشور به صورت کل روی دست گرفته شده و مسببان و عوامل آن کسانی‌ هستند که به لحاظ جغرافیا، تبار و فرهنگ اکثرا به جنوب و شرق تعلق دارند. افغانستان هرچند هیچ‌گاه یک دولت-ملت متحد و یکدست نبوده اما دست‌کم روابط عاطفی و همدردی طبیعیِ میان‌انسانی در روان مردمانش جاری بود. اکنون به بدیمنی حضور و استیلای موجوداتی مثل طالب، حتی همان همدردی غریزی و طبیعیِ انسانی نیز میان ساکنان آن دیار در حال افول است. طبیعت -که مسبب این زلزله است- را نمی‌توان مجازات و تنبیه کرد اما عاملان کشتارها و جنگ‌های خانمان‌سوز و مجریان مانیفست وحشت و بربریت نه تنها مجازات نشدند و نمی‌شوند که همواره کاخ‌نشین بوده‌اند و غرق در ثروت و مکنت و عیش و عشرت.

برخورد طالبان بعد از زلزله هم ورای این واقعیت نبود. پس از حادثه زلزله، در رژیم طالبان چون هیچ تجربه‌ای در امر امدادرسانی و مدیریت بحران در اثر حوادث طبیعی ندارند، جز تقلیل وضعیت به مسائل دینی و آرزوی بهشت برین برای کشته‌ها که در بین مردم تبلیغ می‌شود، عملا هیچ رفتاری که همدردی و غم شریکی آنان را با مردم این نواحی نشان بدهد، دیده نمی‌شود. طالبان که کاری جز انتحار و انفجار و سرکوب زنان و اقلیت‌ها نداشتند، در رویارویی با این پدیده ناکارآمدی و ضعف آشکار خود را به نمایش گذاشتند.