|

مقصد همین‌جاست

اسماعیلی هنوز همان کت گشاد چند سال قبل را به تن داشت. چند بار با خودم گفتم کت‌بسته ببرم تا موهایش را کراتینه کنم بس که وز وزی بود. از کنارم رد شد و با خودش داشت دودوتا چهارتای ماه رمضان را می‌کرد احتمالا.

اکبر یوسفی

 

اسماعیلی هنوز همان کت گشاد چند سال قبل را به تن داشت. چند بار با خودم گفتم کت‌بسته ببرم تا موهایش را کراتینه کنم بس که وز وزی بود. از کنارم رد شد و با خودش داشت دودوتا چهارتای ماه رمضان را می‌کرد احتمالا. نگاهش خیس بود و حواسش شاید سمت باقرآبادی ورامینی ته خط نازی‌آبادی یا شاید کوره‌پزخانه‌های فیروز بهرام!!! تماس می‌گرفت با فارغ‌التحصیلان برای کمک. خودش اول از همه آن کت گشادش را درمی‌آورد و آستین یاری‌اش را بالا می‌داد. همیشه جلوی صف بود.گاهی آنچنان طلب کمک می‌کرد و خودش را به در و دیوار می‌زد که آدم تصور می‌کرد صاحبخانه‌اش جوابش کرده و یخچال و قابلمه‌های زندگی‌اش کنار پیاده‌رو روی هم آوار شده. سال‌هاست که جمع کوچکی از دانش‌آموزانش را برای کمک به آنهایی که دست کاسه‌شده‌شان دیده نشده را به خط کرده برای تأمین اندکی روزی. گاهی از زمان آموزش مساعده می‌گرفت و بی‌محابا به امور کمک‌رسانی می‌پرداخت. جوری تخت گاز می‌رفت که متصور می‌شدی شوماخر با بیست ایربگ غیرایران‌خودرویی در پیست مالزی بی‌هیچ دغدغه‌ای به دنبال افتخاری دیگر است. جوری برای نیازمندان خرج می‌کرد که ایلان ماسک برای خرید توییتر!!!! ساعت ۸ شب بود و هنوز در مدرسه با مهدی خانی دور دور می‌کرد. رفتم جلو برای خداحافظی که دستم را رها نکرد و گفت اینم سرچراغی از من داشته باش.

با انگشت اشاره و شستش خیسی دور لبانش را گرفت و گفت: «وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ* و بدانید که خدا میان آدمى و دلش حائل مى‌‌گردد».

و ادامه داد «حواست باشه اگر دلت به سمت حقیقت اشاره کرد، مقصد همان است».

و هرچه فکر کرد ندانست این سخن از کیست که می‌گفت حقیقت از منظر انسان‌ها متفاوت است در حالی که ذات آن ثابت.                                        *انفال/٢۴