فیزیکدانی که تاجی از ذرات بر سر داشت
یادنامه پروفسور «هارالد فریش» و میراث ماندگارش برای ما
امروز که در حال نوشتن این یادنامه برای استاد فقیدم، زندهیاد پروفسور «هارالد فریش» هستم، از غمبارترین روزهای زندگیام است. با تمام وجودم حس میکنم عزیزی از خانوادهام را از دست دادهام و تکیهگاهی بزرگ را در جهان دانش.
صور کن فیزیک چقدر سخت میشد اگر ذرات فکر میکردند.
«گِل-مان» خطاب به «فریش»
امروز که در حال نوشتن این یادنامه برای استاد فقیدم، زندهیاد پروفسور «هارالد فریش» هستم، از غمبارترین روزهای زندگیام است. با تمام وجودم حس میکنم عزیزی از خانوادهام را از دست دادهام و تکیهگاهی بزرگ را در جهان دانش. امروز که در حال نوشتن این مقاله یادبود، اما درواقع رنجنامه هستم، از سویی چشمانم اشکبار است از فقدانش و از سویی دردی بزرگ در سینه دارم که چرا نمیتوانم در مراسم بزرگداشت مردی حضور داشته باشم که بسیار مدیون مهر و بزرگواری او هستم. مرزها فقط یک خط روی نقشه نیستند و سفارتخانهها سفیر صلح و فرهنگ نیستند؛ وگرنه باید برای روز بزرگداشت او از ایران چندین نفر به مونیخ سفر میکردند و در مراسم او از جانب ایران و از جانب ناشرانی که کتابهای او را چاپ کرده و خواهند کرد، دستهگلی روی سنگ مزارش میگذاشتند. وقتی به این میاندیشم که سایه سنگین سیاست چگونه راه را بر ما بسته که نمیتوانیم بهآسانی برای شرکت در مراسم سوگواری مردی حضور داشته باشیم که به وقت زندهبودنش بسیار ایران ما را دوست داشت، قلبم فشرده میشود و یاد تکهای از شعر سهراب سپهری میافتم که میگوید: بانگی از دور مرا میخواند، لیک پاهایم در قیر شب است. گویی جهان سیاست مانند قیر شب است که پای پژوهشگران در آن فرورفته. از این داستان و این قصه پرغصه بگذریم که جز افسوس و اندوه چیز دیگری ندارد. پروفسور «هارالد فریش»، استادتمام فیزیک نظری دانشگاه ماکسیمیلیان مونیخ چند روز پیش در سرزمین مادریاش و شهری که بسیار دوستش داشت، چشم از جهان فروبست. با وجود آنکه ذهنی پویا و تنی سالم داشت، گرد پیری بر وجودش نشسته بود و بیماری ناشی از یک رویداد در سالهای گذشته، کار خود را کرد و او را از ما گرفت. این مقاله که یادنامه اوست، نهفقط از جانب نویسنده آن، نهفقط از جانب همکاران نویسنده در ترجمه کتابهایش، «وحدت محبملکی» پژوهشگر شیمی-فیزیک نظری و «کریمه بهاری» پژوهشگر ریاضی و نهفقط از جانب پژوهشگران ایرانی همکار اوست؛ بلکه ادای احترام به مردی است که ایران را دوست داشت، به ایران آمد و با ایرانیها همکار بود. این یادنامه از جانب ایرانیان است برای زندهیاد «هارالد فریش» عزیز و خانوادهاش.
«هارالد فریش» در میان فیزیکدانان و بهویژه فیزیکدانان ذرات بنیادی، چه تجربیکاران و چه نظریکاران، چهرهای شناختهشده بود. «فریش» به سال 1943م. در شهر تسویکاو، شهری در ایالت زاکسونی، در آلمان متحد امروز و آلمان شرقی دوره جنگ سرد به دنیا آمد. به سال 1961م. پس از دریافت دیپلم به خدمت سربازی رفت. او دوره سربازیاش را در نیروی هوایی ارتش خلق آلمان شرقی سپری کرد. پس از پایان سربازی، به سال 1963م. وارد رشته فیزیک در دانشگاه لایپزیگ شد و تا جولای 1968م. در آنجا ماند. در سالهای درسخواندن در لایپزیگ رویدادهای شگفتانگیزی در زندگیاش رخ داد. از دلباختگیاش به دختری پریرو و پزشک تا همکاری در اعتراضهای سیاسی. آن روزها که در لایپزیگ دانشجو بود، به دلیل کشیدهشدن دیوار برلین، آلمان به دو بخش غربی و شرقی تقسیم شده بود. صاحبان و طالبان قدرت با اندیشههایی ناراست و نادرست و ناشفاف و اهریمنانه دنیا را به دو بلوک شرق و غرب دو پاره کرده بودند. بلایی که برای ساکنان خردمند کره زمین بسیار پرهزینه بود. آنچنان که بارها زمینِ انسانها در سراشیبی ویرانی و جنگ هستهای قرار گرفت. سال پایانی حضور «فریش» جوان در دانشگاه لایپزیگ در میانه جنگ سرد بود. دورهای که نزدینانه نیمقرن به درازا کشید و دو قطب آن یعنی ایالات متحده آمریکا با نظام اقتصادی سرمایهداری و اتحاد جماهیر شوروی با نظام اقتصادی سوسیالیستی-کمونیستی بودند. به واسطه این تقسیمبندی، دولتهای اروپایی خسته از دو جنگ جهانی ویرانگر، با نظامهای اقتصادی شکننده، به یکی از این دو قطب متمایل بودند. هریک از این دو قطب هم با هزینههای جنگافروزانه و کمکهای مالی و دیگر شیوهها در گسترش حوزه نفوذ خود تلاش میکردند. در این میانه، «هارالد فریش» جوان روزهای خوبی را با دوست عزیز و باهوشش که دانشجوی پزشکی دانشگاه لایپزیگ بود، سپری میکرد. گویی عشق شورانگیز میانشان چراغ روشنی بود بر تمام تاریکیهای جهان. «زوزانه» دختری در نهایت زیبایی و کمال و دانایی بود. روزها با فرازونشیب میگذشتند تا اینکه به سال 1968م. در پی یک اقدام اعتراضی نسبت به تخریب یک کلیسای تاریخی، از جانب حکومت کمونیستی آلمان شرقی، «هارالد فریش» و دوستش ناچار شدند با یک قایق کانویی از میانه دریای سیاه تا سواحل ترکیه فرار کنند. «هارالد فریش» پس از فرار از لایپزیگ و مستقرشدن در مونیخ، با فیزیکدانان طراز اولی مانند «ورنر هایزنبرگ» کار کرد. او دکترای فیزیک خود را با راهنمایی پروفسور «هانریش میتر» به پایان رساند. فریش یک سال بعد را در سرن و با فیزیکدان نابغه «مارِی گل-مان» گذراند. رابطه میان «گل-مان» و «فریش» چیزی فراتر از استاد-شاگردی بود. آنها با هم رفیق اعلی بودند و دو سال پیش که
«گل-مان» چشم از جهان فروبست، «هارالد فریش» برایم نوشت که 10 روز پیش از مرگش به آمریکا سفر کرده بود تا دیدار تازه کند؛ اما میدانست که این دیدار، دیدار پایانی است و خیلی زود «گل-مان» او را تنها خواهد گذاشت. با «گل-مان» اروپا را به مقصد انستیتوی فناوری کالیفرنیا –کلتک- ترک کرد و در آنجا همراه با او و «والتر الن باردن» روی آهنگ واپاشی پایونها -ردهای از ذرات- پژوهشهای ماندگاری را به سرانجام رساند. یک سال بعد به همراه «گل-مان» نظریه پیمانهای در برهمکنش قوی را ارائه داد که به الکترودینامیک کوانتومی یا کیو.سی.دی معروف است. «فریش» به سال 1975م. به همراه فیزیکدان نظری سوئیسی، «پیتر مینکوفسکی»، مقاله مهمی منتشر کرد که بنا به گفته فیزیکدان بلندآوازه ایرانی، «مسعود چایچیان» در دانشگاه هلسینکی، از برجستهترین کارهای او بهشمار میرود. بد نیست بدانید «مینکوفسکی» یعنی کسی که از اهالی مینسکِ روسیه است. «مینکوفسکی» تبارش به روسیه میرسد. «فریش» در ادامه کارهای پژوهشیاش به موضوعاتی مانند کیهانشناسی، ثابتهای بنیادی فیزیک و مسائل مرتبط با کوارکها و لپتونها پرداخت. او یک سال را در دانشگاه وپرتال آلمان و برن سوئیس گذراند و از سال 1980م. یعنی یک سال پس از رویدادهای سال 1357ه.خ در ایران به کرسی استادتمامی فیزیک نظری در دانشگاه معروف لودویگ ماکسیمیلیان مونیخ تکیه زد. او نزدیک به 30 سال در دانشگاه لودویگ ماکسیمیلیان ماند و به سال 2008م. بهطور رسمی بازنشسته شد، اما تا همین سالهای پیش از همهگیری کرونا در جایگاه استاد مدعو در آنجا به پژوهش و نگارش میپرداخت. پروفسور «هارالد فریش» به سال 2008م. جایزه بسیار درخشان و معتبر دیراک را کسب کرد و پنج سال بعد به سال 2013م. از دانشگاهی که دانشآموخته شده بود، یعنی لایپزیگ، درجه افتخاری کسب کرد. «هارالد فریش» که حالا دیگر در میان ما نیست، بیش از 350 مقاله دانشیِ پرافتخار و معتبر را در مجلههای دانشیِ درجهیک دنیا چاپ کرده است. او همچنین بیش از 20 کتاب نوشته که برخی انگلیسی و برخی به زبان آلمانیاند. اگر بخواهم زندگی «هارالد فریش» را در یک جمله کوتاه بگویم، او ماجراجوی بیباک دنیای فیزیک بود و جهانگرد سرزمینهای ناشناخته.
فرار از لایپزیگ
اجازه دهید نخست خیلی کوتاه داستان «فرار از لایپزیگ» را بگویم، سپس از زبان خود پروفسور «فریش» بخشهایی از این داستان را روایت کنم. «هارالد فریش» جوان، درحالیکه از سویی زیر بار فشار رژیم دیکتاتوری -ایدئولوژیک حکومت کمونیستی- سوسیالیستی آلمان شرقی بود و از سوی دیگر با معشوقه جوان و زیبا و باهوشش، «زوزانه» برای ساختن خانه عشقشان نقشه میکشید، پایش به داستانی کشیده شد که تا پایان عمر زندگیاش را زیروزبر کرد. او دانشجوی فیزیک دانشگاه لایپزیگ بود و خیلی خوب درس میخواند. خانوادهاش از طبقه میانی جامعه بودند و سرشان به کار خودشان بود اما سر سازگاری با اختناق هم نداشتند. این نکته را هم فراموش نکنیم که دهه 1960م. شهر لایپزیگ کانون مقاومت علیه حکومت مشت آهنین آلمان شرقی بود. «هارالد فریش» نه اینکه به فرار از آنجا نیندیشد، خودش میگفت میخواست راهی به بیرون از دیوار برلین بیابد اما دراینمیان اتفاقی افتاد. دولت وقت آلمان شرقی پا را از اختناق اجتماعی فراتر گذاشته بود. دولت کلیسای جامع سنت پاول را که قدمتی چندصدساله داشت در ماه می 1968م. ویران کرده بود. «فریش» و دوستانش میخواستند اعتراض خود را نشان دهند. «هارالد فریش» جوان و دوستانش اعتراض خود را به تماشاییترین شکل ممکن نشان دادند. آنها با طراحی یک سامانه ساده، شامل ساعت و چرخدنده، در آغاز یک مراسم پارچهنوشتهای را به نمایش درآوردند که برای حکومت گران آمد. اِشتازی، پلیس مخفی آلمان شرقی که از کارکشتهترین و خبرهترین یگانهای اطلاعاتی زمان خودش بود و شهرتش زبانزد همگان، تلاش بسیاری کرد تا ترتیبدهندگان این کار را بیابد اما «فریش» باهوشتر از آنها بود و بهموقع گریخت. «فریش» درحالیکه دلش پیش «زوزانه» بود، به همراه دوستش در ظاهر برای سفری تفریحی، درواقع برای فرار به بلغارستان رفتند. بلغارستان هم بخشی از بلوک شرق بود. از آنجا در اقدامی جسورانه با یک قایق کانویی از دل دریای سیاه خود را به سواحل ترکیه رساندند. آنها در نهایت شهامت و درحالیکه اگر به هر دلیلی دستگیر میشدند، خودشان و خانوادههایشان با سختترین تنبیهها روبهرو بودند، دل را به دریا زدند و پس از 33 ساعت پاروزدن گریختند. در ترکیه رویدادهایی پیش آمد که روایت کامل آن در کتاب «فرار از لایپزیگ» با ترجمه نویسنده این مقاله در انتشارات حکمت چاپ شده است. اما در آن کتاب «فریش» چیزی را نگفته بود که حالا پس از درگذشتش این راز را برای نخستینبار روایت میکنم. وقتی پلیس ترکیه «فریش» و دوستش را دستگیر میکند، آنها را برای بازجویی به استانبول منتقل میکند. «فریش» در آنجا علاوه بر سفارت آلمان غربی در ترکیه با یک فرد مهم دیگر هم تماس میگیرد و روایت فرارش را بازگو میکند. «هارالد فریش» از ترکیه و از سفارت آلمان غربی، با خط تلفنی ایمن به فیزیکدان بلندآوازه، «ورنر هایزنبرگ» زنگ میزند و با سفارش «هایزنبرگ» بزرگ که برنده جایزه نوبل بود، با مهر و احترام، با خط پروازی استانبول-آلمان غربی، به مونیخ میرود؛ یعنی از این سوی دیوار به آن سوی دیوار برلین. نکتهای که به ذهنم میرسد این است که بیشک پلیس مخفی آلمان شرقی، اشتازی، رد «فریش» را زده بود اما دست به حماقتهایی مانند آدمربایی و ترور نزد، زیرا میدانست توانایی انجام کاری بهمعنای بهصرفهبودن آن نیست. داستان فرار از لایپزیگ «هارالد فریش» چند نقطهعطف دارد که به دو مورد آن اشاره میکنم. از نقاط عطف زندگی «فریش» پیش از ازدواجش در مونیخ و پس از فرارش، دوستیاش با «زوزانه» است. فضای آن روزها را میتوان تصور کرد که چگونه بوده است. جو امنیتی حاکم و بحثهای داغ سیاسی در جمعهای دانشگاهی، چه استادان و چه دانشجویان. اما «زوزانه» جوان و زیبا که آینده یک پزشک برجسته را پیشروی خود میدید، با «هارالد» جوان روزها و شبهای پرشور و حرارتی را برای خودشان میساختند. با هم به تئاتر و کنسرت میرفتند، کتاب میخواندند و حرکات موزون انجام میدادند. رفتارشان با هم دوستانه، عاشقانه و محترمانه بود. «هارالد فریش» در کتابش با صداقت و شفافیتی ستودنی از زلف به هم گرهزدن قلبش با «زوزانه» میگوید و به خواننده کتابش گویی آداب عاشقی میآموزد. آداب همنشینی و همگامی با دختر رؤیاییاش را. چیزی که به نظر میرسد نسل جوان کشورمان سخت نیاز دارد تا یاد بگیرد. آنها از بودن باهم لذت میبردند و در همان حال برای باورها و محدودیتهای هم ارزش قائل بودند؛ اما نکته ظریف اینجاست. وقتی «هارالد فریش» میگوید که قصد فرار دارد و میخواهد به غرب، یعنی بلوک غرب برود، «زوزانه» او را همراهی نمیکند و میگوید که میخواهد در آلمان شرقی آن زمان بماند و به ساختن کشورش کمک کند. آن روزها هیچکدام نمیدانستند روزی دیوار برلین فرو خواهد ریخت و آلمان متحد زاده خواهد شد. بیشک این جدایی برای «هارالد» و «زوزانه» دلداده یکدیگر سخت بوده است و چهبسا در خلوتشان اشک ریختهاند، اما به مسیر و به باور هم احترام گذاشتند. من هرگز به خودم اجازه ندادم که از پروفسور بپرسم آیا در فراغ «زوزانه» اشک ریخته است یا نه، اما هربار که درباره گذشتههای دور ایشان صحبت میشد از «زوزانه» به نیکی هرچه تمام یاد میکرد؛ کمااینکه در کتاب فرار از لایپزیگ هم با ادای مهر و ادب و احترام یاد کرده است. «زوزانه» در آلمان شرقی ماند و «فریش» به مونیخ رفت. چند سال بعد، بار دیگر «فریش» با یک تضمین امنیتی بالا و در جایگاه فیزیکدانی شاخص و جوان برای شرکت در یک سمینار به لایپزیگ بازمیگردد. او در کنفرانس فیزیک از چشمان مأموران مخفی اشتازی دور نمانده بود و این نکته را پروفسور فقید «عبدالسلام» به او گفته بود. نکته جالب اینکه «فریش» که حالا خودش هم با همسر امروزیاش ازدواج کرده بود، به ملاقات «زوزانه» و شوهرش میرود. «زوزانه» پزشک شده بود و بنا به آنچه «فریش» بعدها به من گفت: زیباتر از همیشه، زیباترین پزشک دنیا. نکته جالب دیگر در داستان فرار از لایپزیگ پروفسور «فریش» داستان اعتراض مردم لایپزیگ و دانشجویان به تخریب کلیسای جامع سنت پاول است. پیش از بازگویی نکته نهفته در دل این داستان بگویم که بعدها آلمانیها کلیسا را بازسازی کردند. آلمانیها استاد بازسازی هستند و شاهد آن بازسازی آلمان پس از جنگ جهانی دوم است. دولت وقت آلمان شرقی تصمیم میگیرد کلیسا را منفجر کند، اما مردم شهر و دانشگاهیان مخالف هستند. آنها این مخالفت را نه در حرفزدن تهی که در عمل و در صحنه هم نشان میدهند. آنها دست به خشونت نمیبرند، اما روشی هوشمندانه را پیش میگیرند. تخریب ساختمانها با دگرگونیهای سیاسی، بهویژه اگر شور بر شعور غالب باشد، در کشورها کموبیش به چشم میخورد. اما چگونگی برخورد معترضان به میزان هوشمندی مردمان بستگی دارد. لایپزیگیها تصمیم گرفتند به شیوهای هوشمندانه اعتراضشان را نشان دهند و در این کار موفق شدند. آویزانکردن یک اسلاید و پارچهنوشته و درج عبارت کوتاه «ما خواستار بازسازی هستیم». هرچند در نهایت در لایپزیگ پلیس به خشونت متوسل شد؛ پیام مردم به روشنی و درستی و با صدای بلند شنیده شد. در کشور ما هم چنین است. باید کل کشور خواستار احیای دریاچه ارومیه باشند، خواستار مراقبت از بناهای تاریخی ایران باستان و بناهای ماندگار یزد و اصفهان و دیگر جاها.
«هارالد فریش» و صدراعظم
بیشک نام «هلموت کوهل» را شنیدهاید؛ صدراعظم آلمان متحد. کسی که صدراعظم خوشنام و موفق چند سال پیش آلمان، خانم «آنگلا مرکل» که شیمی-فیزیکدان است و دکترایش را از دانشگاه لایپزیگ گرفته، سالهای سال درس سیاست را از «هلموت کوهل» آموخته است. بارها با «فریش» درباره آنچه در نشستهایش با «کوهل» داشته با هم صحبت کرده بودیم. چیزی که برای من بسیار پررنگ بود، شفافیت و صراحت لهجه «فریش» با صدراعظم در جایگاه نخستین مقام سیاسی کشورش بود. چکیده داستان همکاری «هارالد فریش» و «هلموت کوهل» به کتاب «فرار از لایپزیگ» بازمیگردد. پس از برچیدهشدن دیوار برلین، «فریش» کتاب فرار از لایپزیگ را مینویسد و بخشهای مهمی از راز فرارش را شرح میدهد. هرچند هنوز هم رازهای مگو مانده که در جایی دیگر به آن خواهم پرداخت. همسر «هلموت کوهل» کتاب را میخواند و خواندنش را به همسرش که سخت درگیر حل مشکلات و مسائل و بحرانهای اتحاد دو بخش آلمان بود، پیشنهاد میدهد. «هلموت کوهل» کتاب را میخواند و خیلی زود منشیاش را مسئول برقراری ارتباط با «هارالد فریش» میکند. آلمان شرقی و غربی ناهماهنگیهای بسیاری داشتند و یکدستسازی آن کاری دشوار بود. «فریش» به دیدار نخستوزیر میرود. جلسهای پربار بود که نتیجهاش برای نسلهای آینده آلمان ماندگار است. در آن جلسه پروفسور «فریش» بدون لکنت زبان از مشکلات نهادهای دانشگاهی آلمان شرقی میگوید. از اینکه بسیاری از انستیتوها و پژوهشکدههای آلمان شرقی در واقع هیچ کار پژوهشی مهمی انجام نمیدهند، هرچند ممکن است افرادی با نامهای بزرگ بر ریاست آنجا تکیه زده باشند. به زبان ساده «فریش» نشان داد خانه از پایبست ویران است و کار هوشمندانه این است که خواجه در بند نقش ایوان نباشد. «هلموت کوهل» هم آنقدر باهوش بود که بداند کار را باید به کاردان سپرد. آنهم افراد کاردانی که به جای چاپلوسی و دروغسرایی که همهچیز خوب است و گل و بلبل، انتقاد میکنند و درخواست بازسازی دارند. «هارالد فریش» و چند نفر از دانشمندان آلمانی، از وضعیت نهادهای دانشی آلمان شرقی برآورد دقیقی میکنند و گزارشی کامل به صدراعظم میدهند. در این مرحله دو نکته نهفته وجود دارد. گروه احیای نظام دانشگاهی آلمان شرقی که «فریش» یکی از آنها بود اعلام میکند برخی جاها باید ادغام شوند، برخی جاها باید برچیده شوند، برخی جاها باید با تغییرات گسترده مدیریتی بازسازی شوند و برای برخی جاها، باید کسانی خارج از آلمان را بیاورند تا ریاست آن نهاد را بر عهده بگیرد. دقت کنید که تکتک این گامها با دشواری همراه بود. برای نمونه یکی از دانشمندان آلمان شرقی که سالها ریاست یکی از انستیتوها را بر عهده داشت، وقتی فهمید باید از مقام خود کنارهگیری کند و انستیتویی که برایش قلعهای تسخیرناپذیر بود، باید با تحول ساختاری و نیروهای جدید بازسازی شود، شروع کرد به اعتراض و نامهنگاری و فرافکنی. اما درنهایت سیاستهای جدیدی که گروه مشاوران «هلموت کوهل» به صدراعظم داده بودند، تا حد بسیار زیادی اعمال شد. اجازه دهید این بخش را با دو نکته به پایان ببرم. نخست اینکه هم صدراعظم و هم گروه مشاوران دانشمندان، به خوبی مشکل آلمان متحد را تشخیص دادند. نه صورتمسئله را پاک کردند و نه از در انکار درآمدند. پذیرفتند که جایی مشکلی وجود دارد و باید حل شود. دیگر اینکه پذیرفتند حل مشکل ساختار دانشگاهی آلمان نیازمند هزینه و نیازمند صرف انرژی است. از این کار دریغ نکردند. اما مهمترین نکته در حرفشنوی سیاستمداری کارکشته همچون «هلموت کوهل» از دانشمندان کشورش بود. اگرچه «فریش» میگوید در برخی موارد به توصیه آنها گوش نکردند، در بسیاری از موارد آنچه دانشمندان گفتند اجرا شد. میوه آن هوشمندی «کوهل» و صرف زمان و انرژی دانشمندانی که به کشورشان و سرنوشت آن علاقهمند بودند، ساختار دانشگاهی پرتوان و پرمایه امروز آلمان است. نمونه ساده آن مؤسسه ماکس پلانک است. مؤسسهای که از ایران خودمان چندین پژوهشگر در آنجا مشغول به کار هستند. «فریش» فقید همیشه میگفت پذیرفتن حرف درست و اجرای آن بخشی از هوشمندی است.
«هارالد فریش» و کتابهایش
«هارالد فریش» فقید که حالا جایش خیلی جاها خالی است، از چندین و چند سال پیش نوشتن کتاب را آغازید. نامبردن از تکتک کتابهایش ضرورتی ندارد و خوانندگان میتوانند به آسانی در سایت آمازون، بخش مربوط به کتابها را بیابند. اما میخواهم دو دسته کلی کتابهای استاد فقیدم را بازگو کنم. کتابهای «فریش» که به دو زبان آلمانی و انگلیسی مینوشته و به زبانهای دیگر از جمله فارسی هم برگردانده شده، دو دسته کلی هستند. دسته نخست کتابهای دانشگاهی و تخصصیاند. دسته دیگر کتابهای دانشی به زبان ساده. همانطورکه بالاتر اشاره کردم دو کتاب «فریش» با نامهای «فرار از لایپزیگ» و «نظریه میدان کوانتومی» را به فارسی برگردانده و چاپ کردهایم. دو کتاب دیگر هم نامهای «اشتباه میکنید آقای اینشتین» و «ثابتهای فیزیکی» در چند ماه آینده چاپ خواهند شد. اما دیگر کتابهایش به فارسی ترجمه نشدهاند. «هارالد فریش» نگارش کتاب را از سالهای دور آغاز کرد. او خود را گرفتار کمالگرایی نکرد و هرگز در پی این نبود روزی از راه برسد که کتابی بنویسد کمنظیر و بیایراد. این موضوع را همواره به من هم تذکر میداد و هنوز صدایش در گوشم است که میگفت پس کی نوشتن کتاب خودت را شروع میکنی! موهایت که دارد سفید میشود، حتما باید دندانهایت هم بریزند تا وقتش برسد. گفتهاش اگرچه شوخی، این پیام را داشت که به دنبال روز موعود و توان موعود نباشیم. نکته مهم دیگری که در کتابهای «فریش» و حتی درسدادنش به چشم میخورد، سادگی است. او سختترین بخشهای فیزیک ذرات و نظریه میدان را به کوتاهی و سادگی بیان میکرد. کتابهای دانشیِ به زبان ساده او همچون شکلاتی خوشمزه و گوارا هستند. داستان کتاب شما را در دریای فیزیک غرق میکند و ناگهان درمییابید از گفتههای «نیوتن» و «اینشتین» و «فاینمن» سر درآوردهاید. «فریش» با کتابهایش پیام مهم دیگری هم دارد. او پس از اینکه جایزه «دیراک» را دریافت کرد و پس از آنکه بازنشسته شد، با خود نگفت حالا وقت گشتوگذار است. نوشتن را تعطیل نکرد و با خود نگفت کتاب به زبان ساده نوشتن کار من با چنین رتبهای نیست. از سال 2008 به بعد که بازنشسته شد، چندین و چند کتاب خوب نوشت که نظریه میدان کوانتومی یکی از آنهاست. این عمل «فریش» میتواند الگویی باشد برای استادان کشورمان که پس از بازنشستگی نگارش کتاب را آغاز کنند. در حوزهای که تخصص دارند، کتابهایی برای دانشجویان، برای پژوهشگران و برای نوجوانان و جوانان بنویسند که آیندهسازان ایران هستند. اگرچه شرایط صنعت نشر در ایران و آلمان و نیز با ناشران بینالمللی مقایسهپذیر نیست؛ راهی هم جز گامنهادن برای ساخت فردای بهتر برای ایران نداریم؛ کمااینکه آلمانیها چنین کردند.
«هارالد فریش» و اندیشه توسعه آلمان
پروفسور فقید «هارالد فریش» یک ویژگی مهم داشت و آن میهندوستیاش در قبال آلمان بود. اجازه دهید بخشی از صحبتهای او را روایت کنم: «بیشک بازسازی کشور و توسعه به پول و منابع مالی نیاز دارد. اما به این معنا که در مسیر توسعه سرمایهگذاری صورت گیرد، نه اینکه پولها بلافاصله هزینه و خرج شود. کسانی که گمان میکنند سرمایهگذاری در فرهنگ و دانش و هنر، تجملات است، اشتباه بزرگی را برای خودشان و کشور مرتکب میشوند. سرمایهگذاریها در زمانه ما انجام میشوند و ارزیابی و بازتاب آن در آینده صورت میپذیرد. تمایل به توسعه قدرت اخلاقی و ذهنی زمانه ما را تعیین خواهد کرد. فراتر از آن سرمایهگذاری در آنچه به توسعه مربوط است، امکان و توان رویارویی مؤثر و شجاعانه را با دگرگونیهای جهان آینده معین خواهد کرد». آنچه «فریش» گفته شفاف و روشن است و نشاندهنده ذهن دانشمندی است که برای کشورش بهترینها را آرزو دارد. «فریش» جوان روزی و روزگاری از آلمان شرقی با شوری که در سر داشت گریخت و سالها بعد با درایت و شعوری که اندوخته بود، به وقت نیاز، به آلمان متحد بازگشت تا در بازسازی کشور نقش داشته باشد. او شور جوانی را به شعور توسعهیافتگی تبدیل کرد. کاری که هر کشور نیازمند توسعه بدان نیاز دارد. «فریش» جمله معروفی داشت و میگفت: «کسی که مطیع بیچونوچرای اوامر دیگران -به معنی پرسونتر بالادستی- است، مسئولیتپذیر نیست». او باور داشت چه در بازسازی کشور و چه در کلاس درس نظریه میدان کوانتومی باید چالش داشت و گفتوگو کرد تا به بهترین راهحل رسید. او از خطاکردن هراس نداشت، چه در محاسبات فیزیک و چه در زندگی روزمره. اگر خیلی کوتاه بگویم، «هارالد فریش» باور داشت که توسعه به جسارت اندیشیدین و عملکردن گره خورده است. در عملکرد خودش در دوره ادغام نظام دانشگاهی آلمان شرقی هم نشان داد چنین است.
درسهایی از «هارالد فریش» برای ایرانیان
سخنگفتن از اینکه میراث «هارالد فریش» برای ایرانیان چیست، چندان آسان نیست؛ شاید کسی بگوید کتابهای «فریش» و خاطراتش در کنفرانسهای فیزیک ایران. اما به بارو من چنین نیست. مهمترین درس «فریش» برای من و برای کسانی که میشناختندش شاید دو چیز باشد؛ نخست اینکه در زندگی و در دانشاندوزی جسور باشید. دیگر اینکه سخاوتمند باشید. من هرگز و هرگز محبتها و مهربانیها و لطفهای بینظیر او را در حق خودم فراموش نخواهم کرد. فراموش نخواهم کرد تا چه اندازه سخاوتمند بود که از برخی کتابهایش دو نسخه میفرستاد. یکی برای خودم و یکی برای دوستانم یا کتابخانه دانشگاهی. من و همکارانم هرگز فراموش نخواهیم کرد چگونه با شهامت میگفت شما نگران پرداخت پول کپیرایت کتاب نباشید، این کار با من، شما کتاب را ترجمه کنید. هرچه از خوبیهای «هارالد فریش» در حق من، چه در سرزمین مادریام و چه در سرزمین مادریاش بگویم کم گفتهام. اندوهگینم و اندوهگینیم که نمیتوانیم در مراسم بزرگداشت او حضور داشته باشیم، اما از او آموختهایم که شهامت و سخاوت را در زندگی در پیش بگیریم. روانت در میان ذرات بنیادی شاد باشد و به امید روزی که گلی را روی سنگ مزارت بگذاریم و بگوییم: پروفسور «فریش» نازنین ما، مسئله مادّه تاریک و انرژی تاریک تا حد زیادی حل شد. آرام بخواب.