|

مسافران چادرنشین‌

خاطرات شمال محاله یادم بره... این خط از ترانه قدیمی اشاره‌ای است به بخش مهمی از حافظه جمعی چند نسل ایرانیان، شمال کشور دهه‌هاست در صدر مقاصد گردشگری کشور قرار دارد و هنوز هم تابستان‌ها و نوروزها و تعطیلات مناسبتی با تراکم شدید و حتی بسته‌شدن جاده‌های منتهی به استان‌های شمالی روبه‌رو می‌شویم.

خاطرات شمال محاله یادم بره...

این خط از ترانه قدیمی اشاره‌ای است به بخش مهمی از حافظه جمعی چند نسل ایرانیان، شمال کشور دهه‌هاست در صدر مقاصد گردشگری کشور قرار دارد و هنوز هم تابستان‌ها و نوروزها و تعطیلات مناسبتی با تراکم شدید و حتی بسته‌شدن جاده‌های منتهی به استان‌های شمالی روبه‌رو می‌شویم.

سفر از اصلی‌ترین تفریحات جمعی انسانی است و فرصتی است برای آرامش و تفریح، زیبایی‌های طبیعی بی‌نظیر و امکان استفاده از سواحل و جنگل‌های زیبا و تفریحات خاص در دسترسی در این مناطق، آزمودن غذاهای سنتی و امکان خرید لباس‌ و مصنوعات و دست‌سازهای محلی و موارد پرشمار دیگر از جمله جذابیت‌های مناطق شمالی کشور است که باعث می‌شود بسیاری از ایرانیان سختی‌ سفرهای طولانی و ترافیک‌های اعصاب خردکن جاده‌های زیبا اما خطرناک قدیمی را به جان بخرند.

از کودکی یکی از نمادهای شمال برایم مردان و کودکان تابلوبه‌دستی بود که در دوران بچگی‌ام نوشته روی آن تابلوها‌ «اتاق» بود و بزرگ‌تر که شدم این نوشته شد؛ «ویلا».

در سفر اخیر باز‌هم همان داستان همیشگی سفر به شمال را شاهد بودم: به رغم سفر در یکی از روزهای میان هفته، جاده همچنان قفل بود و استفاده از دستشویی‌ها در بسیاری از مناطق پولی و قیمت غذا در رستوران‌های بین‌راهی همچنان در محدوده «سرگردنه‌ای»‌ اما با دیدن تابلوهای دلنواز «ویلا» در دستان مردانی که حالا اتاقک‌های سیمانی برای کارشان دارند، غصه‌ها موقت فراموش شد و هجوم خاطرات دور و نزدیک و تلاش برای ساختن خاطراتی جدید آغاز.

اما... تعداد چادرهای برپاشده در سواحل، پارک‌ها، جنگل‌ها و میادین آن‌قدر زیاد بود که به پررنگ‌‌ترین تصویر سفر بدل شد، هیچ‌جای خط کناره از چادرها خالی نبود و صف‌های طویل دستشویی‌های عمومی و شیرهای آب شرب، آن‌قدر خودنمایی می‌کرد که نمی‌شد نادیده گرفت‌شان، طبیعی است که اولین توضیح این چادرنشینی گسترده، هزینه گران اقامت در ویلاها و سوئیت‌ها و حتی اتاق‌هایی باشد که قیمت‌های‌شان برای بسیاری از مردم کشورم نه گران که نجومی است.

طبیعی است که اولین پاسخ به انتقادات درباب سختی‌های شرایط این گروه از مسافران پاسخ مشهور و معروف برخی مسئولان و مدیران باشد: «پول ندارند، سفر نروند!» اما مگر نه اینکه «زندگی آبرومند و دارای حداقل‌های استانداردهای زندگی، حق هر انسان است» و مگر سفر رفتن داخلی با حداقل هزینه‌ها یکی از حداقل‌های استاندارد زندگی نیست؟ و مگر چنین سفرهایی حق هر انسانی نیست؟

مطمئنم که هیچ مدیر و مسئولی حال آن مسافران مانده در ترافیک‌های وحشتناک جاده‌های قفل‌شده قدیمی را که بعدا ساکن چادرهای کوچک در شب‌های گرم و شرجی می‌شوند، درک نمی‌کند و حکایت افراد اسیر صف‌های طولانی دستشویی را که خرید آب معدنی و نان و پنیر و تخم‌مرغ هم برایشان بسیار گران است، واقعا درک نخواهد کرد، من هم درک نمی‌کنم؛ چراکه در آن شرایط زندگی نکرده‌ام و فقط یک تماشاگر از دور بوده‌ام؛ اما حتی به‌عنوان تماشاگر هم وقتی باران‌های ناگهانی و سیل‌آسای شمالی سررسیدند، از فکر هزاران ساکن آن چادرهای یک‌لایه رهاشده به حال خود، درد در سرتاسر وجودم دوید.

ساده است بگوییم «نان ندارید، بیسکوئیت بخورید» یا اینکه بگوییم «شلوغی جاده‌های کشور نشان می‌دهد که وضع مردم آن‌قدرها هم بد نیست» اما سخت است فراهم‌کردن حداقل‌های یک زندگی آبرومند و شرافتمندانه که بتواند حال آدم‌ها را خوب کند، نه بد، سخت است فراهم‌کردن حداقل‌های زندگی که برای انسان‌ها امید بیافریند نه ناامیدی، شادی بیافریند، نه درد.