جادوی شهر اوز
شاید بسیاری از ما در لحظاتی تجربه کردهایم که جسممان جایی باشد و روحمان جایی دیگر. این اتفاق امسال در لحظه تحویل سال تکرار شد. هنگامی که عکسهای سفره هفتسین و دوستان را جلوی قرچک دیدم. دوستانمان در کنار خانوادههای الهه محمدی و نیلوفر حامدی - روزنامهنگاران زندانی - پشت دیوارهای زندان قرچک جایی که در نزدیکترین فاصله به آنها بود سال را نو کردند.

شاید بسیاری از ما در لحظاتی تجربه کردهایم که جسممان جایی باشد و روحمان جایی دیگر. این اتفاق امسال در لحظه تحویل سال تکرار شد. هنگامی که عکسهای سفره هفتسین و دوستان را جلوی قرچک دیدم. دوستانمان در کنار خانوادههای الهه محمدی و نیلوفر حامدی - روزنامهنگاران زندانی - پشت دیوارهای زندان قرچک جایی که در نزدیکترین فاصله به آنها بود سال را نو کردند. سالی که البته نو نشد و به قول «محمدحسین آجرلو» - همسر نیلوفر حامدی – تقویم خانهشان در شهریور جا مانده بود. نزدیک 200 روز از بازداشت آنها میگذرد و هنوز آنها بلاتکلیف هستند. «نیلوفر» از زندان آرزوی سالی «روشنتر و سبزتر و رهاتر» برای مردم ایران کرده بود. دلم میخواست دعای سال تحویل و «حول حالنا الی احسن الحال» را همراه دوستانمان در نزدیکی زندان قرچک بخوانیم اما جسمم دهها کیلومتر دورتر بود؛ در خیابانی در جنوب ایران و در جمع مردم و مسافران.
تجربه سال تحویل چند سال پیش در حافظیه شیراز و کنار آرامگاه حافظ، درس عبرتی شده بود که در نوروز به شهرهای شلوغ سفر نکنیم و این بار تصمیم گرفته بودیم مسیرهای تازه و کمرفتوآمدی را تجربه کنیم که بیشتر از روستاها و بومگردیها و خانه دوستان و آشنایان میگذشت. هرچند گاهی جادهها ما را به شهرهای بزرگ و فضاهای گردشگردی شلوغ هم میبرد ولی بیشتر زمان سفر در همین روستاها و شهرهای کوچک سپری میشد.
در جادهها آنچه بیش از همه به چشم میآمد جای پاککردن و سیاهکردن شعارنویسیها بود. هرچند به نظر میرسید در برخی موارد سعی شده بود ابتکار به خرج داده شود و به جای رنگها و قلمهای سیاه از رنگ همرنگ استفاده شود، ولی حجم سیاهی روی تابلوها و دیوارها و حتی در مواردی کوهها کاملا به چشم میخورد.
از اولین شهرهایی که رفتیم اوز بود. شهری در جنوب استان فارس که به داشتن خیرین فرهنگی معروف است. شهری که ورودی و خروجی شهر با دانشگاه است و خبری از تعمیرگاههای بین راهی نیست و فضای سبز و برکهها به مسافران خوشامد میگوید.
برکهها یا آبانبارها محل جمعآوری آبها هستند که یادگار گذشته است و در سطح شهر فراوان دیده میشود. گذشتهای که به حدود 600 سال قبل و زمان صفوی بازمیگردد و حالا «اوزی»ها سعی کردهاند به نوعی دوباره آنها را احیا کنند و حتی موزه مردمشناسی هم نمادش از این برکههاست. بیش از 17 برکه در سطح شهر در این چند سال اخیر ساخته شده و قرار است چندتایی از آنها که در کنار هم درست شده محلی برای برپایی جشنها و مراسمها باشد. حتی وقتی از بلندی به ارتفاعات شهر اوز نگاه میکنید، چند تا از برکهها را در مکانهای سنگلاخ میبینید و به نظر میرسد گذشتگان به فکر در راه ماندگان و جلوگیری از تشنگی آنها بودهاند. اما نکته دیگری که در اوز به چشم میآید حضور فعال خیرین در فعالیتهای فرهنگی است. ساختن مکانهای فرهنگی از علاقهمندیهای آنها بود. در گوشهای از شهر که کمکم به قطب فرهنگی آن در حال تبدیلشدن است یک موزه جدید حدود دو سال پیش آغاز به کار کرده است؛ «موزه عروسکهای اوز». این فضای دوستداشتنی، خانهای سفید با حیاطی دلباز بود که تا چند سال پیش محل زندگی خانم «فوزیه خضری» بود. وقتی به آن خانه سپید رسیدیم، خانم خضری نبود اما راهنمایان و دستاندرکاران جوان آن خانه سعی میکردند با توضیحاتشان جای خالی او را پر کنند.
خضری از سال 95 به دنبال ساخت این موزه بود و سرانجام 21 تیر 1399 توانسته بود که با گردآوری عروسکهایی از سراسر ایران و بسیاری از کشورهای جهان موزهای «خصوصی» بسازد و سومین موزه این شهر را بعد از موزه مردمشناسی و موزه بازرگانان تأسیس کند و حدود هزار عروسک را از سراسر ایران و جهان در کنار هم جمع کند. در ابتدای ورود به موزه بسته به حال و هوای عید عروسکها و تزئینات آویزان بود اما اشاره کردند که از فردا و با آغاز ماه رمضان این عروسکها عوض میشود.
در راهرو ورودی موزه در یک طرف با الک یک عروسک به شکل خانم ساخته شده بود که به راه و رسم رفتن به خانه مردم با الک اشاره دارد. کودکان با این الکها به خانه همسایهها میرفتند و نان و خرما و شیرینی دریافت میکردند.
بر دیوار دیگر این ورودی هم نقاشیهایی قرار دارد که یادی از گذشته و دریاست. در این موزه هر اتاقش دری به دنیایی زیبا بود. در اتاقهای مختلف خانه، عروسکهایی از شهرهای مختلف ایران در ویترینها بود. پشت هرکدام از عروسکهای تزئینی و آیینی قصهای بود که راهنمایان تعریف میکردند.
در بخش عروسکهای ملل، عروسکهایی زیبا با قصههایی شیرین از اروپا و آمریکای شمالی و جنوبی و روسیه و آسیای شرقی و کشورهای عربی در ویترینها بود.
یکی از جذابترین بخشهای موزه، اتاق مشاهیر بود. در این اتاق عروسکهایی از چهرههای برجسته ایران ساخته و به نمایش گذاشته شده بود. در این اتاق عروسکهایی از استادان شجریان، توران میرهادی، صادق هدایت، ایران درودی و... به نمایش گذاشته شده بود. سعی هم شده بود عروسکهای برخی از مشاهیر شهر اوز نیز در آن قرار گیرد مانند استاد «عبدالمجید ارفعی» که متخصص زبانهای باستانی، کتیبهشناس است و پژوهشگر و متخصص زبانهای اکدی و ایلامی، ایلامشناس و از واپسین بازماندگان مترجم خط میخی ایلامی در جهان و از مهمترین کتیبهخوانان ایرانی است و برخی از لوحهای گلی تختجمشید با تلاش وی ترجمه شده است یا «مریم بهنام» که سال 1300 در بندرلنگه به دنیا آمده بود و آذر 93 در دوبی درگذشته بود. زنی که به خاطر فعالیتهای مستمر اجتماعی برنده جایزه بانوی امارات در سال 2010 شد. بر در و دیوار موزه پردههای نقاشی و تصویرگریشده براساس قصههای عامیانه اوزی آویخته شده بود که اثر تصویرگران شناختهشده ایران است. با این «پرده»ها برای بازدیدکنندگان و بچهها قصهگویی میکردند.
وقتی دیدار از عروسکهای موزه پایان میگیرد؛ دیگر سخنان «فوزیه خضری» در مراسم گشایش این مکان چندان غیرقابل به نظر نمیرسد. او معتقد است «هر عروسک آنقدر ویژگی منحصربهفرد دارد که خودش یکتنه میتواند نماد فرهنگ و پیامآور صلح باشد».
در موزه عروسکها اما کتابخانه پر و پیمان «بانو» هم به آنجا منتقل شده بود، کتابخانهای با کتابهایی از نویسندگان زن یا درباره زنان. بخش بزرگی از میهمانان موزه عروسکها کودکان و نوجوانان هستند. موزه در کنار کتابخانهای پروپیمان، برای بچهها برنامههای مفصلی دارد. به طور تقریبی با گشتی که در شهر زدیم هر محله تقریبا یک برکه و یک مسجد داشت. تفاوت مساجد سنی و شیعه در آن ماه و ستارهای بود که بر بالای آن قرار داشت.
در قبرستان شهر سنگها ایستاده بر سر مزار قرار میگرفت و این شهر بیشترین شهیدان ایرباس 655 را داشت که در سال 1367 توسط آمریکا سرنگون شده بود. افغانستانیهای ساکن این شهر جزء متمولان آن بودند.
«فروغ هاشمی» از چهرههای فرهنگی اوز تعریف میکرد که در اوز نهادهای مختلف فرهنگی را مردم ساختهاند. کتابخانهها، موزهها، دانشگاهها و مراکز فرهنگی و آموزشی دیگر و حتی ساختمان نهادهای دولتی را. ما فرصت نداشتیم همه مراکز را ببینیم اما موزه عروسکها که در خانه فوزیه خضری و با سرمایه او ساخته شده بود، نور امیدی بود برای ما در روزهای تلخ. شاید چنین اتفاقهایی است که ستونهای جامعهاند.