|

ایران در تنگنای تاریخی

فرصت‌ها و تهدیدهای تمدن ایران در جهان امروز

این روزها عمده فکر من را وضعیت ایران و تمدن ایرانی به خود مشغول کرده است؛ تمدنی که شاید بیش از هر زمانی در معرض خطر بوده و اگر این‌گونه پیش برویم، جز در کتاب‌ها و خاطره‌ها چیزی از این تمدن بزرگ باقی نمی‌نماند. برای نجات چنین تمدنی باید به اصلی‌ترین سؤالات آن پاسخ داد. باید دید چگونه این تمدن به‌ وجود آمد و مهم‌ترین نکاتی که سبب بقای آن شد، چه بود

ایران در تنگنای تاریخی

این روزها عمده فکر من را وضعیت ایران و تمدن ایرانی به خود مشغول کرده است؛ تمدنی که شاید بیش از هر زمانی در معرض خطر بوده و اگر این‌گونه پیش برویم، جز در کتاب‌ها و خاطره‌ها چیزی از این تمدن بزرگ باقی نمی‌نماند. برای نجات چنین تمدنی باید به اصلی‌ترین سؤالات آن پاسخ داد. باید دید چگونه این تمدن به‌ وجود آمد و مهم‌ترین نکاتی که سبب بقای آن شد، چه بود. تقویت همان نکات می‌تواند ما را از این پیچ تند زمانه بگذراند و باعث شود که دوباره این تمدن شکسته سر برآورد. شاید اگر به تاریخ طول و دراز و پر‌فراز‌و‌نشیب ایران نگاه کنیم، مهم‌ترین وجه آن، دوام این تمدن با وجود حملات بسیار ویران‌کننده به این سرزمین باشد. در سرزمین ما جنگ‌های بسیاری رخ داده است. در برهه‌های زمانی بسیاری فاقد یک دولت مرکزی بودیم و در گوشه و کنار این سرزمین حکمرانان مختلفی در حال حکمفرمایی بودند. آنها با خود و درون خود نیز جنگ‌های مستهلک‌کننده‌ای داشته و همان هم به سقوط‌شان منجر شده است. در‌عین‌حال چند حمله بسیار ویرانگر چه از نظر کشوری و چه از نظر فرهنگی نیز به این سرزمین شده که ازجمله باید به حمله اسکندر مقدونی، حمله اعراب و نیز مغول‌ها اشاره کرد. این سه یورش سهمگین سه یورش از سه حوزه تمدنی متفاوت با زبان و فرهنگ متفاوت بوده که سبب تغییرات بسیاری در حوزه تمدنی ایران شده است؛ اما نکته مهم اینجاست که هیچ‌یک نتوانستند فرهنگ ایرانی را از بین ببرند. زبان فارسی که ادامه زبان فارسی باستان است، به حیات خود ادامه داده و بسیاری از ویژگی‌های فرهنگی ایرانی حفظ شده است. هنوز که هنوز است، مهم‌ترین عید ایرانیان نوروز با سابقه‌ای چند‌هزارساله بوده و هنوز ایرانیان به‌شدت و حدت شب یلدا را گرامی می‌دارند. این سؤال مطرح می‌شود که چه چیزی در تمدن ایرانی وجود داشته که این‌گونه بقای آن را حفظ کرده است؟ می‌توان از جنبه‌های مختلفی به این سؤال پرداخت. به‌ویژه باید به این نکته توجه داشت که در بسیاری از این برهه‌های تاریخی افراد بزرگ و تأثیرگذاری بودند که همانند یک ستون برای این تمدن عمل کرده و منجر به حفظ آن شده‌اند؛ اما در این جستار سراغ سرچشمه‌ها می‌رویم. ببینیم که این تمدن طولانی در سرچشمه خود چه نکته‌ای داشته که تاکنون این‌گونه به بقای آن یاری رسانده و آیا می‌تواند از این به بعد نیز مؤثر واقع شود؟ پیش‌ازآن کمی به مفهوم تمدن می‌پردازیم و سعی می‌کنیم با نگرش علمی ماهیت آن را توضیح دهیم.

    

تمدن؛ پدیده‌ای زیستی‌-فرهنگی

هر تمدنی ویژگی‌های مثبتی دارد. اگرچه داستان ظهور و افول تمدن‌ها مهم و پیچیده است؛ اما لزوم ایجاد یک تمدن، داشتن پایه‌های قوی در یک سرزمین است. تمدن می‌تواند به همان سرزمین محدود نمانده و گسترش یابد. تاریخ بشری پر از مثال‌های مختلف درباره ویژگی‌های تمدن‌های مختلف است؛ اما همه در یک نکته با هم مشترک هستند و آن هم اینکه اساس شکل‌گیری تمدن بر پایه‌های مثبت و قوی‌ای است که توانسته مردمی را تحت لوای خود گرد آورده و سرزمینی جفرافیایی را به سرزمینی فکر و فرهنگی بدل کند؛ بنابراین تمدن مفهومی زیستی‌-فرهنگی است. عناصر تشکیل‌دهنده یک تمدن انسان‌هایی هستند که از ژن و سلول و بافت و مغز تشکیل شده‌اند. آنها در تعامل با کتاب‌ها، اندیشه‌ها، بناها، شهرها و مفاهیم معرفتی سرزمین جغرافیایی خود قرار می‌گیرند و این تعامل دوجانبه است؛ یعنی در فرایند تمدنی، زیست و فرهنگ در یک تعامل دوجانبه با هم قرار می‌گیرند. این‌گونه است که تمدن فقط موقعیت تاریخی افراد نیست؛ بلکه زیست و زندگی آنها را هم شامل می‌شود. بررسی دقیق رابطه ژن و فرهنگ از منظر بحث ما اهمیت دارد. ما می‌خواهیم از واقعیتی صحبت کنیم که ساختاری ثابت ندارد. واقعیت لحظه به لحظه ساخته می‌شود. توانایی‌ها و پتانسیل‌هایی وجود دارد که می‌تواند لایه‌های بزرگی از واقعیت را بنا بگذارد و جهان ما را پر از لایه‌های واقعیتی کند که به‌ شکلی مسالمت‌آمیز در کنار هم در حال زندگی هستند. اگر ما ساختار جهان را به‌ صورت لایه‌های واقعیتی ببینیم که در تعامل با هم لحظه به لحظه بر ساختار کلی واقعیت می‌افزایند، نیازمند نظریاتی مانند نظریه‌ای در باب تعامل بین ژن و فرهنگ هستیم؛ زیرا هم ژن و هم فرهنگ دو پایه اساسی برای زندگی انسانی محسوب می‌شوند. در ضمن هر دو این مفاهیم نیز به‌شدت پویا هستند و هر‌کدام از آنها می‌توانند به ساخته‌شدن واقعیت یاری رسانند. جانداران که شاید مهم‌ترین آنها از لحاظ دخالت در ساخت زیستگاه، گونه انسان خردمند باشد، به‌ صورت فعالانه محیط و زیستگاه‌شان را به نفع خود تغییر می‌دهند. آنها به این وسیله بر انتخاب ژن‌های خود با انتخاب طبیعی به‌ نوعی نظارت کرده و تا حدودی آن را در دست می‌گیرند. این کار به انتخاب بین ژن‌ها منجر می‌شود. ژن‌هایی باقی می‌مانند که در رابطه جدید جاندار-زیستگاه توانایی بهتری برای بقا داشته باشند. این‌گونه ژن و زیستگاه با هم و در تعامل با هم رشد می‌کنند. زیستگاه انسان می‌تواند همان فرهنگ او باشد. تشابه زیستگاه و فرهنگ آن‌قدر زیاد است که حتی علاقه انسان به فرهنگ خود را دارای ریشه‌های بیولوژیک دانسته‌اند و این‌‌گونه علمی جدید به نام توپوفیلیا به‌ وجود آمده است. تووان در کتاب خود با عنوان «توپوفیلیا» توضیح می‌دهد که چگونه هوش، هیجان و قدرت شناخت‌مان در ارتباط تنگاتنگ با محیط زندگی ما است. او نشان می‌دهد که رابطه فرد با محیطش چگونه در به‌وجود‌آمدن ارزش‌ها دخالت دارد. او تمایل انسان به محیط اطراف و همچنین فرهنگی را که در آن زندگی می‌کند، موضوعی زیستی و ریشه آن را در ژنتیک او می‌داند. این موضوع با آنچه گفته شد، در تضاد نیست. گونه انسان خردمند خود حاصل فرگشت در محیط زیست است؛ بنابراین بعید نیست که انسان تمایلی ذاتی و زیستی به محیطی که در آن زندگی می‌کند، داشته باشد. چنین نظریاتی می‌توانند مؤید حرف ما باشند. البته باید توجه داشت که ما دیگر درباره رودها و کوه‌ها و صخره‌ها و تغییرات اقلیمی سخن نمی‌گوییم. از این پس سخن ما درباره زیستگاه فرهنگی‌ است: فضایی که در آن زندگی می‌کنیم، فرهنگی که به‌ واسطه ما ساخته می‌شود و چون ساخته شد، همانند یک زیستگاه عمل می‌کند. آن‌گاه براساس قوانین تکامل و انتخاب طبیعی دست به حذف یا حفظ ژن‌های ما می‌زند. از سوی دیگر همین فرهنگ به‌ واسطه آنکه آموزه‌ها را حفظ کرده و با آموزش به نسل‌های بعدی انتقال می‌دهد، سبب تداوم انتخاب طبیعی و تأثیر روی ژن‌ها می‌شود. به سخن دیگر ما با نوعی توارث بوم‌شناختی روبه‌رو هستیم. یک نوع سیستم وراثت اطلاعات که از طریقی به غیر از ژن‌ها اتفاق می‌افتد؛ پس تمدن ترکیبی از ژن و فرهنگ است که ارتباط بین آنها با زیستگاه قوام می‌یابد. در این مثلث باید توجه داشت که هر سه این موارد قابل تغییر و گسترش هستند. ژن می‌تواند چه بر اثر انتخاب طبیعی و چه بر اثر ورود اقوام دیگر و ازدواج بین انسان‌ها تغییر یابد، فرهنگ نیز می‌تواند در برخورد با فرهنگ‌های دیگر دچار قبض و بسط شود. و زیستگاه نیز می‌تواند منبسط و منقبض شود. گاه حوزه تمدنی بسیار بزرگ و گاه بسیار کوچک می‌شود؛ اما همیشه باید نقطه ثقل و تعادلی باشد که حداقل‌های آن تمدن حفظ شود. در غیر‌این‌صورت با سقوط آن تمدن روبه‌رو خواهیم شد. نکته مهم بعدی شیوه انتقال اطلاعات از نسلی به نسل دیگر است. طبق رابطه زیستگاه‌-ژن-فرهنگ، هر سه این موارد می‌توانند در انتقال اطلاعات مؤثر باشند. ژن عامل شناخته‌شده زیستی در انتقال اطلاعات است. فرهنگ و آموزش ناشی از آن نقش بسیار مهمی را در این انتقال ایفا می‌کند. و درنهایت زیستگاه با مشخصاتی که دارد، می‌تواند اطلاعات خاصی را در طی نسل‌ها منتقل کند. اینها همه مفاهیمی است که در ادامه بحث برای ما مهم خواهند بود.

زیستگاه: نقطه مرکزی تمدن ایرانی

نظریه اصلی این جستار در تشریح تمدن ایرانی نقش مرکزی زیستگاه در ساخت آن است. درواقع زیستگاه چنان‌که خواهیم گفت، زمینه‌ای را تشکیل می‌دهد که همانند نوعی ستون و محور برای فرهنگ و ژن محسوب می‌شود. قبل از اینکه منظورم را از این نظریه بیان کنم، می‌خواهم داستانی اسطوره‌ای را بیان کنم که بیشترین بازتاب تشکیل و در‌عین‌حال مخاطرات تمدن ایرانی را در خود مستتر دارد. داستان سه پسر فریدون در عین سادگی می‌تواند ما را به مهم‌ترین جنبه‌های تشکیل تمدن ایرانی و دوام آن راهنمایی کند. داستان فریدون و پسرانش یعنی سلم و تور و ایرج چنان با مفهوم زیستگاه ایرانی درآمیخته که می‌تواند بازتابی از چگونگی به‌وجود‌آمدن تمدن ایرانی باشد. در نظر اول داستان، داستانی ساده است. فریدون سه پسر داشت: سلم و تور و ایرج. پس از آنکه آنها را مورد آزمون قرار داده و به توانایی‌ها و نقاط ضعف هریک واقف می‌شود، سرزمین بزرگ یا همان هفت اقلیمی را که در آن سلطنت داشت، بین پسران خود تقسیم می‌کند. روم را به سلم، چین را به تور و ایران را به ایرج می‌دهد. ایرج سومین فرزند است؛ اما در امتحان فریدون از همه بهتر عمل می‌کند؛ پس بهترین سرزمین یعنی ایران به او داده می‌شود. همین موضوع مورد حسادت سلم و تور می‌شود. آنها ایران را حق خود دانسته و از در خشونت و تهدید با فریدون و ایرج برمی‌آیند. ایرج اما می‌خواهد صلح برقرار باشد لذا به دیدن دو برادر می‌رود ولی به دست آنها کشته می‌شود و آنها سر ایرج را برای فریدون می‌فرستند. فریدون زنده می‌ماند تا انتقام خون ایرج را بگیرد. منوچهر که طبق روایت شاهنامه نوه ایرج محسوب می‌شود درنهایت انتقام خون ایرج را از سلم و تور گرفته و خود با مرگ فریدون بر تخت پادشاهی می‌نشیند. برای درک بهتر داستان باید نقشه‌ای که این داستان در اختیار ما قرار می‌دهد را در نظر بگیریم. طبق این نقشه فریدون بر منطقه وسیعی حکمرانی می‌کرده که ایران جزئی از آن بوده و در میانه چین و روم قرار داشته است. پس ایران سرزمینی مرکزی و ویژه است. همین موضوع نیز رشک همسایگان را برمی‌انگیزد. تا پیش از این ایران موجودیت مجزا ندارد. بلکه در این تقسیم‌بندی‌ها و لشکرکشی‌هاست که ما با موجودیتی مجزا به‌عنوان کشوری که زیستگاه مشخص و محدود دارد روبه‌رو هستیم. اگر مبنا را شاهنامه و شاهان آن بگذاریم تا پیش از منوچهر همه بر کل جهان سلطنت می‌کردند و ایران معادل با کل جهان بوده است. اما از منوچهر به بعد ایران به زیستگاه خاصی اطلاق شده و همین موضوع تاکنون نیز ادامه داشته است. جالب است که حتی پس از کشته‌شدن سلم و تور به‌ دست منوچهر سرزمین آنها مجدد با ایران یکی نمی‌شود و آنها حکمرانان خودشان را داشته‌اند. یعنی در این مرحله ایران به واحدی سیاسی با زیستگاهی مشخص بدل می‌شود. در این داستان آنچه به ایران موجودیتی مجزا می‌بخشد همان زیستگاه مجزا و مشخص است. همان‌طور که گفتیم طبق این داستان جهان قدیم به سه بخش تقسیم می‌شود. ایران در بخش مرکزی آن است که مورد تهدید و هجوم دو بخش دیگر قرار گرفته اما علی‌رغم نبردها این موجودیت مجزا حفظ شده و ادامه می‌یابد. به ‌سخن دیگر حتی این دشمنی‌ها و شاید بگوییم تفاوت‌های اقلیمی نیز به موجودیت مجزای این زیستگاه کمک می‌کند. اینکه داستان سه پسران فریدون تا به این اندازه به زیستگاه متکی است نشان می‌دهد که این داستان باید بعد از به‌وجودآمدن مفهومی به نام ایران شکل گرفته باشد.

مرکزیت زیستگاه و معناهای آن

اما چرا زیستگاه باید نقطه ثقل در مثلث ژن، فرهنگ و زیستگاه تلقی شود. برای این موضوع باید بپرسیم چرا همانند داستان سه پسران فریدون، ایران که این‌گونه مورد حمله‌های متعدد در طول تاریخ طولانی خود بوده توانسته موجودیت مجزای سیاسی خود را حفظ کند؟ یکی از ویژگی‌های مهم تمدن ایرانی انعطاف‌پذیری بالای آن در برابر فرهنگ‌های بیگانه است. ایران بارها مورد هجوم واقع شده و تعدادی از آنها برای از بین رفتن یک تمدن کافی بوده است. حمله اسکندر مقدونی، حمله اعراب و حمله مغول‌ها تا آن اندازه ویرانگر بوده که تمدن ایرانی باقی نماند. درست همانند تمدن‌های دیگری که طی حملاتی این‌چنینی از بین رفتند. اما تمدن ایرانی نه‌تنها دوام آورد بلکه تفسیری مختص به خود نیز از آن تمدن بیگانه ارائه داد و به‌عبارتی آن را بومی کرد. به نظر می‌رسد نوعی سازوکار فرهنگی برای این موضوع در بطن تمدن ایرانی وجود داشته که خود حاصل اندرکنشی پیچیده بین فرهنگ، ژن و زیستگاه است. در فلات قاره ایران تمدن‌های زیادی قبل از ورود آریایی‌ها وجود داشته که میراث آنها بسیار بااهمیت است: تمدن سیلک، شهر سوخته هلیل‌رود و تپه صندل و پادشاهی عیلامی‌ها همه و همه نقش مهمی در شکل‌گیری فرهنگ و تمدن ایرانی داشته‌اند. اما شاید بتوان کوروش کبیر را پایه‌گذار تمدن ایرانی دانست. زیرا او اولین امپراتوری بزرگ و یکپارچه را در فلات قاره ایران ایجاد کرد و مرزهای آن را به نواحی دورتر گستراند. او در موارد زیادی در برابر اقوام مغلوب رفتاری از خود نشان داد که بعدها ایرانیان آن را در برابر اقوام غالب به کار بردند. تسامح کوروش در هنگام ورود به بابل مشهور است و منشور کوروش نیز به همین موضوع می‌پردازد. او با صلح وارد بابل شد. به آنها آزادی مذهبی داد و به یهودیان اجازه داد که به سرزمین خود بازگردند. لذا از نام کوروش در عهد عتیق نیز به نیکی و بزرگی یاد شده است. در برهه‌های مهم تاریخی متأسفانه ایران مورد حملات بی‌شماری از سوی همسایگان و اقوام دیگر قرار گرفت و همواره تلاش ایرانیان در جهت حفظ فرهنگ ایرانی در عین حاکمیت این فرهنگ‌های بیگانه بوده است. شاید بهترین نمونه تلاش‌های فراوانی است که بعد از حمله اعراب صورت گرفت. اگرچه بارها شنیده شده که این فردوسی بوده که زبان فارسی را نجات داد اما این داوری درست نیست. زبان فارسی در زمانی که فردوسی دست به سرایش شاهنامه زد در اوج بوده و اصلا نمی‌توان به‌جز در بستر زبانی قوی چنین اثر شکوهمندی را خلق کرد. طیف بسیار عظیمی از ایرانیان و دانشمندان و ادیبان در این فرایند نقش داشته‌اند. به‌خصوص دیوان‌سالارانی چون برمکیان که توانستند خدمات بسیار عظیمی به فرهنگ ایرانی کرده و درنهایت نیز جان خود را از دست دادند. تلاش‌های بسیار ایرانیان در حفظ فرهنگ خود داستان طول و درازی است که تا همین لحظه نیز به‌شدت ادامه دارد. اما یکی از مهم‌ترین روش‌های ایرانیان در حفظ فرهنگ خود سعی در گفت‌وگو با فرهنگ بیگانه بوده است. درست است که می‌توان در تاریخ ایران نمونه‌های زیادی از مقابله‌های ایرانیان با فرهنگ‌های بیگانه را یافت اما روش گفت‌وگو به حفظ فرهنگ ایرانی و نیز آشناکردن فرهنگ‌ها و اقوام بیگانه با این فرهنگ و در نتیجه کمک به حفظ آن نقش مهمی را ایفا کرده است. اما چنین خصلتی چگونه ممکن شده است؟ به نظر من نحوه تعامل بین زیستگاه با ژن و فرهنگ پاسخ این سؤال است. اگر به داستان پسران فریدون نیز بازگردیم باز متوجه می‌شویم که ایرج یعنی کسی که متعلق به زیستگاه ایران بود برخلاف دو پسر دیگر به دنبال صلح و گفت‌وگو بود و جان خود را بر سر این مسئله نیز گذاشت. زیستگاه ایران همواره نوعی چهارراه بین فرهنگ‌ها و اقوام مختلف بوده است. وضعیت ژئوپلیتیک ایران سبب شده که هیچ‌گاه همانند دژی نفوذناپذیر عمل نکند. و اگر در برهه‌هایی از تاریخ چنین سیاستی در پیش گرفته شده عملا منجر به آسیب جدی به تمدن ایرانی شده است. انتقاداتی که امروز به سیاست خارجه ایران نیز می‌شود از این منظر تاریخی قابل بحث است. ایران برای ادامه‌دادن راهی به‌ جز گفت‌وگو با جهان ندارد.

زیستگاه-ژن-فرهنگ در جهانی میانه

اینکه این سه عنصر در تعامل با هم چگونه عمل می‌کنند موضوعی بسیار پیچیده و در عین حال نامشخص است. به گمانم در آینده اما موضوعی بسیار مهم و داغ خواهد بود و جوانب مختلف آن مورد بررسی قرار خواهد گرفت. البته علوم بینارشته‌ای جدید نیز باید ابزار بررسی آن را در اختیار ما بگذارند. اما آنچه درمورد ایران گفته شد نشان می‌دهد ژئوپلیتیک زیستگاه در چگونگی این تعامل نقش دارد. اینکه زیستگاه ایران در میانه قرار گرفته نه‌تنها آن را به هجوم اقوام دیگر مستعد کرده است اما نوعی سیالیت فرهنگی را نیز در آن ایجاد و مانع از آن شده که فرهنگ ما به دژی با لایه‌ها و هسته‌های نفوذناپذیر بدل شود. همین موضوع تعامل و دیالوگ را نیز به ‌وجود آورده است. حتی یکدست‌نبودن شرایط اقلیمی ایران نیز به این موضوع یاری رسانده است. در نگاه اول شاید بین سه عنصر ژن، زیستگاه و فرهنگ این زیستگاه باشد که تغییرناپذیر می‌نماید. ژن و ترکیب ژنی می‌تواند دستخوش تغییر شود. فرهنگ نیز تغییر می‌کند. فرهنگی که تغییر نکند فرهنگی مرده است. درحالی‌که زیستگاه به معنای جغرافیا در دوره‌های زمانی کوتاه‌مدت چندان دچار تغییر نمی‌شود. از‌این‌رو زیستگاه می‌تواند به‌مثابه نقطه ‌ثقلی برای هر تمدنی محسوب شود. اما درمورد زیستگاه ایران هم موقعیت میانه آن در منطقه و هم شرایط متنوع اقلیمی سبب شده که آن مفهوم ثابت و تغییرناپذیر را نداشته باشد. اینکه تمدن ایرانی تا بدین حد وابسته و برگرفته از زیستگاه است نکات مهم دیگری را نیز به ما می‌گوید: نام تمدن ایرانی همیشه با ورود آریایی‌ها گره خورده است. به گمان من این موضوع یک اشتباه بزرگ تاریخی است. وقتی زیستگاه نقطه‌ ثقل این تمدن باشد تمام خرده‌تمدن‌ها و اقوام موجود در آن در شکل‌دهی به تمدن ایرانی دخیل‌اند و برای تکوین چگونگی این تمدن باید به آنچه اقوام قبل ورود آریایی‌ها در فلات قاره ایران انجام دادند نیز توجه کرد. ما از نقش کوروش بزرگ در ایجاد تمدن ایرانی سخن گفتیم. شاید جالب توجه باشد که امروز به ریشه‌های فکری و چه‌بسا قومیِ ایلامیِ کوروش بزرگ بسیار توجه می‌شود. به‌خصوص اینکه منطقه انشان که کوروش از آن برخاسته و خود را شاه آن معرفی می‌کند منطقه‌ای بسیار مهم برای حکومت ایلامی به ‌شمار می‌آمده است. چه‌بسا رفتار مسامحه‌گر کوروش نیز نه رفتاری آریایی بلکه متأثر از فرهنگ بومی ایلامی باشد. به نظر می‌رسد دِین ما به فرهنگ‌ها و اقوام غیرآریایی فلات قاره چندان که فکر می‌کنیم کم نیست.

و اما ایران امروز

آنچه در ایران امروز می‌گذرد برهم‌زننده مثلث زیستگاه-ژن-فرهنگ است. موج مهاجرت‌ها به دلیل سیاست‌های اشتباه ترکیب ژنتیکی این سرزمین را بر هم خواهد زد. نکته بعدی درمورد زیستگاه است. زیستگاه ما در سال‌های اخیر آن‌هم شاید برای اولین‌بار در یک دوره کوتاه زمانی تا بدین اندازه تغییر کرده است. اگر از آلودگی هوا و خشک‌سالی بگذریم نابودی دریاچه چند میلیون ساله ارومیه در کنار دریاچه‌های کوچک دیگر، مرداب‌ها و رودها و جلگه‌ها عملا آن مفهوم تنوع و سیالیت را از بین برده و زیستگاه را به منطقه‌ای ثابت و نابارور بدل کرده است. از طرف دیگر فرهنگ ما نیز رو به اضمحلال بوده و تمام جلوه‌های فرهنگی ما در حال از بین رفتن است. لذا آنچه به‌عنوان وطن در مفهوم زیستی‌-فرهنگی خود بوده به‌شدت در معرض خطر و نابودی است. از این پس اگر نجنبیم و اگر سعی در بهبود شرایط این کشور نکنیم دیگر تمدن و فرهنگی به نام ایران وجود نخواهد داشت.