|

روزگار غریبی‌ست نازنین

از چه بنویسم؟ داشتم برای هزارمین بار به «کاشفان فروتن شوکران» گوش می‌دادم. صدای شاملو زیباترین دکلمه جهان است. هم شعرهایش زیباترین و هم صدایش بهترین. پس باز به او گوش می‌دهم که می‌خواند:

از چه بنویسم؟ داشتم برای هزارمین بار به «کاشفان فروتن شوکران» گوش می‌دادم. صدای شاملو زیباترین دکلمه جهان است. هم شعرهایش زیباترین و هم صدایش بهترین. پس باز به او گوش می‌دهم  که می‌خواند:

«روزگار غریبی‌ست نازنین

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد»

چرا؟ چرا این‌گونه شده است؟

به اطرافم نگاه می‌کنم: عشق کجاست؟

در این مردمان خمود و خسته و ناراحت عشق کجاست؟ عشق نیست. عشق در پستوی خانه نهان شده است.

بله. روزگار غریبی‌ست نازنین. بیمارانم زندگی من هستند و تمام زندگی من را شامل می‌شوند. با آنها صحبت می‌کنم. از خیلی چیزها صحبت می‌کنیم. اما عشقی در زندگی‌شان نمی‌بینم. یک‌جور تحمل زندگی‌ای است که دلیلش را نمی‌دانند. چرا عشق به ما آموخته نشده است؟

به‌عنوان یک پزشک دنبال آسیب‌شناسی هستم. آسیب‌شناسی آن چیزی که در اطرافم می‌بینم. آیا عشق‌ورزی را به ما نیاموخته‌اند؟ آیا محبت‌کردن را بلد نیستیم؟

چرا حرف‌هایمان آرامش‌بخش نیست؟ چرا با کلاممان همه‌چیز را به هم می‌ریزیم؟

کجای فرهنگمان اشکال دارد؟ به گمانم عشق و محبت باید به عمق جامعه ما تزریق شود. صبح که بیدار می‌شویم هیچ‌کس به هیچ‌کس لبخندی نمی‌رند و خاموشی، غمگینی و عصبانیت به هزار زبان در سخن است. من این اِشکال را در بیماران و خانواده‌هایشان می‌بینم اما می‌دانم که در تمام افراد جامعه ما جاری است. نمی‌توانیم به هم محبت بورزیم. نمی‌توانیم حرف‌های زیبا به هم بزنیم. بیماران من عمدتا مبتلایان به‌ ام‌اس هستند. در سیستم درمان ایران یک پزشک باید نقش همه‌چیز را از روان‌شناس و مددکار تا مشاور مشکلات خانوادگی بازی کند. هیچ‌گونه تقسیم کاری نه‌تنها صورت نگرفته بلکه زیرساخت‌های لازم برای آن نیز به وجود نیامده است. 

ازاین‌رو صحبت‌های من با بیمارانم بسیار فراتر از دارو و درمان به شکل مرسوم آن است. بیمارانم درباره خصوصی‌ترین جنبه‌های زندگی خود با من حرف می‌زنند و مشکلات خانوادگی یکی از بارزترین مسائلی است که بیمارانم درباره آن حرف می‌زنند. زوج‌ها نه‌تنها محبت‌کردن را بلد نیستند، بلکه استفاده از کلمات زننده نیز در میانشان شایع است. گاهی فکر می‌کنم مگر عشق‌ورزی چقدر سخت است که آن را از نزدیک‌ترین فرد زندگی خود دریغ کرده و این‌گونه زندگی را به جهنمی بدل می‌کنیم که فقط و فقط باید تحملش کنیم؟

 به گمانم این مشکل بزرگی در فرهنگ ماست زیرا نه‌تنها در خانواده‌ها شاهد آن هستیم بلکه عشق‌ورزی موضوعی بوده که همواره حکومت‌ها هم سعی در محدود‌کردن آن داشته‌اند؛ حکایتی که هرچقدر هم تکرار شود، باز به قول حافظ حکایت 

مشکلی است:

گویند سر عشق مگویید و مشنوید

مشکل حکایتی‌ست که تقریر می‌کنند

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها