|

معلمان مهم‌تر هستند یا کارمندان وزارت ارشاد؟

پس از آنکه وزیر فرهنگ‌ و‌ ارشاد اسلامی از استخدام ۴۰۰ نیروی حزب‌اللهی در وزارتخانه‌اش خبر داد، موجی از خبرها و تحلیل‌ها در نقد به‌کارگیری نیروهای غیر‌کارشناس و دارای یک گرایش خاص در این وزارتخانه به راه افتاد. این را که این نقدها وارد هستند یا نه، به کارشناسان این حوزه وا‌گذار می‌کنیم و به دل‌نگرانی خود می‌پردازیم.

پس از آنکه وزیر فرهنگ‌ و‌ ارشاد اسلامی از استخدام ۴۰۰ نیروی حزب‌اللهی در وزارتخانه‌اش خبر داد، موجی از خبرها و تحلیل‌ها در نقد به‌کارگیری نیروهای غیر‌کارشناس و دارای یک گرایش خاص در این وزارتخانه به راه افتاد. این را که این نقدها وارد هستند یا نه، به کارشناسان این حوزه وا‌گذار می‌کنیم و به دل‌نگرانی خود می‌پردازیم.

سال‌هاست که آموزش‌و‌پرورش گستره‌ای برای جذب نیروهایی است که از یک سو چندان با رویکردهای نوین آموزش آشنا نیستند و از دیگر سو متمایل به یک گرایش خاص سیاسی هستند. شگفت‌آورتر اینکه هرازگاهی از زبان وزرای گوناگون در دولت‌های مختلف (اصلاح‌طلب، اصولگرا و میانه‌رو) با آشکارترین شکل ممکن، به‌کارگیری این نیروها اعلام می‌شود. برای نمونه بارها شنیده‌ایم که آموزش‌و‌پرورش برای تأمین نیروهای خود دست به سوی حوزه‌های علمیه دراز کرده و با توافق‌نامه‌های پی‌در‌پی، بخش چشمگیری از کمبود نیروی خود را از این روش تأمین کرده و می‌کند. این کار تا آنجا پیش رفته که در برنامه هفتم، به شکل گسترده به آن پرداخته‌ شده است و افزون بر جذب نیرو از این راه، دست حوزه را در مدیریت خرد و کلان آموزش‌و‌پرورش باز گذاشته و اختیار گسترده‌ترین وزارتخانه کشور را به حوزه یا نیروهای نزدیک به آن سپرده یا می‌سپارد. اینکه به‌کارگیری نیروهایی با یک تفکر خاص تا چه اندازه می‌تواند به هدف و نیت سیاست‌گذاران این کار یاری رساند، با اما‌و‌اگرهای فراوان همراه است؛ اما آنچه از فضای جامعه، گرایش‌های رفتاری و گفتاری جوانان و نوجوانانی که مدرسه را گذرانده‌اند و دید آنها را نسبت به علایق این طیف نشان می‌دهد، شاهدیم این است که این تلاش‌ها نتوانسته‌اند به هدف خود برسند و حتی تا اندازه‌ای این رویکرد، زدگی و گریز پدید آورده و به نظر می‌رسد ادامه این روند می‌تواند این آسیب‌ها را بیش از گذشته کند.

اما از دیدگاه کارشناسانه‌تر، به‌کارگیری نیروهای آموزش‌ندیده و ناآشنا با روش‌های نوین آموزشی در کل و بیگانه با گرایش‌های نسلی و بی‌توجهی و حتی رویارویی با سبک زندگی این نسل‌ها نمی‌تواند آموزشی کارا و گره‌گشا برای آنان فراهم کند؛ حال این نیروها از حوزه باشند یا دانش‌آموختگان دانشگاه‌های گوناگون و غیرمرتبط با آموزش یا دانشجو-معلمان از دانشگاه فرهنگیانی که به ضرورت کمبود نیرو دوره آموزشی‌شان به سه سال کاهش یافته یا بازنشستگان خسته از کار و فرسوده از تبعیض‌ها و البته دارای فاصله سنی با نسل دانش‌آموزان کنونی.

اگر این شکل جذب معلم را با روش استخدام و آموزش آنان در برخی کشورها مقایسه کنیم، به ناکارآمدی آن بهتر پی خواهیم برد. برای نمونه در کتاب «درس‌های فنلانی» می‌خوانیم که رقابت برای معلم‌شدن بسیار دشوار بوده و تنها 10 درصد دانش‌آموزانی که خواهان معلم‌شدن هستند، جذب این حرفه می‌شوند. دوره تربیت معلم به شکل ساختارمند کارشناسی ارشد، یعنی پنج تا شش‌ساله است که نزدیک به یک‌سوم این زمان در مدرسه‌ها و به شکل کارآموزی می‌گذرد. در گام‌های نخست استخدام، مصاحبه‌هایی برای برآورد میزان انگیزه و علاقه داوطلب‌ها و چرایی معلم‌شدن‌شان انجام می‌شود و البته هم در بدو استخدام و هم در دوره‌های پی‌در‌پی مورد آزمایش‌های موشکافانه سلامت روان و تن قرار می‌گیرند. معلمان در این کشور رسمی هستند و ارتقای شغلی آنان فقط بر پایه تجربه کاری در کلاس و مدرسه است و به هیچ روی به عملکرد آموزشی دانش‌آموزان‌شان وابسته نیست و‌... . بگذریم.

واپسین نکته در این زمینه بی‌توجهی رسانه‌ای، مدنی و دانشگاهی به این شکل جذب نیرو در آموزش‌و‌پرورش است. چه تفاوتی میان وزارت آموزش‌و‌پرورش و وزارت فرهنگ‌ و‌ ارشاد اسلامی هست که شکل جذب نیرو در اولی با بی‌تفاوتی و شگفتی روبه‌رو می‌شود، اما در دومی موج رسانه‌ای راه می‌اندازد؟ سرنوشت ده‌ها میلیون دانش‌آموز تا این اندازه ناچیز است که ورود ده‌ها بلکه صدها‌ هزار نیروی غیر‌متخصص به حرفه معلمی نمی‌تواند حساسیت رسانه‌ای-مدنی جامعه را برانگیزد؟ در وزارت فرهنگ چه حساسیت‌هایی وجود دارد که تنها ورود 400 نیروی خاص، چند روز رسانه‌ها را درگیر می‌کند، اما در وزارتخانه‌ای که خانه دوم بچه‌هاست و همه شهروندان دست‌کم چند سال از عمر خود را در آن گذرانده‌اند، دهه‌هاست درگیر چنین روندی است و کک کسی هم نمی‌گزد! به‌راستی چرا در کشور ما هیچ‌گاه آموزش‌و‌پرورش نه در اولویت کاربه‌دستان است، نه جامعه و خانواده‌ها و نه دانشگاهیان و نه رسانه‌ها و نه‌...‌؟!