به مناسبت انتشار ویراست تازهای از «خارپشت و روباه» آیزایا برلین
نجف دریابندری؛ خارپشت یا روباه
زمانی که آیزایا برلین در میان پارههای پراکنده اشعار آخیلوخوس، شاعر یونانی، سطری پیدا کرد و استعاره «خارپشت و روباه» را مطرح کرد، فکرش را هم نمیکرد که این استعاره حصری برای روشنفکران این حد جدل فکری راه بیندازد، و فراتر از آن، هریک از معاصران و چهبسا اخلافِ برلین، خود را در یکی از این دوگانهها جستوجو کنند.
شیما بهرهمند:زمانی که آیزایا برلین در میان پارههای پراکنده اشعار آخیلوخوس، شاعر یونانی، سطری پیدا کرد و استعاره «خارپشت و روباه» را مطرح کرد، فکرش را هم نمیکرد که این استعاره حصری برای روشنفکران این حد جدل فکری راه بیندازد، و فراتر از آن، هریک از معاصران و چهبسا اخلافِ برلین، خود را در یکی از این دوگانهها جستوجو کنند. به هر تقدیر، بازیِ جایابی در این استعاره را میتوان تا امروز نیز ادامه داد و مترجمِ مقاله «خارپشت و روباه»، نجف دریابندری را نیز به این میدان کشاند. مترجمی از نسلِ خارپشتها که با جهان به صلح نمیرسند، آشتی نمیکنند و نمیتوانند جهان را دربست بپذیرند، پس در فکر تغییر جهاناند. اگرچه برلین بهدرستی اشاره میکند که همه انسانها عناصری از روباه و خارپشت در خود دارند و همین تمثالی از شکافِ انسانیت است. «ما موجودات دوپارهای هستیم و یا باید ناکامل بودن دانشمان را بپذیریم، یا به یقین و حقیقت بچسبیم. از میان ما، تنها باارادهترینها به آنچه روباه میداند راضی نخواهند بود و یقینِ خارپشت را رها نخواهند کرد». برلین معتقد بود که خِرد تسلیمشدن در مقابل توهم نیست، بلکه پذیرفتن آن «سیالۀ دگرگوننشدنی که ما در آن عمل میکنیم»، «روابط همیشگی امور» و «بافت کلی زندگی انسانی» است. و این را از طریق علم یا عقلانیت در آن حد نمیتوان فهمید که میشود از طریق یک آشتی عمیق با آنچه هست فهمید. از دیدِ مایکل ایگناتِیف،1 برلین در سالهای پایانی عمرش به آرامشی رسید که «ریشه آن در پذیرفتن و آشتیای است که حس واقعیتش را آکنده بود». اما تعداد اندکی صلح با واقعیت را نمیپذیرند. آنها به تعبیر برلین، به هیچ قیمت حاضر نیستند تسلیم شوند، پس جستوجو میکنند تا درون چیزهای مختلفِ زیادی که روباهها میدانند به یقینِ مرکزیای نفوذ کنند که همهچیز را شرح میدهد. کارل مارکس چنین فردی بود: «سرسختترین خارپشت در میان همهشان». عظمت خارپشت در این است که محدودیتها را نمیپذیرد و به واقعیت تن نمیدهد. پس تراژدی آنها در نهایت این است که با واقعیت و محدودیتهای آن کنار نمیآیند. چنانکه در تفسیر برلین، تولستوی بیرحمانه تمام دکترینهای موجود حقیقت را رد میکند: «حس تولستوی برای دریافت واقعیت تا آخر کار چنان زورآور بود که با هیچ آرمان اخلاقی سازگار نمیشد، آنهم آرمانی متشکل از پارههای پراکنده جهانی که در برابر ضربههای فکر خود او از هم پاشیده بود». برلین بعد از آنکه جدلهای فکری درباره دوگانهاش راه میافتد، استفاده استعاری از تکخطِ آخیلوخوس را در حکم دستاویزی میخواند که تأملات خود را بر آن بار کرده و میگوید استعاره خارپشت و روباه را نباید خیلی بسط داد چراکه مقصود از این استعاره، دستِ بالا، گشایشِ درونمایه اصلی کار او بوده است یا «فرضیهای درباره ریشههای روانیِ نگرش تاریخیِ تولستوی». ماجرا اما با ایضاح و توجیه برلین خاتمه نمییابد و انتقادات و تفسیرها به جایی میرسد که برلین به صراحت اعلام میکند: «من احتمالا یک روباهم؛ خارپشت نیستم». معنای تکخطِ جنجالیِ شاعر یونانی؛ «روباه بسیار چیزها میداند، اما خارپشت یک چیز بزرگ میداند»، از نظر برلین، جز این نیست که روباه ترفندهای بسیار دارد ولی خارپشت یک ترفند دارد که به همه آنها میارزد و به همین خاطر امکان ندارد گیر بیفتد. برلین در برابر انتقادات و ادعاها، مدام تکمله و مؤخرهای اضافه میکند: برای نمونه در پاسخ به نامه اچ. پل سایمون در 27 می 1971، یعنی حدود دو دهه بعد از انتشار نخستِ مقاله «خارپشت و روباه» مینویسد: «تصور میکنم که شما حقیقتا باور دارید که من روباهها را به خارپشتها ترجیح میدهم، اما اینطور نیست. هیچ شاعری بزرگتر از دانته، هیچ فیلسوفی بزرگتر از افلاطون، هیچ رماننویسی ژرفتر از داستایوسکی نیست؛ بااینحال، به نظر من آنها خارپشت بودهاند، و اگرچه معتقدم که آنها یگانهباورانی متعصب بودهاند -و این امر میتواند به پیامدهای زیانبار در زندگی اجتماعی و شخصی و سیاسی بینجامد- این بهایی است که ممکن است برای اَشکالی از نبوغ که چهبسا ژرفترند پرداخت شود». همینجا برلین به صراحت اعتراف میکند که با روباهها همدلی شخصی بیشتری دارد و چهبسا آنان را از حیث سیاسی روشناندیشتر، روادارتر و مردمیخوتر میداند و فیالفور تأکید میکند که این متضمن آن نیست که آنها ارزشمندترند. اما این استعاره که به قولِ هنری هاردی به بحثِ بیپایان درباره جایگاه دقیق آیزایا برلین در پیوستار «خارپشتخویی/ روباهصفتی» منتهی شد، از پیامد تأکید زیاده از حد بر این تمایزِ به تعبیرِ برلین «مصنوعی و مدرسی و سرانجام مهمل» است. درواقع نوشته مشهور برلین درباره تولستوی، بیش از همه تحلیلی از دیدگاه تولستوی درباره تاریخ است؛ نویسندهای که «تمامی نیروی عظیم ذهن و اراده خود را در سراسر عمرش صرف انکار این حقیقت کرد. تولستوی مردی بود که هم غرورش به حد جنون میرسید و هم سخت از خودش بیزار بود، هم دانای کل بود و هم در همهچیز شک میکرد، هم بیعاطفه بود و هم پرشور و سودایی، هم رنج میکشید و هم بیخیال بود. از یک سو تمامی جهان متمدن او را ستایش میکردند، و از سوی دیگری تنهای تنها بود». با این وصف، برلین، تولستوی را «دردمندترینِ نویسندگان جهان» میخواند؛ «پیر درمانده و بیچارهای که به دست خودش کور شده و در کولونوس سرگشته است و از دست هیچ انسانی کمکی به حال او ساخته نیست». اگر استعاره برلین را درباره مهمترین نویسندگان و روشنفکران برحق یا مفید بدانیم و با تسامح آن را به تاریخ معاصر ایران تسری دهیم، میتوان نسلی از مترجمان و روشنفکران ایرانی را خارپشتهایی دانست که ناگزیر به ورطه روباهخویی افتادند؛ واقعیت را پذیرفتند، کار سیاسیِ خود را تمامشده دانستند، بااینحال از پای ننشستند و برای ادامه کار، از صحنه سیاست به ادبیات و فرهنگ پناه بردند، چهبسا گشودگیِ دیگری برای تغییر ایجاد کنند. این نوع مواجهه با تاریخ، چنانکه در مورد برلین نیز رأی دادند به وفورِ روباههایی در فرهنگ روشنفکری ما منجر شد که میخواستند خارپشت باشند. همان تعبیری که مفسران برای برلین به کار بردند و البته آیزایا در برابر آن مقاومت کرد: «من درباره تولستوی گفتم، او روباهی است که گمان میکرد خارپشت است، و این آن چیزی است که پِری اندرسون من را به آن متهم کرد، اینکه روباهی هستم که درواقع خارپشت است، چون من یک ایده مرکزی بزرگ دارم، چیزی وحدتبخش وجود دارد و این بهکل غلط است... من نه به حال افرادی که نگرش واحدی دارند غبطه میخورم، نه شیفتهشان هستم و نه سخت علاقهمند؛ برعکس، به نظرم آنها، گرچه نوابغ بسیار بزرگ و مهمی هستند، خطرناک هم هستند». برلین میل و آرزوی انسان برای حصول یقین تزلزلناپذیر را خطرناک میداند، بااینحال میگوید همواره خارپشتها را برای جسارتشان تحسین کرده، تحت تأثیر آنها بوده، اما روی زمین آنان گام برنمیدارد.
1. پیشگفتار «خارپشت و روباه» نوشته مایکل ایگناتِیف، ترجمه سهراب دریابندری.