|

اسفندیار در رویین‌ دژ - 1

گرگسار، آن پهلوان چینى گرفتارآمده در چنگال اسفندیار را مى‌ستایم، نه از آن روى که بسیارى از پهلوانان ایران‌زمین را به خاک و خون کشید که این رفتار او دردى بر دلم مى‌نشاند، از آن روى با آنکه اسفندیار به او نوید داده بود اگر او را یارى دهد تا به رویین‌‌دژ گام نهد و بر آن دژ دست یابد، او را فرمانده دژ و فراتر سالار و خاقان چین و ختن خواهد گرداند، آن‌گاه که اسفندیار در آخرین گام رسیدن به دژ، با او گفت بر آن است چون دژ را به چنگ آورد، ارجاسب را بکشد و همه خاندان او را از دم تیغ بگذراند، ناگهان به خروش آمده بر اسفندیار فریاد کرد تا کى مى‌خواهد خون‌خواهى کند و خون بریزد و جهان را به تلخ‌کامى بکشاند، باشد که او بر این جهان سراسر کینه و خون‌خواهى، براى همیشه چشم فروبندد و مردمان جهان از آزار او، آرام گیرند و اسفندیار در برابر این بدخواهى شمشیر برگرفت و او را زخمى بر سر زد که بدنش دو نیمه شد.

اسفندیار  در  رویین‌ دژ  - 1

گرگسار، آن پهلوان چینى گرفتارآمده در چنگال اسفندیار را مى‌ستایم، نه از آن روى که بسیارى از پهلوانان ایران‌زمین را به خاک و خون کشید که این رفتار او دردى بر دلم مى‌نشاند، از آن روى با آنکه اسفندیار به او نوید داده بود اگر او را یارى دهد تا به رویین‌‌دژ گام نهد و بر آن دژ دست یابد، او را فرمانده دژ و فراتر سالار و خاقان چین و ختن خواهد گرداند، آن‌گاه که اسفندیار در آخرین گام رسیدن به دژ، با او گفت بر آن است چون دژ را به چنگ آورد، ارجاسب را بکشد و همه خاندان او را از دم تیغ بگذراند، ناگهان به خروش آمده بر اسفندیار فریاد کرد تا کى مى‌خواهد خون‌خواهى کند و خون بریزد و جهان را به تلخ‌کامى بکشاند، باشد که او بر این جهان سراسر کینه و خون‌خواهى، براى همیشه چشم فروبندد و مردمان جهان از آزار او، آرام گیرند و اسفندیار در برابر این بدخواهى شمشیر برگرفت و او را زخمى بر سر زد که بدنش دو نیمه شد.

از دیگر سوى نمى‌توان اسفندیار را براى کشتن گرگسار سرزنش کرد که چینیان خون نیاى او لهراسب و سى‌وهشت برادرش را به تلخ‌ترین و دردناک‌ترین چهره به خاک ریخته بودند و خون‌خواهى او نیز جاى ستایش دارد.

اسفندیار چون به رویین‌دژ نزدیک شد، کمربند پهلوانى بربست و به دژ نگریست. در پیشاروى خویش دژى را دید که سه فرسنگ بالا و چهل فرسنگ پهنا داشت و روزنى در آن نیافت که بدان به درون دژ راه جوید و ستبرى دیوار دژ چنان بود که چهار سوار در کنار یکدیگر مى‌توانستند از فراز آن بگذرند. اسفندیار با دیدن دیوارهاى دژ باد سردى از سینه برآورد و گفت این دژ آسان گرفتنى نیست، مرا تلخ‌کامى پیش آمده است و دریغ براى این‌همه رنجی که کشیده و پیکارى که کرده‌ام و از آن‌همه کوشش و تلاش پشیمان شدم. به گرداگرد دژ همچنان مى‌نگریست، دو چینى را بدید که به سوى دژ مى‌روند و پیشاپیش آنان، چهار سگ آهو شکار مى‌دویدند، اسفندیار از فرازجایى که به دیدن دژ رفته بود، پایین آمد و راه بر دو چینى بخت‌برگشته بربست، از آنان درباره دژ پرسید که چگونه جایى است و چند سوار در آنجا هستند، همچنین از ارجاسب پرسش‌هایى کرد. آنان هر آنچه درباره دژ آگاهى داشتند، براى او بازگفتند. آنان دروازه‌هاى دژ را نشان دادند، یکى به سوى چین گشوده مى‌شد و دیگرى به سوى ایران.