|

بازسازی چهره زنی نئاندرتال

نگاهی به نقش تخیل در مطالعات علمی

در هفته‌های گذشته خبر بازسازی چهره زنی نئاندرتال که قطعات خردشده جمجمه او در غار شانیدر کردستان عراق کشف شده بود، نظر همه را به خود جلب کرد. این بازسازی با ساخت مستند «راز نئاندرتال‌ها» که زیبایی کار را دوچندان کرد، با جزئیات بسیار به نمایش گذاشته شد.

عبدالرضا  ناصرمقدسی-متخصص مغز  و  اعصاب: در هفته‌های گذشته خبر بازسازی چهره زنی نئاندرتال که قطعات خردشده جمجمه او در غار شانیدر کردستان عراق کشف شده بود، نظر همه را به خود جلب کرد. این بازسازی با ساخت مستند «راز نئاندرتال‌ها» که زیبایی کار را دوچندان کرد، با جزئیات بسیار به نمایش گذاشته شد. غار «شانیدر» یا «شانه‌در» در کردستان عراق واقع است و یکی از محل‌های منحصربه‌فرد از نظر مطالعات مرتبط با انسان نئاندرتال محسوب می‌شود. در این غار تعداد زیادی اسکلت انسان‌های نئاندرتال کشف شده است. با توجه به شکل تدفین آنها به نظر می‌رسد که این غار نوعی گورستان نئاندرتال‌ها بوده که در طول زمانی طولانی از آن برای دفن عزیزان خود استفاده می‌کردند. یکی از اسکلت‌های یافت‌شده مربوط به نئاندرتالی است که اکنون دانشمندان به بازسازی چهره او دست زده‌اند و با تلاشی بسیار کاری درخورتوجه را ارائه داده‌اند. اینکه چگونه با کنارگذاشتن ده‌ها قطعه از جمجمه خردشده یک زن نئاندرتال که به «شانه‌در زد» معروف است، توانسته‌اند چهره یک زن متعلق به 75 هزار سال قبل را بازسازی کنند، صرفا با کندوکاوهای علمی ممکن نبوده و نیازمند ترکیبی از هنر و علم است، چنان‌که برای بازسازی چهره این زن نئاندرتال، دیرینه‌هنرمندان اسکلت خام را با لایه‌های مصنوعی از ماهیچه و پوست به شکلی هنرمندانه به چهره انسانی واقعی بدل کردند به‌طوری‌که بدون همکاری آنها چنین بازسازی‌ای امکان‌پذیر نبود. به این حضور هنرمندان در این پروژه باید توجه خاصی کرد و نباید آن را در حد یک بازسازی صرف تقلیل داد. اگر دیدی منطبق بر علمی‌گرایی محض داشته باشیم، این‌گونه تصور خواهیم کرد که یک‌سری فکت‌ها و گزاره‌ها در باب چگونگی این زن نئاندرتال براساس واقعیت‌های آناتومیک او در اختیار این هنرمندان گذاشته شده و آنها صرفا آن را نقاشی و در مدلی بسیار محدود بازسازی کرده‌اند. درحالی‌که کار این هنرمندان مملو از خلاقیت بوده و دید خلاقانه آنها جنبه‌های جدیدی به درک ما از چهره این زن نئاندرتال بخشیده است. بدون درک هنرمندانه و زیباشناسانه، بازسازی چهره انسان نئاندرتالی که برای خود و در بافت جامعه‌ای که زندگی می‌کرده، فرهنگی داشته و با توجه به زیورهای یافت‌شده از انسان نئاندرتال، این زن نیز درکی زیباشناسانه نیز داشته، ممکن نبوده است. چنین بازسازی‌ای نشان‌دهنده توانایی بازخوانی هنری یافته‌های علمی است. یک بازخوانی که به کشف جنبه‌های جدیدی از نئاندرتال‌ها منجر می‌شود که با کاوش‌ها و تحلیل‌های صرف علمی دست‌یافتنی نیست. این بازسازی حتی اگر خلاق باشیم، می‌تواند به ما در درک زیبایی‌‌شناختی ذهن نئاندرتال‌ها نیز یاری برساند.

باید توجه داشت که آنچه بازسازی شده، فقط ارائه یک چهره نیست بلکه این چهره می‌تواند ما را به نتایج مهم بعدی نیز رهنمون کند. مثلا می‌توان دید که این چهره چقدر به چهره انسان‌های امروزی و به‌ویژه به کسانی که در همان منطقه زندگی می‌کنند، نزدیک است؟ می‌توان از آن فراتر رفت و از جمجمه بازسازی‌شده برای کشف ویژگی‌های آناتومیک مغز یک نئاندرتال نیز سود برد. این کار، موضوعِ علمی بینارشته‌ای به نام پالئونورولوژی است. این علم به بررسی تکامل ساختار مغز در طول زمان با تکیه بر همین آثار به‌دست‌آمده از جمجمه‌های باستانی می‌پردازد و سعی دارد با بازسازی مغز پیشینیان ما به جواب سؤال‌هایش برسد. این کار عمدتا از طریق ساخت اندوکاست‌ها صورت می‌گیرد. این اندوکاست‌ها، فضای سه‌بعدی داخل جمجمه را بازسازی می‌کنند. اما بازسازی مغز چه ارزشی دارد؟ این کار می‌تواند به ما نشان دهد که از نظر آناتومیک کدام قسمت‌های مغز از رشد بیشتری برخوردار بوده و این‌گونه حدس بزنیم که عملکرد قسمت‌های مختلف مغز او چگونه بوده است. مثلا با رشد بیشتر قسمت‌های مربوط به شنوایی (لوب تمپورال) می‌توانیم حدس بزنیم که جاندار مزبور از قوه شنوایی بهتری برخوردار بوده است. اینها نتایجی است که حتی اگر بخواهیم صرفا در حیطه یک‌سری گزاره‌های علمی باقی بمانیم، دست‌یافتنی است که البته نتیجه کمی نیست، اما باید توجه داشت که تاریخ علم با آن چیزی که در درس‌نامه‌ها و دانشگاه‌ها به‌عنوان روش علمی به ما یاد داده می‌شود، بسیار متفاوت است. همه فکر می‌کنیم که علم محلی برای یک چارچوب خشک و کاملا منطقی از گزاره‌ها و فکت‌هایی است که باید با دقت بسیار کنار هم چیده شوند و دانشمندان هم همین‌گونه به نتایج خود می‌رسند. این موضوع درست است، البته برای کسانی که در حیطه همین گزاره‌ها فکر می‌کنند. درحالی‌که تاریخ علم خلاف این موضوع را نشان داده و نمی‌توان چنین مسیری را برای کشفیات مهم علمی نشان داد. دانشمندان از راه‌های عجیب و پیچیده‌ای به یافته‌های خود می‌رسند: این راه‌ها می‌تواند یک درک الهیاتی، یک تصور و آزمایش ذهنی و حتی یک رؤیا باشد. تاریخ علم پر از این مثال‌هاست و بی‌توجهی به تاریخ علم سبب می‌شود که دانشجویان تصور کنند فقط از راه‌هایی خشک و منطقی و یک‌سری گزاره‌ها که آنها را فکت می‌دانیم، باید به یک نتیجه جدید برسیم. درحالی‌که ذهن دانشمندان بزرگ پر از تخیل بوده و آنچه بعدها در مقالات خود ارائه می‌دهند، شسته و رُفته‌کردن آن تخیلات در قالبی علم‌پسند است؛ درحالی‌که متافیزیک کشف علمی را از چشمان ما پنهان کرده‌ است. اینکه در برخورد با یک یافته علمی چقدر بتوانیم تخیل خود را به کار برده و امکان‌های دیگر را در ذهن‌مان بازسازی کنیم، در روند کشفیات جدید بسیار یاری‌کننده است. مثلا در همین مورد بازسازی چهره زن نئاندرتال، تصور کنیم که در فضای آن روزگار نئاندرتال‌ها این زن چه زندگی‌ای داشته است؟ دنیای پیرامون خود را چگونه می‌دیده؟ هنر او چه بوده؟ اسطوره‌های او را چه تشکیل می‌داده؟ آیا درکی ویژه از جهان اطراف داشته؟ این تخیل‌ورزی ذهن ما را برای جست‌وجوهای جدید آماده می‌کند؛ جست‌وجوهایی که هیچ‌گاه صرفا براساس گزاره‌ها و یافته‌های خشک نمی‌توانستیم به آنها برسیم.

ساخت چنین مستندهایی می‌تواند ما را از دنیای صرفا علمی به دنیایی فراخ‌تر رهنمون کند. هرچند سازندگان آن خواسته‌اند آنچه را که اتفاق افتاده، به نمایش بگذارند اما ترکیب تخیل و علم می‌تواند ارزش چنین دستاوردی را 10 برابر کند. تکنولوژی سبب نزدیکی علم و هنر به هم شده است، به‌ویژه اینکه به واسطه تکنولوژی می‌توان از یک یافته علمی تعبیر هنری داشت و از هنر نیز برای درک بهتر گزاره‌های علمی سود جست.

این کاری است که فیلم‌های علمی‌-تخیلی با ذهن ما می‌کنند؛ دنیاها و امکان‌های جدیدی را پیش‌روی ما می‌گذارند که ذهن خشک علمی که به فکرکردن در فضای یک پارادایم عادت کرده، هیچ راهی به آن ندارد.