|

فرجام کار ارجاسب‌(2)

اسفندیار جامه رزم به تن کرد و یاران خود را که به همراه داشت، گفت امشب شبى پر از رویدادهاى سترگ است و اگر پیروز شویم، نام خواهیم گرفت.

اسفندیار جامه رزم به تن کرد و یاران خود را که به همراه داشت، گفت امشب شبى پر از رویدادهاى سترگ است و اگر پیروز شویم، نام خواهیم گرفت. آن‌گاه یلان را سه بهره کرد، یک بهره را در میانه دژ فرستاد که با هر که در برابرشان بایستد، بجنگد؛ بهره دوم را بر در دژ نهاد تا کسى در دژ را بر سپاهیان ایران نبندد و بهره سوم را گفت همه آنانى که در این بزم بودند، اکنون از مستى به خواب رفته‌اند، سر همه آنان را از تن دور گردانید. سپس به درگاه ارجاسب رفت، خشمگین و غرش‌کنان به کردار شیر. چون آواى جنگ برخاست، دو خواهر اسفندیار، هماى و به‌آفرید گریان و خون‌فشان از مژگان به نزد برادر دویدند. اسفندیار آنان را گفت: «شتاب کنید و از اینجا‌ به جایى روید که بازارگاه من است. در آنجا زر و سیم بسیار است. در این رزمگاه نمانید؛ خواه جان بسپارید یا جان‌هاى دشمنان شما را بستانم». آن‌گاه با تیغ هندى در مشت، هر یک از نگهبانان و یاران ارجاسب را که در پیشاروى خویش بدید، از پاى درآورد. در سراسر بارگاه ارجاسب پیکره کشته‌شدگان راه گذر بسته بود و در این هنگامه ارجاسب که بسیار نوشیده بود، به خود آمد، شتابان جامه رزم پوشید و با خنجرى در دست و دهانى از آوازى پر از خون با اسفندیار روباروى شد. اسفندیار او را گفت: «اکنون از این بازارگان تنها پیشکشى دریافت نمى‌کنى، تیغ نیز از آن تو خواهد شد، تو را پیشکشى‌اى آورده‌ام از لهراسب که نشان گشتاسبى دارد».

ارجاسب و اسفندیار با یکدیگر درآویختند و کارزارشان به درازا کشید و پیاپى یکدیگر را زخم تیغ و خنجر زدند و سرانجام ارجاسب از بسیارى زخم‌ها سست شد که جاى درستى در تن او نمانده بود و تن پیلوارش توان از دست بداد، ابتدا به زانو نشست و سپس بر زمین فروغلتید و اسفندیار سر از تنش دور گرداند. چون ارجاسب کشته شد، از کاخ زنان خروشى برآمد.

و آن‌گاه حکیم توس خود لب به سخن مى‌گشاید و مى‌گوید:

چنین است کردار گردنده چرخ/ گهى نوش یابیم از او گاه زهر

چه بندى دل اندر سراى سپنج/ چو دانى که ایدر نمانى مرنج.

اسفندیار کاخ ارجاسب را به فرودستان دژ سپرد و از کاخ او یک رشته نیز برنگرفت و چون در ایوان کسى نبود که در برابر او بایستد، به سوى آخُر رفت و از میان اسبان تازى یکى را برگزید و فرمان داد بر پشت آن اسب زین گذارند و با گروهى از یاران و هماى و به‌آفرید که بر دو اسب نشسته بودند، از دژ خارج شدند. شاهزاده ایرانى چند مرد از ایرانیان را در دژ زیر فرمان ساوه ارجمند به جاى گذارد و به ساوه گفت: «چون من از دژ بیرون مى‌روم، به ترکان در دژ سخت بگیرید که اینان نیاى مرا با آن خشونت از پاى درآوردند و همه آتش‌بانان را با درشت‌خویى بکشتند. مگر آنان که بخت یارشان است و تو را یارى مى‌دهند».

اسفندیار با صد‌و‌شصت تن از یارانش از دژ بیرون رفت و ساوه را گفت‌ آن‌گاه که کهرم با سپاهش بازمى‌گردد، سر ارجاسب را از بلندجایى در پیش پایش افکنید، تا از نبرد دست بشوید و خود به نزد برادرش، پشوتن بازگشت و با دیدار اسفندیار از سپاه ایران، آواى ستایش از او برخاست.

بیامد ز دژ با صد‌و‌شست مرد/ خروشان و جوشان به دشت نبرد

چو نزد سپاه پشوتن رسید/ بر او نامدار آفرین گسترید.