|

توصیفی از تصورات چندین اراده‌

ما در جهانی زیست می‌‌کنیم که آن را با باورهای‌مان‌ ساخته‌‌ایم؛ باورهایی که بخشی را از پدران و مادران‌‌مان ارث برده و بخش دیگر آن را در توافق با افراد هم‌عصرمان به ‌تثبیت رسانده‌‌ایم. حال چنانچه برخی از باورها شروع به تغییر کند، چگونگی زیست‌مان در کنار هم با خلل همراه نخواهد شد؟ زیرا تحول ‌انگاره‌‌ها اغلب همراه با بحران و آشفتگی است. در چنین شرایطی چگونه می‌‌توان باوری را تغییر داد؟

توصیفی از تصورات چندین اراده‌

رجحانه حسینی

 

ما در جهانی زیست می‌‌کنیم که آن را با باورهای‌مان‌ ساخته‌‌ایم؛ باورهایی که بخشی را از پدران و مادران‌‌مان ارث برده و بخش دیگر آن را در توافق با افراد هم‌عصرمان به ‌تثبیت رسانده‌‌ایم. حال چنانچه برخی از باورها شروع به تغییر کند، چگونگی زیست‌مان در کنار هم با خلل همراه نخواهد شد؟ زیرا تحول ‌انگاره‌‌ها اغلب همراه با بحران و آشفتگی است. در چنین شرایطی چگونه می‌‌توان باوری را تغییر داد؟

شاید بتوان این فرایند را این‌‌گونه هم تشبیه کرد، اگر هر باور یا الگوواره را مانند یک گره در تاروپود یک بافته فرض کنیم. حذف یا بازکردن یک گره، ابتدا ساختار کل بافته را دچار اعوجاج و درهم‌‌ریختگی می‌کند. اما تنها در صورتی می‌توان گره دیگری جایگزین کرد که شکیبا بود و با میلی مفرط برای شدن، بدون ناامیدی ادامه داد.

برای من دیدن نمایشگاه «آرزوی روی‌دادن امری همراه با انتظار تحقق آن» در گالری دیدار یادآور چنین وضعیتی بود. مجموعه آثاری که تنها با صبوری و اراده‌ای جزم از حیرانی عبور کرده‌ و نشان از آرامشی بعد از یک بحران دارند. آثاری ملموس و اغلب برگرفته از تکنیک‌‌های صنایع دستی. این نوشته توصیفی است از برداشت‌‌های من به‌عنوان مخاطبی علاقه‌مند به این رویکرد در هنر.

روز دوشنبه 30 مرداد 1403، با وفاداری به توالی چیدمان ارائه‌شده هر دو طبقه گالری را بازدید کردم. برای درک برخی آثار نیاز به فاصله‌گرفتن نه‌تنها به لحاظ مکانی بلکه به لحاظ توالی و رفت و برگشت داشتم، بنابراین من آن‌گونه که آثار را دریافتم، به آنها می‌پردازم. البته از نظرم دور نماند که چیدمان کیوریتور نمایشگاه در این فاصله‌گذاری و تعمق نقش داشته ‌است.

با ورود به گالری ابتدا چیدمان قجرپور، با حجم‌هایی اندام‌‌وار و پویا، من را فراخواند. اثری ساده، بی‌ادعا و صمیمی. البته با عنوانی عجیب، «منتها اما لیکن ولی». عنوانی هم‌تراز با بیانیه که چگونگی دیدن اثر را برای من به چالش ‌کشید. آیا کنار هم قراردادن چهار حرف ربط، آن‌هم بدون ویرگول، نشان از تأکید بر وقوف امری برای شدن‌ دارد؟! اما چگونه آن ریسمان آویخته از سقف‌ که در حال زایش مدام اندام‌‌های توخالی و بدون سر است، نوید‌بخش امکانی برای تغییر است؟ اما آیا این زایش مدام موجب نگرانی در عدم تغییر نیست؟ ولی شاید اتفاق یا وقوف تغییراتی تصادفی در این تکثیر محقق شود. منتها این اندکی تغییر، چگونه تحقق آن آرزو را ممکن خواهد کرد؟!

با دیگر آثار پیگیر این امکان هستم، «گذر» پروژه‌ای باز است که ندا درزی از سال 1395 شروع کرده. او معتقد است با این اثر در حال تمرین برای زیستن در لحظه و صبوری است. به‌واقع صبوری، وصف دقیقی از فعل گره‌زدن برای بافیدن است. در اثر «بدون عنوان» تکتم همتی، وجهی دیگر از صبوری ارائه می‌شود. هرچه سعی کردم، نتوانستم به صورت ذهنی خودم را در لحظات تصمیم‌‌گیری هنرمند هنگام بافتن و مصلوب‌کردن آن حجم قرمز، سهیم کنم. کدام گره را باز کرده و چند گره‌ اضافه کنم تا اندام این بافت‌دار به ایستایی برسد؟

مقابل این بافت‌های صلیب‌‌وار با رنگ شدید قرمز، اثر «بارقه» حجمی بسته، منسجم و با رنگی تیره داشت. اثر فریده عبادی در توالی با آثار ندا و تکتم برایم قابل درک شد. این اثر دارای میلی مفرط برای نمایشی‌شدن بود. شاید همین تمنای دیده‌شدن، آبستن پتانسیل تغییر است. به نوعی این چند اثر با تمام اشتراکات تکنیکی توانستند فردیت‌‌های‌ خود را هم حفظ کنند. نمایش این چهار اثر برای لمس آبستنی، زایش، گشودگی و وانهادگی در پذیرش، تنها در کنار هم‌ معنا می‌‎‌یافت، مانند گره‌های یک بافته که با حفظ فردیت، در یک کُل هویت دارند. هم‎نشینی معنادار آنها ردی ظریف از یک کیوریتور را مشهودتر ‌کرد.

برای درک حجمی نمدی از مرتضی بصراوی، دیدن ساخت نمد یا نمدمالی، مؤثر است. ترکه‌زدن بر پشم، مالیدن آن برای درهم‌تنیدگی، دست‌‌سازه‌ای که ساخت آن میسر نیست، مگر با اراده‌‌ای توأم با شکیبایی. او با جسارتی قابل اعتنا بدون هیچ‌گونه زیاده‌گویی در فرم، حجمی غیرکاربردی از نمد ساخته ‌است. 

«تنیده/نیمه/تمام» عنوانی زیرکانه برای اثری است تنیده اما معلق در نقص و تمامیت.

این سالن را با دو اثر رها کردم، می‌دانستم که باید در انتها به آنها بازگردم. طبقه پایین در اتاقی کوچک حجمی خوش‌‌ساخت و ظریف از جنس چوب خودنمایی می‌کرد. بدون نیاز به دعوت‌نامه‌ای برای حرکت‌دادن آن از سوی هنرمند، اثر به‌خوبی این دعوت را انجام می‌داد. تعلیق در «موبند»، اثر سیدعلی سیدعلیخانی به اوج خود رسید. حجمی گیوتین‌وار که حرکت رفت و برگشت میله ‌داخلی آن برای من به‌نوعی یادآور دستگاه ریسندگی بود؛ گویی با هر تکان آن حجم چوبی، ماکوی ریسندگی شروع به بافت موهایی می‌کند که قابل رؤیت نیستند!

در اتاق مجاور با اثری مکان‌ویژه روبه‌رو می‌شویم. اتاقی نم‎‌دار که قسمتی از آجرهای زیر‌ساخت بنا بر صورت نمادین درون محفظه‌‌ای شیشه‌‌ای قرار گرفته، به نشان از حفظ میراثی که زیربنا محسوب ‌می‌شده. حال این فضا را انیسه صالح‎‌نیا با رشته‌هایی قرمز و درهم‌‌تنیده مانند ریشه‌ به تسخیر درآورده. بافت‌داری ریزوم‌‌وار که با درگیر‌کردن قسمت‌هایی از دیوار و سقف، گویی در حال تکثیر و سرایت است. آیا شبکه‌های درهم‌تنیده قادر به جلوگیری از تحقق امری هستند؟

باید برگردم و با دو اثر دیگر این مجموعه به جمع‌‌بندی برسم. تابلوهای طراحی با مداد، تک‌‌رنگ بدون هیاهویی با ابعادی کوچک، در اولین دیوار ورود به سالن حضور داشتند. از آن دست آثاری که برای دیده‌شدن تلاشی نمی‌‌کنند، اما اگر ببینی‌‌اش، دیگر از آنها رها نمی‌شوی. تصویری از زایش لایه‌هایی بی‌‌نظم اما منظم که تولد موجودی جدید را بشارت می‌دادند. در انتها با حجم مریم اشکانیان با عنوان «هراش» به پایان یک شروع رسیدم. این‌ بار گره را با لحنی جدی تجربه می‌کنم. تصور می‌کنم هنرمند بعد از بالاآوردن یا قی‌کردن هر رنجی، با گرهی بزرگ سعی می‌کند قسمت پالایش‌شده وجودش را از ورود سموم به آن ایمن‌ کند.

این مجموعه که با کیوریتوری افسانه جواد‌پور شکل گرفته، به نظر من به دلیل تنوع در تکنیک‎، قابل لمس‌ بودن اغلب آثار و عدم زیاده‌گویی با بیانیه‌هایی غریب می‌تواند با مخاطبان زیادی ارتباط برقرار کند. همچنین انتخاب کلیدواژه گره با ارجاعی دوسویه به این همدلی وسعت بخشید، زیرا گره همان‌قدر که نشان از بسته‌شدن دارد، همان‌‌قدر هم نشان از ساختن و استحکام.

گره در ساقه گیاه آغازی برای رویش برگ، اما باز‌کردن آن در جریان زندگی الزامی!