|

یادی از فردریک جیمسون

آن چیزی که ما را از مردن باز‌می‌دارد

لویناس زمانی گفته بود «چهره همان چیزی است که ما را از مردن بازمی‌دارد». این موضوع به تجربه شخصی‌اش در اردوگاه نازی‌ها برمی‌گردد. لویناس می‌گوید که در انزوای توأم و وحشت خود در اردوگاه به سگی ولگرد برخورد می‌کند که برخلاف دیگران به لویناس همچون زندانی نگاه نکرده، بلکه دمش را طوری تکان داده که گویی او نه یک زندانی تحقیرشده بلکه آدمی معمولی است.

نادر  شهریوری (صدقی)

 

لویناس زمانی گفته بود «چهره همان چیزی است که ما را از مردن بازمی‌دارد». این موضوع به تجربه شخصی‌اش در اردوگاه نازی‌ها برمی‌گردد. لویناس می‌گوید که در انزوای توأم و وحشت خود در اردوگاه به سگی ولگرد برخورد می‌کند که برخلاف دیگران به لویناس همچون زندانی نگاه نکرده، بلکه دمش را طوری تکان داده که گویی او نه یک زندانی تحقیرشده بلکه آدمی معمولی است. به نظر لویناس این سگ تنها «چهره»ای بود که انسانیت گمشده‌اش را به او برگردانده و او را از مردن باز‌داشته است. ایده لویناس اولویت «دیگری» بر «من» است؛ او این ایده را به‌مثابه وظیفه اخلاقی در نظر می‌گیرد، بنابراین به «چهره» لبخند می‌زند و در پی آن حسی از مسئولیت نسبت به دیگری در خود احساس می‌کند. «دیگری» موضوعی کلیدی در فلسفه، ادبیات و فرهنگ است. «دیگری» در شکل‌های گوناگون ظاهر می‌شود؛ گاه در قالب «چهره»، گاه به‌صورت «ناخودآگاه» ‌یا به‌صورت گسترده‌تر همچون فرایندی تاریخی نمایان می‌شود. در همه موارد، سوژه انسانی می‌کوشد تا خود را در تعامل با دیگری قرار دهد. در این شرایط، سوژه انسانی، «دیگری» را به رابطه‌ای مداوم و متقابل با خود می‌کشاند؛ کاری که لویناس در روبه‌رو‌شدن با سگ به‌مثابه چهره انجام می‌دهد و فروید در روان‌کاوی‌های فردی‌اش تلاش می‌کند تا ناخودآگاه به‌مثابه دیگری را به خود آورد.

فردریک جیمسون (1934-۲۰۲۴) متأثر از زیرلایه‌های پنهان نیز می‌کوشد کاری فرویدی انجام دهد تا آن زیرلایه‌ها را که در فرایند پرکش‌وقوس به ناخودآگاه پس رانده شده‌اند، به عرصه خودآگاهی بازگرداند. جیمسون این کنش را نه در حیطه فردی که موضوع روان‌شناسی است، بلکه در فرایندی جمعی‌تر که به آن تاریخ نام می‌دهد انجام می‌دهد. تاریخ از نظر جیمسون تعریفی بدیع و منحصربه‌فرد دارد؛ به نظر جیمسون تاریخ در اساس علتی غایب است که ما آن را تنها از طریق معلول‌هایش می‌شناسیم و آن معلول‌ها هم در حقیقت چیزی نیستند جز حکایات، روایات و داستان‌ها که به آن می‌توان متن‌های ادبی نام داد. به نظر جیمسون هیچ چیز جز متن ادبی دارای جهت‌گیری سیاسی نیست، بنابراین برای درک ناخودآگاه تاریخی و اعاده آن به روش فرویدی می‌بایست به‌ سراغ متن‌های ادبی رفت که در دل تاریخ و در انباشته‌های سرکوب سیاسی پنهان شده است تا ناخودآگاه را از سرکوب تاریخی رهایی بخشد و آن را به عرصه خودآگاهی درآورد. آنچه در نگرش تاریخی جیمسون اهمیت دارد، نقش پررنگی است که او در مقام منتقد ادبی برای خواننده متن قائل است. در اینجا، خواننده، تنها خواننده‌ای مصرف‌کننده نیست، بلکه خود به عرصه‌ای از تولید وارد می‌شود ‌یا فی‌الواقع در آن مشارکت می‌کند. به نظر جیمسون هر خواننده اگر به‌ راستی خواننده باشد می‌تواند و باید بکوشد با درک موقعیت تاریخی، تاریخ را از تکه‌پاره‌های هیستریک و ازخودبیگانگی‌اش نجات دهد. از نگاه جیمسون هر متن ادبی مستعد رهایی است به‌ شرط آنکه از ناخودآگاه به خودآگاه انتقال یابد. سارتر زمانی گفته بود که «مفهوم جوانی و پیری نه صرفا بیولوژیک که با تجربه زیسته زمان و افق‌های گشوده در آینده پیوند دارد». اگر بتوان مصداق عینی برای این گفته سارتر پیدا کرد، آن مصداق زندگی نَود‌ساله جیمسون است. درباره جیمسون گفته می‌شود که حتی در نَود‌سالگی نیز نشانی از کهولت سن و ضعف بیولوژیک نداشت و همچنان به‌ شکلی خستگی‌ناپذیر و همچون وظیفه اخلاقی به کنش خود که نقد سرمایه‌داری و منطق فرهنگی‌اش بود، می‌پرداخت و آن را به‌مثابه فعالیتی تلقی می‌کرد که تخطی از آن جایز نیست. چنین وفاداری مصرانه در حیاتی صرفا بیولوژیک باقی نمی‌ماند، بلکه از آن عبور می‌کند و به کلیتی پیوند می‌خورد که فراسوی جسم‌های فناپذیر شکل می‌گیرد. کلیت فناناپذیر که جیمسون به آن افق‌های گشوده پیش‌رو نام داده بود. به‌رغم شباهت‌های میان لویناس و جیمسون درباره مفهوم «دیگری» و موقعیت آن در حیات بشری، تفاوت اساسی میان این دو متفکر «فلسفه دیگری» وجود دارد که به شناخت هر یک از آنان و به‌خصوص جیمسون کمک می‌کند. چنان‌که گفته شد «دیگری» و «چهره» از ایده‌های اصلی فلسفه لویناس به حساب می‌آید، اما «دیگری»ای که لویناس به آن تکیه می‌کند، «دیگری»ای نیست که بتوان با آن به رابطه‌ای متقابل رسید، بلکه در نهایت آن دیگری‌ای است که بر من اولویت پیدا می‌کند و به همین دلیل لویناس به آن ارزش دینی-اخلاقی می‌دهد. به عبارت دیگر از نقطه نظر لویناس «دیگری» تحت استیلای سوژه قرار نمی‌گیرد، در حالی که سوژه می‌تواند تحت‌الشعاع آن دیگری قرار گیرد. در این شرایط لویناس هویت و ارزش «من» را به «دیگری» می‌سپارد و ذیل آن تعریف کرده و به آن هویت می‌دهد، در حالی که جیمسون برای سوژه اهمیت قائل می‌شود. به نظر جیمسون سوژه حتی در نازل‌ترین و کمترین موقعیت از «حداقل هویت» برخوردار است که می‌تواند به همان میزان بر دیگری تأثیر گذارد و در مقام سوژه تاریخ را که در متن ادبی تبلور پیدا کرده، از لابه‌لای گذشته دور و ‌نزدیک بیرون آورده و آن را در خدمت لحظه کنونی و البته «امر سیاسی» قرار دهد. سیاست برای جیمسون همواره در اولویت قرار می‌گیرد و آن را به‌مثابه خوانشی اصلی تلقی می‌کند که دیگر خوانش‌ها و تفسیرها را شامل می‌شود. از این نظر سیاست برای جیمسون دقیقا «چهره» به مفهوم لویناسی را تداعی می‌کند که به او انگیزه زندگی‌کردن می‌دهد و او را از مردن بازمی‌دارد. سیاست در عین حال جیمسون را به‌عنوان متفکری به‌روز و خلاق معرفی می‌کند که می‌تواند همواره معاصر باقی بماند. این امر به ایده اصلی او درباره اولویت سیاست به فرهنگ برمی‌گردد. او متأثر از سارتر و مانند او همواره خود را در یک طرف از ستیز تاریخی می‌یابد، گو اینکه نسبی‌گرایی‌های رایج و سیاست‌های پست‌مدرن مبنی بر هژمون‌بودن فرهنگ به سیاست، آن تأثیراتی را که سارتر در زمانه خود داشت از میان برده و اما همه اینها مانع از آن نمی‌شود که او خود را همچنان سوژه‌ای با حداقل هویت قلمداد نکند که می‌تواند با انتقال متن‌های ادبی، آنها را به حیطه خودآگاهی تاریخی درآورد. سیاست هویت در جیمسون در همه حال بخشی از «وفاداری» او به سنت تاریخی است؛ سنتی که طی زندگانی طولانی‌اش به آن وفادار مانده بود. ایده وفاداری در منظومه فکری لویناس حتی از جایگاه مهم‌تری برخوردار است. پاسخ لویناس به «چهره» به‌مثابه دیگری در حقیقت وفاداری توأم با وظیفه مطلقا اخلاقی و به یک تعبیر کانتی است. این وفاداری همه‌چیز حتی امور سیاسی را نیز در‌بر می‌گیرد. در حالی که در جیمسون به‌ واسطه اولویت سیاست بر سایر امور، «اخلاق» در موقعیتی حساس قرار می‌گیرد. در این صورت، اخلاق و مسائل پیرامون آن در روند پروسه‌ای تاریخی قرار می‌گیرند که در افق آینده تحقق پیدا می‌کند. این پروسه تاریخی بخشی مهم از تعهد جیمسون برای رهایی از اتوریته فرهنگ و اهمیتی است که او را برای سیاست به‌مثابه امر پیش‌بینی‌ناپذیر قائل است.