|

تنهایی ماکیاولی

سخن‌گفتن از تنهاییِ متفکری که بر فراز تاریخ مدام در حال گشت‌وگذار بوده و از قرن شانزدهم تاکنون بی‌وقفه از سوی انبوهِ مخالفان و مفسران و حامیانش احاطه شده است، شاید افراطی و حتی نشدنی به نظر برسد، اما آلتوسر* صحبت از تنهاییِ ماکیاولی را شدنی می‌داند و معتقد است این تنهایی بیش از هر چیز مبتنی بر این واقعیت است که ماکیاولی غیرقابل طبقه‌بندی است و نمی‌توان او را در کنار دیگر متفکران یک اردوگاه فکری و در یک سنت نشاند.

تنهایی ماکیاولی
شیما بهره‌مند دبیر گروه فرهنگ‌

سخن‌گفتن از تنهاییِ متفکری که بر فراز تاریخ مدام در حال گشت‌وگذار بوده و از قرن شانزدهم تاکنون بی‌وقفه از سوی انبوهِ مخالفان و مفسران و حامیانش احاطه شده است، شاید افراطی و حتی نشدنی به نظر برسد، اما آلتوسر* صحبت از تنهاییِ ماکیاولی را شدنی می‌داند و معتقد است این تنهایی بیش از هر چیز مبتنی بر این واقعیت است که ماکیاولی غیرقابل طبقه‌بندی است و نمی‌توان او را در کنار دیگر متفکران یک اردوگاه فکری و در یک سنت نشاند. از این‌رو آلتوسر باور دارد طبقه‌بندی کردنِ ماکیاولی راه به جایی نمی‌برد و بی‌تردید به علت همین عدم قابلیت طبقه‌بندی‌شدن است که طرف‌هایی چنان متفاوت و نویسندگانی چنان بزرگ در محکومیت یا در اقتباس از ماکیاولی ناتوان ماندند و در هریک از این تفسیر‌ها بخشی از تفکر ماکیاولی از چنگ این مفسران گریخته است، چراکه به‌زعمِ آلتوسر «همواره چیزی هضم‌نشدنی در ماکیاولی وجود دارد». با وجود مخالفان سرسخت و طرفداران جدی ماکیاولی، عمده شارحانش توافق دارند که در ماکیاولی چیزی سراسر متفاوت از مسائل حل‌ناشده هست؛ نوعی معما که چه‌بسا کشف‌ناشدنی باشد. از همین‌رو، کروچه در آخر عمر خود گفت «مسئله ماکیاولی هرگز حل‌وفصل نخواهد شد» زیرا این مسئله حاویِ معمایی است که از دیدِ آلتوسر می‌تواند فرم‌های متفاوتی به خود بگیرد، برای نمونه فرمِ دوراهی غامض مشهوری که می‌خواهد سر دربیاورد ماکیاولی آخر سلطنت‌طلب بوده است یا جمهوری‌خواه. این مخمصه حتی می‌تواند فرم دقیق‌تری پیدا کند: چگونه است که تفکر ماکیاولی توأمان قاطع و فرّار است؟ آلتوسر به شرح درخشان کلود لفور از ماکیاولی ارجاع می‌دهد که در آن لفور معتقد است این تفکر از رهگذر وقفه‌ها، گریزها و تناقضات حل‌ناشده انکشاف می‌یابد. از نظر آلتوسر، تمام این مباحث معذب‌کننده این تصور را قوت می‌بخشد که تنهایی ماکیاولی در خصلت نامعمول تفکر او نهفته است. تفکری از جنسِ «آشنایی غریب» یا «قسمی اسرارآمیزیِ» فروید که قرابتی بی‌نهایت با ما دارد، اما به تعبیر دی سانتیس در قرن نوزدهم، «ما را در شگفتی فرو می‌برد و اندیشناک رها می‌سازد». در تفسیر آلتوسر، ماکیاولی مبدع فرم تازه‌ای از شناخت است؛ شناختی که برای درک آن باید پیش از هر چیز فرم کلاسیک معمای ماکیاولی را از میان برداشت. این فرم کلاسیک که مانع درک معاصر ماکیاولی است، از دیدِ آلتوسر همان دوگانه مکرری است که می‌خواهد ماکیاولی را در یکی از دو سنت سلطنت‌طلبی یا جمهوری‌خواهی جانمایی کند. اینکه، «آیا ماکیاولی در ته قلب خویش یک سلطنت‌طلب بود، چنان‌که علی‌الظاهر شهریار از آن حکایت می‌کند، و یا یک جمهوری‌خواه، آن‌گونه که گفتارها حاکی از آن است؟» آلتوسر با رد این شیوه از سنخ‌شناسیِ کلاسیک حکومت‌ها که به ارسطو برمی‌گردد، نشان می‌دهد که دست بر قضا ماکیاولی از پذیرش و کاربست این سنخ‌شناسی امتناع داشته و تأملاتش مبتنی بر تعریف ذات هیچ نوع مشخصی از حکومت نیست. درواقع قصد ماکیاولی از طرح ایده‌هایش نوعی نظریه‌پردازی دولت ملی نبوده است بلکه فراتر از آن، قصدش «طرح پرسشی سیاسی است در مورد پیش‌شرط‌های بنیان‌گذاری دولتی ملی در کشوری چندپاره (ایتالیا)، که طعمه تقسیم‌بندی‌ها و تهاجمات خانمان‌برانداز شده است». مسئله سیاسیِ رادیکالی که ماکیاولی طرح می‌کند این است که وظیفه سیاسیِ برساختنِ دولت ملی از عهده هیچ‌یک از دولت‌های موجود از هر سنخی برنمی‌آید، چراکه همه این مدل‌های مستقر، قدیمی یا در قالب مفاهیم مدرن، گرفتار فئودالیسم بودند و بنابراین، «تنها شهریاری جدید در امارتی جدید» قادر به انجام این وظیفه دشوار است. به‌گفته ماکیاولی، برای بنیان‌گذاری دولت جدید باید «تنها» بود، برای خلق نیروهای توانمند جهت هر نوع سیاستی، برای وضع قوانین و سرانجام، طراحی و حفاظت از بنیان‌ها باید تنها بود. آلتوسر تنهاییِ ماکیاولی را روی این آموزه او درباره تنهاییِ شهریار تا می‌زند و آن را نخستین لحظه دولت می‌خواند؛ لحظه‌ای که کار انسانی یکه است که از جایگاه فردی خصوصی به مقام شهریار می‌رسد. اما کار به همین جا ختم نمی‌شود و لحظه دومِ دولت است که خوانش‌های تقلیل‌گرا از ماکیاولی را از اعتبار می‌اندازد. این لحظه دوم در تفسیر آلتوسر، زمانی است که دولت بعد از بنیان‌گذاری باید دوام بیاورد. برای این منظور، شهریار که در بنیان‌گذاری تنها بود، به تعبیر ماکیاولی اینک باید «به بسیار بدل شود». و ساختاری از قوانین محافظ مردم در مقابل تجاوزات نجبا ایجاد کرده و حکومتی «مختلط» تأسیس کند که در آن همه نمایندگی می‌شوند. بنابراین، لحظه دوم، جمهوری‌خواهیِ ماکیاولی را نشان می‌دهد؛ لحظه ریشه‌دواندنِ قدرت در میان مردم یا دقیق‌تر، ریشه‌دواندن در میانه تناقضات مبارزه بین مردم و نجبا، چراکه ماکیاولی تضاد طبایع، تضاد نزار در برابر فربه و در یک کلام، مبارزه طبقاتی را برای توانمندسازی و توسعه دولت یک اصل ضروری می‌دانست. «باید تنها بود تا در انجام وظیفه تاریخی برساختن دولت ملی آزادی داشت»، یا به تعبیر خود ماکیاولی، باید «در بخت و ویرتو، آبدیده شد تا به‌نحوی از ریشه‌های خود گسست» و به‌طرزی ترمیم‌ناپذیر از فرم‌های سیاسی موجود جهان گذشت. آلتوسر دست آخر می‌گوید همان‌گونه که ماکیاولی گفت «باید برای بنیان‌گذاری تنها بود»، من نیز می‌گویم «ماکیاولی مجبور بود تنها باشد تا دست به نوشتن «شهریار» و «گفتارها» بزند. به ‌تنهایی، یعنی مجبور بود آبدیده و آماده باشد تا به‌نحوی از حقایق بدیهی مسلط در جهان کهن گسست کند، از ایدئولوژی فاصله بگیرد، تا از آزادی جهت بنیان‌گذاری نظریه‌ای جدید برخوردار گردد».

* «ماکیاولی و ما» لویی آلتوسر، ترجمه فواد حبیبی و امین کرمی، نشر اختران