ادبیات همچون زندگی و مرگ
«موز وحشی» اثر ژوزه مارو د واسکونسلوس و «بوی خوش عشق» نوشته گییر مو آریاگا، دو ترجمه اخیر مترجم سرشناس عباس پژمان است که اخیرا در نشر نگاه منتشر شدهاند. «موز وحشی» داستان جذابی دارد که در منطقهای به همین نام در برزیل و در معادن الماس میگذرد. این رمان روایت مردمانی است که برای پیداکردن الماس به زمینهای منطقه هجوم آوردهاند و به هیچچیز و هیچکس رحم نمیکنند.
![ادبیات همچون زندگی و مرگ](https://cdn.sharghdaily.com/thumbnail/phBFfIFo3dlQ/f3RIJfgnyU4T0Uu3o7ve-VbT9FKRjpcKI1vgfm4pfv__5FnUbUVuHI1x6a9YMGSvC-4UOxG1c-sX_Np2WV4AG9c54qCsllJjWoO2vfSlzgh7Zk5lGDR61FKfZAWRG6vKUmmt-rZS6wUyBsxV0TE_5g,,/11-4.jpg)
![روزنامه شرق](/images/Logo-newspaper.jpg)
شرق: «موز وحشی» اثر ژوزه مارو د واسکونسلوس و «بوی خوش عشق» نوشته گییر مو آریاگا، دو ترجمه اخیر مترجم سرشناس عباس پژمان است که اخیرا در نشر نگاه منتشر شدهاند. «موز وحشی» داستان جذابی دارد که در منطقهای به همین نام در برزیل و در معادن الماس میگذرد. این رمان روایت مردمانی است که برای پیداکردن الماس به زمینهای منطقه هجوم آوردهاند و به هیچچیز و هیچکس رحم نمیکنند. اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود. چراکه از اعماق آن خشونت و بیرحمی، داستانی بهغایت لطیف و عاطفی سر برمیآورد. ژوزه مارو د واسکونسلوس، از سرخپوستهای پرتغالی است که در سال 1920 در ریو د ژانیرو به دنیا آمد. چنانکه در مقدمه آمده واسکونسلوس استعداد عجیبی در قصهگویی، حافظهای باورنکردنی و تجربهای وسیع از انسانها داشت؛ بنابراین به دنبال نویسندگی نرفت، بلکه مجبور بود نویسنده شود. «رمانهایش مثل مواد آتشفشان بودند که از او فوران کردند. باید مینوشت». آثار واسکونسلوس بسیار متنوع هستند، او هم طنز مینوشت هم جدی، هم لطیف و هم غمانگیز، هم با احساس و هم خشن. «آثار واسکونسلوس به خود زندگی شباهت دارند. خودش گفته بود: وقتی که تمام قصه در تخیلم شکل گرفت شروع به نوشتن میکنم. فقط موقعی مینویسم که احساس کنم رمان از تمام وجودم تراوش میکند. سپس با یک تلاش آن را مینویسم».
روش کار واسکونسلوس این بود که داستان را مدتی طولانی در ذهنش پرورش میداد تا در تخیلش بهطور کامل نوشته شود. «وقتی به مرحله نوشتن میرسیده است، فصلها را به همان سهولت تایپ میکرده که میتوانسته پرش کند. وقتی فصل اول نوشته میشد، میتوانسته است از فصلهای بعدی بپرد فصل آخر را بنویسد، بیآنکه گره داستان را، در فاصله این دو، شکل داده باشد». به این ترتیب، ژوزه مارو د واسکونسلوس، اسلوب بدیعی در خلق رمانهایش داشته، ضمن اینکه اول محیطی را که باید شخصیتها در فضای آن خلق شوند انتخاب میکرده و جزئیات مکانها را مطالعه میکرده و بعد، نوبت به نوشتن میرسیده است. «آنگاه به تخیلش میدان میداده است تا تمام رمان را در خیالش خلق کند. حتی عبارتهای گفتوگو را هم تعیین میکرده. حافظهای داشته است که او را قادر میساخته مدتهای مدیدی کوچکترین جزئیات یک سناریو را به خاطر بسپارد». خودش درباره این اسلوب نوشتن گفته است: «از آنجا که قبلا تمام فصلها در ذهنم شکل گرفته است، چه در نوشتن آنها ترتیبشان را رعایت کنم چه نکنم زیاد فرقی نمیکند. در پایان، هر چیزی در جای خودش قرار خواهد گرفت». به نظر میرسد رمان «موز وحشی» در سال 1942 نوشته شده باشد و از آنجا که واسکونسلوس از آن نویسندهها نیست که در آثارش تجدیدنظر کند، این اولین رمان او است. با این حال خصلتهایی که نویسنده در این رمان از خودش نشان میدهد همان خصلتهای دوران پختگی نویسندگی او است.
بوی خوش مرگ
رمان «بوی خوش عشق» نوشته گییر مو آریاگا، داستانی عاشقانه اما در میانه مرگ و زندگی است. دختری در سحرگاه در یکی از روستاهای مکزیک به قتل رسیده است، جسد او کمکم بوی مخصوص جسدها را گرفته است، اما انگار بوی خوشی هم در میانشان است که ماجرای داستان را رقم میزند. «داستانی از عشق که این بار مرگ آن را مینویسد، نه زندگی. گذشته را تغییر میدهد تا داستان عاشقانهای از آن سر برآورد، که در واقع اتفاق نیفتاده بود!» گییر مو آریاگا در 1958 در مکزیکوسیتی به دنیا آمد، در محیطی که نه کتاب در آن جایی داشت و نه موسیقی. خودش میگوید «چیزی که بیشترین تأثیر را بر من گذاشت کوچه و خیابان است. در کوچه و خیابان بود که زندگی را شناختم و تجربیاتم را آموختم».
آریاگا عمده شهرتش را با نوشتن فیلمنامهای به نام «آمورس پروس» (عشق آن ماده سگ است) به دست آورد. به روایت خودش اما همینگوی بوده که با «پیرمرد و دریا»، درهای ادبیات را به روی او گشود. «از فاکنر، بورخس، شکسپیر، خوان رولفو، همینگوی، پیو باروخا، مارتین لوئِس گوسان، جک کرواک و ائوسبیوروبالکابا خوشم میآید...». چنانکه در مقدمه کتاب آمده، مرگ دغدغه همیشگی گییر مو آریاگا است. از نظر او، سرنوشت و وظیفه نویسنده این است که حس مرگ را در خودش پرورش دهد تا بتواند با آن حس از زندگی حمایت کند. «من موجودی هستم که زندگی را از مجرای مرگ میفهمد». ادبیات آریاگا بهشدت انسانی است. خیلیها معتقدند آثار او بسیار بصری است و این را با حرفه سینماگری او مرتبط میدانند. اما خود او با این گفته مخالف است و عقیده دارد این فقط به خاطر این است که آثارش به سنت ادبیای تعلق دارد که با عمل توصیف میکند، و مثل باروخا، داستایفسکی، استندال، توصیفهایش را بیشتر با فعل انجام میدهد تا با مفهومهای انتزاعی. در انتهای مقدمه، توضیحی درباره اسم رمان آمده است؛ اینکه اسم اصلی رمان، معنی بوی خوش مرگ دارد یا به شکل دقیقتر و رساترش، بوی خوشی از مرگ. اما ممکن بود این اسم برای بعضیها چندان خوشایند نباشد. این است که بوی خوش عشق شد. اما هر دو اسم «درواقع درمورد این رمان یک چیز را میگویند». رمان «بوی خوش عشق» اینگونه آغاز میشود: «رامون کاستانیوس پیشخوان دکانش را گردگیرى مىکرد که جیغی در دوردست شنید.
گوش تیز کرد اما جز صداهای صبحگاهی چیزی نبود. فکر کرد لابد یکى از این چاچالاکاها بود که یکعالمهشان توی بیابان میگشتند. دوباره مشغول کارش شد. قفسهای را پایین آورد و شروع کرد تمیزکردن که جیغ دوباره آمد. حالا واضحتر و نزدیکتر بود. بعد یکی دیگر. باز یکی دیگر. رامون قفسه را گذاشت زمین و از روى پیشخوان پرید آن ور. رفت دم در تا ببیند چه خبر است. هنوز اوایل صبح یکشنبه بود و کسی را ندید. اما جیغها ترسآلودتر و ممتدتر مىشدند. تا وسط خیابان رفت و از آنجا سه تا پسربچه را دید که دوان دوان میآمدند و با تمام زورشان داد مىزدند: یه مرده... یه مرده... . رامون رفت طرف بچهها، جلوی یکىشان را گرفت و آن دوتای دیگر هم رفتند میان خانهها ناپدید شدند... جسد بین شیارها افتاده بود. رامون آهسته نزدیکش شد و با هر قدمى که برمىداشت قلبش مىخواست از سینهاش بیرون بجهد. جسد زنی بود که در برکهای از خون افتاده بود. رامون تا آن را دید دیگر نتوانست چشم ازش بردارد. بیشتر با احساس شگفتی بود که آن جسم بیحرکت را نگاه میکرد تا هر چیز دیگر... تصویرش حال رامون را پریشان کرد. آب دهانش را بهسختى قورت داد و نفس عمیقى کشید. بوى شیرین و گُلیِ عطری ارزانقیمت به مشامش خورد. احساس کرد دلش مىخواهد دستش را بدهد به زن و او را از جایش بلند کند، به او بگوید دیگر به این مردهبودنش پایان دهد».