|

چه کار می‌شود کرد؟

چه کنم؟ چه کار می‌شود کرد؟ این‌ دو سؤال و سؤال‌هایی از این دست، سؤال‌هایی کم‌وبیش آشنا برای ما هستند. همه ما، در تنهایی ‌یا خطاب به جمع، به این نوع سؤال‌ها فکر کرده ‌یا آنها را از خود‌ یا جمع پرسیده‌ایم. اما چه زمانی به این نوع سؤال‌ها‌ فکر می‌کنیم؟

چه کار می‌شود کرد؟

علیرضا شهبازی

 

چه کنم؟ چه کار می‌شود کرد؟ این‌ دو سؤال و سؤال‌هایی از این دست، سؤال‌هایی کم‌وبیش آشنا برای ما هستند. همه ما، در تنهایی ‌یا خطاب به جمع، به این نوع سؤال‌ها فکر کرده ‌یا آنها را از خود‌ یا جمع پرسیده‌ایم. اما چه زمانی به این نوع سؤال‌ها‌ فکر می‌کنیم؟ یا بهتر بگویم، چه زمانی نیاز به پرسیدن این نوع سؤال‌ها و در نتیجه پیدا‌کردن جوابی برای آنها را احساس می‌کنیم؟ قطعا نه زمانی که زندگی‌مان روال عادی و همیشگی خودش را ادامه می‌دهد؛ چون در این صورت نیازی به انجام کاری به‌‌جز کارهایی که در حال انجام‌شان هستیم، نمی‌بینیم.

نیازی به انجام کاری جدید ‌یا اصلاح کارهای کنونی‌مان نمی‌بینیم. نیازی هم به تغییر رویه و نگرش‌مان به دنیای اطرافم نخواهیم دید. مشخصا این سؤال‌ها زمانی پیش می‌آید که دلیلی برای تغییر رویکرد داشته باشیم. ناتوان ‌شده باشیم از کار یا کارهایی که قبلا انجام می‌داده‌ایم. تنها شده باشیم ‌یا احساس تنهایی کنیم. دچار اندوه باشیم. شکست خورده باشیم. بی‌عدالتی احاطه‌مان کرده باشد. به پوچی رسیده باشیم ‌یا اینکه ندانیم امید به چه دردمان می‌خورد. در هر‌کدام از شرایط فوق، نیاز داریم تا کاری برای زندگی‌مان کنیم. کاری که یا کمبود چیزی را جبران کند‌ یا آن چیز را به ما برگرداند. کتاب «در باب زندگی و رنج» درباره این است که در هر یک از شرایط ذکرشده، چه‌ کار کنیم. درباره این است که نسبت به هر یک از این شرایط، چه حسی داشته باشیم. چطور با آنها روبه‌رو شویم و چطور با آنها سر کنیم. یک‌وقت اشتباه نکنید! این کتاب فهرستی از کارهایی را که باید در زندگی و رنج انجام بدهید، به شما نمی‌دهد.

درواقع مایه‌ فلسفی‌بودن این کتاب در این ویژگی‌اش بروز می‌کند؛ نویسنده با طرح تجاربی قابل‌فهم و همگانی از زندگی خودش، ما را در موقعیت‌هایی پرتاب می‌کند تا همراه با او، ابتدا زوایای مختلف هر‌کدام از چالش‌ها را ببینیم، آرای فیلسوفان را بررسی و با دلایلی منطقی آنها را پذیرفته ‌یا رد کنیم، دانسته‌ها و افکار خود را به چالش بکشیم، چیزهای به‌دردبخور را دست‌چین کنیم و در نهایت، بدانیم که با چه چیزی روبه‌رو هستیم و در پی چه چیزهایی باید باشیم. روش برخورد با چالش‌های مختلف زندگی، چیزی نیست که کسی یک‌جایی به ما بدهد‌ و تا آخر عمر بتوانیم از آن استفاده کنیم. فکرها چیزهایی نیستند که تا ابد ثابت بمانند. ما باید بتوانیم، اگر نگویم مدام، هر‌از‌چندی، تکلیف‌مان را با زندگی‌مان مشخص کنیم. این کتاب دقیقا چنین چیزی را به ما آموزش می‌دهد و با ما تمرین می‌کند.

به ما یاد می‌دهد تا فرق واقعیت و واقع‌نمایی‌ها را تشخیص دهیم. او، همچنین با برشمردن برخی سنت‌ها و رسوم فرهنگ‌های مختلف در هر موقعیت، یادمان می‌دهد چگونه اجزای به‌دردبخور سنت و فرهنگ را جدا کنیم و در زندگی‌مان به‌ کار ببندیم. به‌ قول خود نویسنده، این اجزا «ما را به‌ سوی سرزمینی ناشناخته اما قابل سکونت راهنمایی می‌کنند‌». این کتاب در هفت فصلِ ناتوانی، تنهایی، اندوه، شکست، بی‌عدالتی، پوچی و امید نوشته شده که اگرچه در ظاهر فصل‌های کتاب به‌ هم مربوط نمی‌شود، اما نویسنده، علاوه بر اینکه در هر فصل‌ یک یا چند بار به مقولات فصل‌های پیشین ارجاع می‌دهد، آخر هر فصل را با نخی نازک به فصل بعد وصل می‌کند. این نخ نازک، گاه سؤالی‌ است که ما را تشنه فصل بعد می‌کند، گاه جمله‌ای است که فصل بعد را احضار می‌کند و هر روش دیگری که ذهن ما را می‌فرستد‌ پی سرنخ‌های بعدی. وجه تمایز و از نکات بارز دیگر کتاب نیز این بود که نویسنده، به‌عنوان استاد دانشگاه، ابدا در پی فلسفه‌ محض دانشگاهی نیست و از این تز مارکس الگو می‌گیرد که «فیلسوفان به‌ طرق مختلف فقط به تفسیر جهان پرداخته‌اند، در صورتی که باید در پی تغییر جهان باشیم‌».