|

گفت‌وگو با پیرمحمد ملازهی، کارشناس مسائل شبه‌قاره درباره پیامدهای خروج آمریکا

جهان، طالبان را به‌عنوان حکومت «دوفاکتو» به رسمیت شناخته است

سقوط کابل در 15 آگوست سال 2021 را که مهم‌ترین تحول سال رو به پایان است، نمی‌توان تنها سقوط حکومت ناکارآمد و فاسد اشرف غنی، رئیس‌جمهوری فراری افغانستان دانست. با سقوط کابل به دست طالبان، دنیا سقوط کرد‌، بزرگ‌ترین و قدرتمندترین ائتلاف سیاسی‌-نظامی تاریخ سقوط کرد و پایان باور میلیون‌ها افغان به ارزش‌های جهانی و نظم مسلط جهان بود که حمایت از ارزش‌های جهان‌شمول را یدک می‌کشید. از همان زمان اکثر سیاست‌مداران و جریان غالب رسانه‌ها تلاش کردند چهره‌ای معتدل از طالبان به نمایش بگذارند؛ اما با گذشت حدود هفت ماه از به قدرت رسیدن طالبان، کم‌و‌بیش همان سیاست‌های دوره اول حکومت این گروه افراط‌گرا و خشونت‌طلب بر افغانستان از سال 1996 تا 2001 ادامه یافته است. در کنار این روند، شاهد تنش‌های درونی میان شبکه حقانی و طالبان و همچنین تهدید داعش و احتمال وقوع جنگ داخلی در افغانستان نیز هستیم. «شرق» تحولات ماه‌های اخیر در افغانستان را در گفت‌وگویی با «پیرمحمد ملازهی»، کارشناس مسائل افغانستان و شبه‌قاره، بررسی کرده است.

جهان، طالبان را به‌عنوان حکومت «دوفاکتو» به رسمیت شناخته است
آرش فرحزاد روزنامه‌نگار حوزه جهان روزنامه شرق

سقوط کابل در 15 آگوست سال 2021 را که مهم‌ترین تحول سال رو به پایان است، نمی‌توان تنها سقوط حکومت ناکارآمد و فاسد اشرف غنی، رئیس‌جمهوری فراری افغانستان دانست. با سقوط کابل به دست طالبان، دنیا سقوط کرد‌، بزرگ‌ترین و قدرتمندترین ائتلاف سیاسی‌-نظامی تاریخ سقوط کرد و پایان باور میلیون‌ها افغان به ارزش‌های جهانی و نظم مسلط جهان بود که حمایت از ارزش‌های جهان‌شمول را یدک می‌کشید. از همان زمان اکثر سیاست‌مداران و جریان غالب رسانه‌ها تلاش کردند چهره‌ای معتدل از طالبان به نمایش بگذارند؛ اما با گذشت حدود هفت ماه از به قدرت رسیدن طالبان، کم‌و‌بیش همان سیاست‌های دوره اول حکومت این گروه افراط‌گرا و خشونت‌طلب بر افغانستان از سال 1996 تا 2001 ادامه یافته است. در کنار این روند، شاهد تنش‌های درونی میان شبکه حقانی و طالبان و همچنین تهدید داعش و احتمال وقوع جنگ داخلی در افغانستان نیز هستیم.  «شرق» تحولات ماه‌های اخیر در افغانستان را در گفت‌وگویی با «پیرمحمد ملازهی»، کارشناس مسائل افغانستان و شبه‌قاره، بررسی کرده است.

 به‌عنوان سؤال نخست، بهتر است به وضعیت امروز افغانستان پس از قدرت‌گرفتن طالبان نگاهی بیندازیم. حدود هفت ماه از به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان می‌گذرد، آنچه در این مدت شاهد بودیم تا چه حد پیش‌بینی‌ها و نگرانی‌ها درباره نحوه حکمرانی طالبان را محقق کرده است؟

درباره اینکه نحوه حکمرانی طالبان در این مدت شش ماه تا چه اندازه با پیش‌بینی‌های قبلی همخوانی دارد یا همخوان نیست، واقعیت این است که قضاوت ساده نیست. علت آن است که برداشت‌های متفاوتی در‌این‌باره وجود دارد؛ اما واقعیت این است که طالب گروهی ایدئولوژیک است و بر مبنای ایدئولوژی خود عمل می‌کند و به قضاوت دیگران هم کاری ندارد. به این اظهارنظر یکی از مقامات طالبان دقت کنید؛ او می‌گوید طالب به کسی وعده نان نداده و روزی‌رسان خداست؛ این حرف دقیقا اعتقادی است و طالب مسئولیتی جز اسلامی‌کردن جامعه حس نمی‌کند. بااین‌حال، واقعیت‌ها سرسخت‌تر از آن هستند که طالب فکر می‌کند. طالب را باید آن‌طور که هست و فکر می‌کند دید، نه آن‌طور که دیگران تصور می‌کنند. طالب ظرفیت‌هایی در حکمرانی دارد و محدودیت‌هایش نیز کم نیست. طالب را در جامعه سنتی باید دید که با ذهنیت آنها همخوان‌تر است تا نظام‌هایی که در چهار دهه گذشته در قالب سلطنت، جمهوری ناسیونالیستی داود‌خان، مارکسیستی نورمحمد تره‌کی، جمهوری ‌اسلامی جهادی‌ها و شبه‌دموکراسی لیبرال دست‌پخت کنفرانس بین‌المللی «بن اول» بر افغانستان حکم راندند. همین ناهمخوانی فرهنگ سنتی و جامعه‌ای با شیوه زیستی ترکیبی کشاورزی و دامداری قبایل پشتون بود که همه نظام‌های شبه‌مدرن را پس زد. طالب از متن این فرهنگ برخاسته است. روشن است که جامعه افغانستان از اقلیتی با فرهنگ شبه‌مدرن نیز برخوردار است، ولی تجربه نشان داده این قشرِ متمایل به زیست مدرن که طبقه کم‌تعداد متوسط شهری آن را نمایندگی می‌کند، نه از قدرت تأثیر‌گذاری زیادی بر فرهنگ سنتی برخوردار است و نه آگاهی کافی‌ای از آن دارد. طالب محصول قدرتمند و پرتعداد جامعه سنتی افغانستان است. شیوه حکومت‌داری‌اش ترکیبی از ایدئولوژی اسلامی، دیوبندی شبه‌قاره هند و سلفیت خاورمیانه‌ای است که طالب به نحو مؤثری با سنت و ارزش‌های پشتون گره زده است. در چنین نگاهی، حکومت‌داری طالب با خواست بخش مهمی از جامعه پشتون روستایی سازگاری دارد. از این ظرفیت طالب اگر غفلت شود، در قضاوت به بیراهه خواهیم رفت. اینکه دیگران این شیوه حکومت‌داری طالب را تأیید کنند یا تکذیب، در نگاه طالب به قدرت که آن را مطابق با ارزش‌های اسلامی می‌داند و با سنت‌های قومی‌اش همخوان است، تأثیری ندارد. بنابراین به باور شخصی من، طالب در حکومت‌داری‌ خود مطابق برداشتش از اسلام و فرهنگ قومی‌اش موفق عمل می‌کند و اینکه دیگران چگونه نوع حکومت طالبان را پیش‌بینی کرده‌اند، به خود آنها مربوط است و طالب کاری به پیش‌بینی‌ها ندارد.

 اما همین گروه که نماینده قدرتمند بخش سنتی افغانستان است، دچار تنش‌هایی در درون خود شده و این تنش‌ها و تقابل‌ها از‌جمله از طرف شبکه حقانی، به‌عنوان افراطی‌ترین بخش طالبان، از زمان به قدرت رسیدن طالبان نمایان‌تر و جدی‌تر شده است. آیا شبکه حقانی پتانسیل این را دارد که به مرور نقشی پررنگ‌تر در افغانستان تحت حکومت طالبان ایفا کند یا حتی قدرتی بیش از این گروه به دست آورد؟

پرسش شما دو بخش دارد. اول، وجود تنش در درون جریان طالبان. این درست که طالب یک جریان کاملا یکدست نیست و درون آن دسته‌بندی‌هایی وجود دارد و دو جریان اصلی آن شورای کویته و شبکه حقانی هستند؛ اما توجه داشته باشید که این دسته‌بندی نیز بر اساس سنت‌های قومی پشتون است و امر جدیدی نیست. این دو جریان را می‌باید در بستر تاریخی و رقابت آنها بر سر قدرت نگاه کرد که حداقل از 300 سال گذشته بین دو قبیله بزرگ پشتون درانی و غلجایی وجود داشته است. طالب وارث این روند تاریخی است. درانی‌ها در شورای کویته تمرکز دارند و پشتوانه تباری آنها در جنوب افغانستان با مرکزیت قندهار قرار دارد و شبکه حقانی هم جمعیت قبیله‌ای غلجایی را نمایندگی می‌کند که به لحاظ جغرافیای طبیعی زیست، در شرق افغانستان نقش پررنگ‌تری دارند. بنابراین وجود تنش در طالبان در آن حد که از بیرون تصور می‌شود، موضوعی ‌حل‌نشدنی نیست و اگر هم به برتری یک طرف در قدرت منتهی شود، برای طرف دیگر هضم‌نشدنی نیست و در چارچوب رقابت‌های تاریخی و قبیله‌ای قابل توضیح می‌شود و اگر هم به حذف طرف بازنده منتهی شود، باز هم موقتی تصور خواهد شد و طرف بازنده خود را برای مرحله دیگری از تلاش برای قدرت‌گرفتن آماده نگه خواهد داشت.

بخش دوم، موقعیت شبکه حقانی است. در ارتباط با موقعیت شبکه حقانی باید توجه داشت که شبکه حقانی در حکومت طالبان حضوری مؤثر دارد، ولی در بخش سیاسی حکومت در مرتبه دوم قرار گرفته و رهبری در دست شورای کویته و جریان قندهاری-درانی است. با‌این‌حال، شبکه حقانی بخش نظامی و امنیتی را قبضه کرده است و با سازمان اطلاعات ارتش پاکستان و نیروهای قومی داعش نیز ارتباط دارد. شبکه حقانی از این ظرفیت برخوردار است که وجه غالب قدرت در حکومت طالبان شود.

 ‌یکی از مهم‌ترین وعده‌های طالبان در ابتدای به قدرت رسیدن، این بود که دولت فعلی، دولتی موقت است و به‌زودی دولت فراگیر با حضور تمام اقلیت‌ها و جریان‌ها در این کشور بر سر کار خواهد آمد. این موضوع یکی از خواسته‌های غرب از طالبان به شمار می‌آمد؛ اما با گذشت زمان به نظر می‌رسد طالبان این وعده را تنها برای فریب افکار عمومی مطرح کرد و اساسا قصد تشکیل چنین دولتی را ندارد؟

درباره دولت موقت و ادعای طالبان که همه گروه‌های قومی و مذهبی را در دولت آتی شریک خواهند کرد، باید به ساخت ذهنی انحصارطلب طالبان توجه کرد که هم به لحاظ قومی، پشتون انحصار‌طلب در قدرت است و هم به لحاظ ایدئولوژیک خواهان قدرت انحصاری است. درعین‌حال، طالب همین دولت موقت را فراگیر می‌داند. دو وزیر تاجیک و یک وزیر ازبک و در سطوح معاون وزرا و استانداری‌ها تعدادی از قومیت‌ها و مذاهب از‌جمله شیعیان و سایر قومیت‌ها با طالبان همکاری دارند؛ اما این افراد هم تفکر طالبانی دارند و از نظر مخالفان، منافع قومی و مذهبی اقوام غیرپشتون را نمایندگی نمی‌کنند. مخالفان بر آزادی مدنی، رعایت حقوق بشر، حق تحصیل و کار زنان، تصویب قانون اساسی و تضمین حقوق مردم تأکید دارند و بر این باور هستند که ساختار قدرت از انحصار قومی و مذهبی خارج و چرخه قدرت از طریق انتخابات آزاد و تشکیل مجالس منتخب تضمین شود. طالب این را با ایدئولوژی خود سازگار نمی‌داند. بنابراین در نگاه طالب، مسئله قومیتی نیست. طالب اساسا به توزیع قومی و مذهبی قدرت اعتقادی ندارد. اگر کسی با طالب همفکر باشد، قومیت او ملاک نیست، بلکه ملاک همفکری‌ای است که در چارچوب شرع و برداشت طالبان از حکومت اسلامی توضیح داده می‌شود. در نتیجه، با توجه به مجموعه شواهد موجود و ایدئولوژی طالبان می‌توان گفت دولت فراگیری که دیگران تصور می‌کنند، اصلا مدنظر طالبان نیست. بر همین سیاق، طالب را باید جریان انحصارطلب قومی دانست. واقعیت این است که قومیت پشتون از زمان مرگ نادرشاه افشار در سال 1747 میلادی که سلطنت مستقل سدوزایی‌ها در لویه‌جرگه باغ‌شیر قندهار تأسیس شد، تقریبا در 300 سال گذشته در رأس قدرت بوده‌اند و تنها در دوره 9‌ماهه سلطنت «حبیب‌الله کلکلی» تاجیک و دوره دوساله «برهان‌الدین ربانی» تاجیک از قدرت دور بود‌ه‌اند. بنابراین این ذهنیت در پشتون‌ها بسیار قوی است که قدرت حق آنهاست و دیگران اگر می‌خواهند در قدرت سهیم شوند، تنها می‌توانند در سطح کارگزاری و نه تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی مطرح باشند.

 ‌علاوه بر این رقابت و مرزبندی داخلی طالبان، عوامل بیرونی ازجمله فشارهای اقتصادی شامل تحریم‌ها و مسدودشدن دارایی‌های خارجی افغانستان پس از به قدرت رسیدن طالبان نیز نمی‌تواند بر رویکرد این گروه بی‌تأثیر باشد. این عوامل و فشارهای خارجی می‌تواند طالبان را به تجدیدنظر در سیاست‌های خود وادار کند یا حتی منجر به سقوط طالبان شود؟

تجربه نشان داده است تحریم و فشار اقتصادی بر طالبان و حکومت‌های مشابه، تأثیر تعیین‌کننده‌ای بر جهت‌گیری آنها ندارد. خلاف آنچه از بیرون تصور می‌شود که فشار اقتصادی ممکن است طالب را به تعدیل سیاست‌هایش مجبور کند یا حتی باعث سقوط حکومت طالب شود، واقعیت‌های موجود چنین موضوعی را تأیید نمی‌کنند. این احتمال وجود دارد که تحریم‌ها دیر یا زود لغو شوند و حتی طالب در جامعه جهانی رسمیت پیدا کند. رقابت چین و روسیه از یک طرف و آمریکا و اروپا از طرف دیگر را نباید دست‌کم گرفت. فضای منطقه‌ای و بین‌المللی به‌گونه‌ای نیست که طالب تحت فشار خردکننده‌ای قرار بگیرد و سقوط کند. چه‌بسا ادامه تحریم‌های اقتصادی باعث شود طالب، افغانستان را از تحقیر دائمی حاصل از دریافت صدقه از خارج رها کرده و امکانات داخلی را تحریک و تقویت کند؛ به‌طوری‌که به آنچه دارد بسنده کند و نوعی اقتصاد را به تجربه بگذارد که به خودکفایی نسبی  منتهی می‌شود.

 ‌با گذشت هفت ماه از فرار اشرف غنی، رئیس‌جمهوری سابق افغانستان از این کشور و سقوط دولت او، شاید بتوان نگاه دقیق‌تری به این اقدام او انداخت. غنی به‌تازگی در مصاحبه‌هایی ادعا کرده در مقابل عمل انجام‌شده قرار گرفته و چاره‌ای جز فرار نداشته است. این ادعا تا چه اندازه درست است؟ انتقادهایی که از رفتار سیاسی اشرف غنی می‌شود تا چه میزان ریشه در واقعیت دارد؟ آیا با ماندن غنی در قدرت، ارتش از هم نمی‌پاشید و قدرت مقاومت در برابر طالبان را داشت؟

درباره ادعا‌های غنی و فرار غیرمنتظره او، حرف‌و‌حدیث فراوان است. برخی از ادعاهای غنی چندان بی‌پایه نیست. اظهارات ژنرال بسم‌الله، فرمانده ارتشی که قرار بود در مقابل طالب بجنگد، گویای این واقعیت است که ارتشی وجود نداشته و کاملا از هم پاشیده بود و غنی در آخرین لحظه وقتی با این حقیقت روبه‌رو شده، راهی جز فرار و نجات‌دادن جانش نداشته است. احتمالا سرنوشت دکتر نجیب‌الله، آخرین رئیس‌جمهوری مارکسیست افغانستان، پیش چشمان غنی بوده است. اگر غنی به دست طالبان می‌افتاد، جانش تضمین نداشت. این بخش از ادعاهای غنی درست به نظر می‌رسد؛ اما در بخش‌های دیگر، ادعاهایش بیشتر برای توجیه فرار است. این انتقاد از او تا سطح خیانت مطرح است و بسیاری بر این باورند که اگر فرار نمی‌کرد، طالب وارد کابل نمی‌شد و موافقت‌نامه دوحه مبنی بر تشکیل دولتی با شرکت طالبان می‌توانست عملیاتی شود؛ اما اشرف غنی نمی‌توانست در این دولت حضور داشته باشد و احتمالا عبدالله عبدالله و حتی حامد کرزی شانس بیشتری داشتند. در واقع می‌توان گفت غنی به‌شدت انحصارطلبانه رفتار کرده است. این در حالی است که واقعیت جامعه متکثر قومی و مذهبی افغانستان چنین انحصار‌طلبی‌ای در قدرت را برنمی‌تابد و هرکدام از گروهای قومی و مذهبی سهم خود را از قدرت مطالبه می‌کنند.

 با نگاهی به تحولات میان حاکمان جدید افغانستان و دیگر کشورها، شاهد آن هستیم که چین، روسیه و ایران زودتر از دیگر کشورها روند به‌رسمیت‌شناختن طالبان را آغاز کرده و با آنها ارتباط برقرار کرده‌اند. اخیرا هم مقام‌های طالبان به این کشورها سفر کرده‌اند. این سفرها و تعاملات چه دستاوردهایی برای طالبان داشته است؟ اساسا می‌توان احتمال داد با گذشت زمان، جامعه جهانی رابطه خود را با طالبان عادی‌سازی کند؟

درباره روابط طالبان با چین، روسیه و ایران باید توجه داشت که هرچند به‌‌ظاهر این‌طور وانمود شده که این کشورها شروط خود را برای شناسایی رسمی امارت طالبان مطرح کرده‌اند، ولی این کشورها در حال آمادگی برای علنی‌کردن مناسبات و فعال‌کردن کامل سفارتخانه‌های خود در افغانستان تحت حکومت طالبان هستند. حداقل دستاورد سفر مقامات طالبان به ایران، چین و روسیه نیز مساعدشدن فضا برای علنی‌کردن مناسبات و رسمیت طالبان است. سایر کشورها در غرب نیز در چنین مرحله‌ای قرار دارند و همین حالا هم طالبان را به صورت دوفاکتو به رسمیت شناخته‌اند. شعارهای حقوق‌بشری را که این کشورها مطرح می‌کنند، نباید جدی گرفت. منافع کشورها و رقابت‌هایشان در افغانستان، در عمل مهم‌تر از شعارهای حقوق‌بشری آنهاست. طالب به‌ رسمیت شناخته خواهد شد، بدون آنکه تغییری در نگاه ایدئولوژیک این جریان اتفاق بیفتد. یکی دیگر از دلایل نزدیکی چین، روسیه و همچنین ازبکستان به طالبان، حضور نیروهای قومی‌شان در قالب داعش در افغانستان است. نهضت‌های اسلامی قومی ازبک، چین و اویغور و حزب خلافت‌گرای التحریر، این کشورها را مجبور کرده تا با طالب کنار بیایند تا از خطر سرایت بحران امنیتی افغانستان به قلمرو ملی خود جلوگیری کنند. طالب هم وعده داده است از قلمرو خودش اجازه به هیچ گروهی ندهد که خاک کشور دیگری تهدید شود. بحث این است که آیا طالب انگیزه‌ای برای عملیاتی‌کردن چنین وعده‌ای دارد یا نه؟ به گمان من، این بستگی دارد به بخش‌های اعلام‌نشده و محرمانه توافق دوحه بین طالبان و آمریکا و رقابت قدرت‌های بزرگ شرق و غرب در افغانستان؛ به این معنا که اگر داعش و نیروهای قومی آسیای مرکزی‌اش علیه قطب شرقی قدرت فعال شوند، قطب غربی قدرت ضرری نمی‌کند و به سودش تمام می‌شود. بخش اعلام‌شده توافق دوحه، تعهد طالبان بود که از خاک افغانستان علیه منافع آمریکا و متحدانش عمل نشود و صحبتی از کشورهای رقیب آمریکا نبود. گذشته از این، طالبان حتی اگر بخواهند از فعال‌شدن نیروهای قومی آسیای مرکزی داعش علیه کشورهای دیگر ممانعت به عمل آورند، معلوم نیست به‌سادگی بتوانند چنین خواسته‌ای را در پاسخ به انتظارات چین و روسیه یا ازبکستان عملی کنند.

 ‌با وجود این رویکرد جامعه جهانی برای به‌رسمیت‌شناختن طالبان، در ماه‌های اخیر گزارش‌هایی منتشر شده مبنی بر اینکه داعش، مهم‌ترین رقیب طالبان، گروه‌های تروریستی منطقه خاورمیانه و آسیای میانه را علیه طالبان متحد کرده و قصد انجام حملاتی علیه امارت طالبان دارد. این گزارش‌ها تا چه اندازه جدی است و خطر بروز جنگ داخلی در افغانستان را چقدر محتمل می‌دانید؟

جنگ داخلی محتمل است و با دو پیامد ناخواسته می‌تواند همراه شود. اول، باعث دخالت خارجی شود و به‌ صورت جنگ نیابتی کشورهای منطقه‌ای و حتی قدرت‌های بزرگ دربیاید. دوم، راه هرگونه مصالحه را به‌طور کلی مسدود کند و جنگ به بن‌بست کشیده شود و در عمل افغانستان را به دو حوزه نفوذ قومی شمالی‌ها و پشتون‌ها تقسیم کند و با تجزیه ملی و ارضی مواجه و به دو کشور که از قبل صحبت آن به‌عنوان راه‌حل نهایی به میان آمده بود، تقسیم شود؛ خراسان در شمال و غرب دری‌زبان و شرق و جنوب پشتون‌نشین پشتونستان. البته روشن است چنین تحولی برای هیچ طرفی سودی ندارد و همه بازنده نهایی آن خواهند بود؛ حتی کشورهای همسایه با افغانستان.

اگر چنین جنگی در‌بگیرد، به احتمال قوی بر بستر تاریخی آن و در ارتباط با مطالبات قومی بین طالب پشتون و قومیت‌های غیر‌پشتون حول محور تاجیک، ازبک و هزاره داخلی خواهد بود و نه طالبان و گروهای قومی آسیای مرکزی یا ایغور‌های چین که در جنگ در کنار طالب برای به قدرت رسیدنش جنگیده‌اند. شواهد حکایت از این دارند که جنگ داخلی احتمالی بین داعش و طالبان و نیروهای قومی خارج از افغانستان نخواهد بود و بر بستر تاریخی و قومی بر سر انحصار قومی و ایدئولوژیک مد‌نظر طالب و توزیع قدرت مورد خواست سایر قومیت‌ها اتفاق خواهد افتاد. آنچه نامشخص است، جهت‌گیری داعش و نیروهای قومی آسیای مرکزی، پاکستانی، هندی و کشمیری و جماعت اسلامی شرق آسیا و اویغورهای چینی است که از کدام طرف دفاع کنند یا بی‌طرف بمانند؛ چرا‌که تداخل داخلی و خارجی قومی وجود دارد. با‌این‌حال، به احتمال قوی‌تر، داعش در کنار طالب بر مبنای ایدئولوژی قرار خواهد گرفت، نه بر مبنای قومی در کنار ازبک و تاجیک. عامل رقابت‌های خارجی منطقه‌ای و بین‌المللی و تبدیل‌شدن جنگ داخلی به جنگ نیابتی رقبای منطقه‌ای و بین‌المللی را هم نباید نادیده گرفت؛ این هم بخشی از تجربه تاریخی در تحولات افغانستان معاصر است.

 

 

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها