آب تهران
در زامیاد یَشت اوستا، یادی از کوهی شده به نام «ادوتوا» (Adutava) به معنای «مسلط بر آب» که در دگردیسی واژه vada (به معنی آب) به adu شکل گرفته و معنی «سیرابشدن» یا «خیسشدن» میدهد. To wet و water در تداول انگلیسیزبانان و واژه voda (به معنی آب در روسی) از همان ریشه میآیند کمااینکه واتک یا باده یا همان آب آتشگون در پارسی.
سام گیوراد
در زامیاد یَشت اوستا، یادی از کوهی شده به نام «ادوتوا» (Adutava) به معنای «مسلط بر آب» که در دگردیسی واژه vada (به معنی آب) به adu شکل گرفته و معنی «سیرابشدن» یا «خیسشدن» میدهد. To wet و water در تداول انگلیسیزبانان و واژه voda (به معنی آب در روسی) از همان ریشه میآیند کمااینکه واتک یا باده یا همان آب آتشگون در پارسی.
به توچال و گوشوارههایش، به کوهستانی زیبا که از شرقِ شمال تا به غرب آن، تهران را به دامان گرفته است نگاه کنید، به چه بسیار آبهایی که از روی یا در نهانِ زمین این شهر، از این جبال، جمله جریان میگیرند و به سرچشمه و مادرچاه قنات افسانهای «آبِ شاه» یا قنات ناصری فکر کنید که از جایی حوالی چیتگر تهران و در اعماق ۹۰ متری زمین چشمه میگیرد تا به چشم دارالخلافه و یا کاخ گلستان برسد.
این مسیر دور و دشوار از شهرک اکباتان و خیابان آزادی میگذرد و رو به جنوب شرق به باغشاه و خانه تیمورتاش و انستیتو پاستور و از آنجا به کاخ مرمر و باغ ملی میرسد تا مظهری جوشان در پشت ساختمان پست نیکولای مارکوف داشته باشد و از آنجا دیگر راه سرراست است و کوتاه، قورخانه و باب همایون و بالاخره فرجامش در گلستان.
قنات «آبِ شاه» در کنار قناتهایی چون فرمانفرما، قصر، حاجعلیرضا و قناتهای متعدد و نامدار شمیران، جملگی آبشخور مردمان این شهر بودهاند و «آب تهران» که معروف بود اگر کسی یکبار آن را نوشیده باشد، افسون این شهر بر او کارگر افتاده و گریزی از اقامت در تهران ندارد، از همین مظاهر جوشید و با گاریهای حمل آب در بشکههای چوبی به سرتاسر شهر رفت تا تداوم وظیفهای باشد که پیش از این بر عهده میرابها بود.
اما در میان داستان «آبِ نوبت» میرابها و گاریهای آببَر، اداره بلدیه تهران در زمان شهردار روشنفکر و هنرمند ارمنی پایتخت (۱۳۰۲ خورشیدی)، گاسپار ایپکیان، طرحی داد تا به موجب آن بر روی جاجرود سدی زده شود تا ضمن تولید مقداری برق، نیازمندی آب پایتختنشینان را هم مرتفع کند. این طرح به دلیل کمبود بودجه اجرا نشد و ۲۶ رشتهقنات تهران دیگر تکافوی نیاز شهروندان را نمیکرد.
در سال ۱۳۱۸ خورشیدی، قراردادی میان شهرداری تهران و شرکت رژی فرانسه برای لولهکشی آب آشامیدنی تهران بسته شد، اما شروع جنگ دوم جهانی در همان سال و پیامدهای متعاقب آن این قرارداد را به محاق برد تا طلسم لولهکشی آب آشامیدنی این شهر که برای مردمانش یک ضربالمثل از کار ناشدنی، و مایه تمسخر شده بود در سال ۱۳۲۵ خورشیدی و در زمان صدارت زندهیاد احمد قوامالسلطنه شکسته شود در مناقصهای که برنده آن شرکت «سر الکساندر گیپ» شد.
نخستین کلنگ این پروژه ملی ۳۰ تیر ۱۳۲۶ در سنگلج تهران بر زمین زده شد و چند سال بعد، نخستین تصفیهخانه بزرگ و مدرن تهران در اراضی جلالیه آب کرج (بلوار الیزابت-کشاورز) توسط مهندس غلامعلی میکده ساخته شد؛ مردی نکونام که کجسلیقگی و نادانی مدیران شهری نام او (میکده) را از خیابان مجاور تصفیهخانه در بلوار کشاورز پاک کرد تا خاطرات مردمان شهر کماکان در معرض باد نسیان باشند.
وادا، واتَک یا باده، به آب باکیفیت و گوارای این شهرِ نشسته در دامان توچال و یالهایش فکر کنید، آبی که سالها از دل زمین میجوشید تا به شکلهای گوناگون، از بدوی تا مدرن در کام خشکیده ما و نیاکان ما بنشیند، چشمههایی سخاوتمند در اقلیمی نسبتا خشک، که با دانش باستانی «مهار آب» ایرانیان در کندن کاریز و قوام قنات، از فرونشاندن عطش تاریخی این مردمان فروگذار نکردند. تبار استعاری «آب تهران» بر چنین تاریخی استوار شده است هرچند چند سالی است که این آب دیگر کیفیت سابق را ندارد و جمعیت فراوان این شهر را کفایت نمیکند و عرصه را تا حدودی به بطریهای آب آشامیدنی باخته است، اما برای شیفتگان تهران، این آب، یادآور «مادرشهر» یا متروپلی است که از دیرباز دوستش داشتهاند، چراکه شهرِ یار بوده در وجه حقیقی یا مجازش، و مگر نه آن است که از تشنگی مردن در کنار آب، کار بوتیمار است و عاشقی رسیدن ندارد و مقصد همواره آن دورتر است و دلدار در غبار تا عطش مهمترین سرمایه آدمیزاد باشد چنانکه حسن عالیزاده در شعرش نشان میدهد:
«بیخود چرا به یاد تو افتادم
وقتی که میگذشتم از دلِ این شهر
در بندِ پای کوه دماوند
این شهر بی تشخصِ بی شاخ و دم:
تخریب نامها و عماراتها
تعریض کوچههای آشتیکنان
دیدم که بیخودی به دلم بد میآوردم
این شهر، هرچه هست، به هرحال شهرِ دوست هنوز یا بود؟
تا بود
تهران برای من خوشگذرانی بود
من عاشق تو بودم و خوش میگذشت
اما برای خوشگذرانی نیامده بودم
خوش میگذشت و بیخبر از هرچیز، هرکس.
زیبایی مهیب تو آن شهرِ شهرها
طاق بلند کسری
در یاد
آخر چرا به یاد تو افتادم
طاق
شد طاقتم
پیرانهسر درین خرابآباد»